تمام این آخر هفته ام به دفع کردن احساسات بدی گذشت که این پسره همکارم برام درست کرده بود
اخرین روز ددلاین اول دعوای بدی باهم کردیم. در واقع من دعوا نکردم . من اصلا کاریش نداشتم. داشتم بدو بدوهای اخرین روز ددلاینم رو میکردم که یهو اومد تو اتاقم و یه مساله ایی رو مطرح کرد و براش توضیح دادم. جمله اولم به دوم نرسیده بود که شروع کرد به داد و بیداد کردن و منی که سکوت کرده بودم و شاهد این بودم که بقیه بچه های لب هی الکی میرن و میان و سرک میکشن تو اتاق من که ببینن دلیل این داد و بیدادها چیه
و حس بدی که تمام وجودم رو پر کرد
چون میدونستم حرفم درسته زیر بار حرفش نرفتم و خوب که فریادهاش رو سرم کشید براش دوباره با ارامش توضیح دادم و گفت که اره درست میگی!
ولی من نابود شدم
وفتی رفت وسایلم رو جمع کردم و وقتی داشتم میرفتم بیرون فقط رفتم در حد یکی دو جمله بهش گفتم از این به بعد وقتی خواستی ازم چیزی بپرسی صبر کن که بقیه رفته باشن. من پیش بقیه خجالت زده شدم
و فقط با گفتن یک جمله Im sorry حتی بدون این که به من نگاه کنه پرونده این داستان رو بست
ولی من پر از احساس خشم و نفرت و حال بد شدم
و کاری که میخواستم تموم کنم رو نتونستم تموم کنم.
خیلی رو خودم کار کردم تا بفهمم دلیل و حکمت این ماجرا چی بود. هرچی بود مهم نیس به هر حال یه سری درس هایی برام داشت. مطمنا در بلند مدت موضوع اون شب به نفعم تموم میشه. مهمترین مزیتش برام اینه که دیگه این ادم از لیست ادم هایی که روشون برای کارم حساب میکردم خط خورد. خب این در درجه اول میتونه ترسناک باشه ولی مهم نیست. چون اولا که این ادم مهمون امروز و فردای این افیس بود و پس فردا که میرفت من تازه با این واقعیت مواجه میشدم که کاملا تنهام و باید روی پای خودم بایستم. چه بهتر که زودتر این اتفاق افتاد. ثانیا پس فردا روز بالاخره ادم میخواد ان شالله بره سر کار. اگر من بخوام دنبال جاب خوبی باشم قطعا یه کار پر چالش و غیر روتینی خواهد بود. مگه غیر اینه که 5 سال کار کارمندی و روتین با درامد خوب رو توی ایران ول کردم اومدم اینجا دانشجوی این مقطع و این رشته سخت شدم برای این که کار کارمندی روتین بعد یه مدت برام خیلی بورینگ و رو مخ میشه؟
اگر نتونتم از پس کار الانم بر بیام از پس اون مدل شغل هایی که تو ذهنم هست هم بر نمیام. البته هیچ تضمینی نیس که اصلا ادم چه جابی در اینده بگیره ولی خب به هر حال فکر نمیکنم این مسیر خوبی باشه که من 4 سال عمرم رو توی این ازمایشگاه تلف کنم و تهش یه سری محفوظات ذهنی فقط داشته باشم و یه احتمالا از یه 100 صفحه جملات بی ارزش دفاع کرده باشم و دلم خوش باشه به این که you can now call me Dr!
البته با همه این حرف های قشنگ قشنگ هنوز از دست این یارو خیلی ناراحتم. میتونست کمک کنه کار مشترکمون جمع بشه ولی این کار رو نکرد و به جاش رفت سمت اینکه خودش مستقلا یه کاری جمع کنه و منو هم توش بازی نداد. و خب موفق هم شد اما من نتونستم برسم به اون ددلاین کذایی. که اگه میرسیدم خیلی برام بنفیت ها داشت
ولی هنوزم دنیا به اخر نرسیده. فعلا تمرکزم رو باید بذارم رو این کار فعلی. ان شالله اینو خودم تمومش میکنم و رضایت سوپروایزر رو تو همون ترای اول میگیرم و بعدش میرم سراغ اون یکی کار ناتموم. اگر بتونم اونو تنهایی تموم کنم و مستقیم بفرستم برا استاد بدون دخالت این یارو خیلی خوب میشه. خدا کنه که بشه. هرچند که اون ددلاین از دست رفت ولی مهم نیس بالاخره یه راهی پیدا میشه
باید سعی کنم متمرکزتر باشم. باید اینو تمرین کنم. و اینکه بیشتر اعتماد به نفس داشته باشم. این ادمی که اینطوری منو تخریب میکنه سال هاست که تو آکادمیاست. شاید 10 سال نمیدونم. خب چرا من باید خودم رو با تجربه ی نهااایت 2-3 سال ریسرچ مقایسه کنم با این ادم. همش یک سال و خورده ایی هست که من رسما اومدم تو این فیلد. تااازه همه اینا در حالیه که من داشتم حرف درستی میزدم و اون اشتباه فهمیده بود. چرا من باید خودم رو سرزنش کنم که اون اشتباه فهمیده؟ چرا من باید نوک پیکان رو بگیرم سمت خودم که من بد توضیح دادم یا یه کلمه اشتباهی گفتم که اون رو به اشتباه انداخت؟ اون باید صبر میکرد توضیح من تموم بشه باید ازم میپرسید اگر دقیق نفهمیده بود منظور من چیه. باید عذرخواهی میکرد از من! باید خودش رو کنترل میکرد موقع عصبانیت. اینا هیچ توجیهی نداره واقعا. مخصوصا اینجا
به هر حال دیگه نمیخوام خودم رو بابت این مساله اذیت کنم و بهش فکر کنم. فعلا تمرکزم رو میذارم روی کارم ان شالله نتیجه هم خوب میشه. شاید بعدا با استادم راجع به این مساله جرف زدم
خدایا کمکم کن خودت میدونی چقدر به کمکت احتیاج دارم