خدا.......خدا

 

خدایا بهم قدرت و توانایی و دانایی و انگیزه و اعتماد به نفس و حال خوب بده که خودم بتونم از پس کارام بر بیام و تا اخر صفر تا صدشون رو با بالاترین کیفیت ممکن و سریع ترین زمان ممکن پیش ببرم. ای خدای مهربون ما اعتقاد داریم که "ید الله فوق ایدیهم" ...

من کسی رو ندارم که به فکرم باشه کمکم کنه 

خودت کمکم کن 

خودت میدونی که چقدرتنهام و چقدر این مدت اذیت شدم از سمت اینا 

من حمایت و کمک تو رو میخوام 

و تو برام کافی هستی....heart

  • ۳
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۲۳ آبان ۰۳

    یادآوری به خودم

    خشم و عصبانیت و کینه و نفرت الان من هیچ مساله ایی رو حل نمیکنه و هیچ عایده ایی برای من نداره 

    این که اولین تجربه من نبوده آخرین تجربه هم نخواهد بود. به هر حال توی محیط کاری هم من این دردسرها رو داشتم زمانی که ایران بودم. ولی صبر کردم. جایی که لازم بود کوتاه اومدم. خب ثمره اش هم بد نبود. به هر حال مدیرم از عملکردم راضی بود و زمانی که از تیم میخواستم جدا بشم مدیرم گفت فلانی یکی از بهترین نیروهای من بود. حتی بعدش رو کرد به یکی دیگه از بچه ها گفت خوبا معمولا اینجا نمیمونن. 

    اینا رو میگم نه این که منظورم این باشه که پخی هستم نه 

    اتفاقا من انقد خودکم بینی دارم و از کمبود اعتماد به نفس رنج میبرم که اگر هر توانایی ایی هم داشته باشم باز میگم نه من کمم

    منظورم از گفتن این داستانا اینه که یه جاهایی زیرکی به خرج دادم. میدونستم به کسی که منو سوپروایز میکرد تو محل کار حداقل تا یه مدت محدودی احتیاج دارم. هم از این نظر که باید یه سری چیزا ازش یاد میگرفتم هم این که اگر میخواستم رفتار بدش رو ریپورت کنم به هر حال ممکن بود اونم ده تا دروغ بذاره رو داستان و بره بگه به مدیر و من این وسط ادم بده داستان بشم. ضمن اینکه خب اینا منتظر کوچکترین آتویی بودن که تو ارزیابی من اثر منفی بذاره منم که جا پام سفت نبود ممکن بود بگن روحیه تیم ورک نداره یا یه همچین چیزایی

    بنابراین تحملش کردم و گذاشتم زمان بگذره 

    خیلی زود پروموت شدم و از اون ادم مستقل شدم. و خب بعد از 4 سال هم که کلا از اون کار اومدم بیرون و ازم هم با خوبی یاد میشد حتی همین الان بعد از گذشت دو سال 

    الان اینا رو گفتم که به خودم یادآوری کنم که بخوای و نخوای دختر تو فعلا گوشتت زیر دندون این آدماس. خیلی بخوای تقلا بکنی بیشتر دردت میگیره. فعلا آروم بگیر و کارت رو بدون بحث و جدل پیش ببر. این که ادم بتونه رابطه اش رو با کسی خراب بکنه کار یه شبه کار یک ساعته ولی ساختن اون ارتباط از نو دیگه به این راحتی ها نیس 

    تنها چیزی که الان نیازه یکی کار کردن به صورت فشرده و متمرکز و با اعتماد به نفس و مستقل و سریعه برای رسیدن به بهترین ریزالت هر چه بهتر و سریع تر و دوم اینکه اگر باز به هر دلیلی مجبور به داشتن اینتراکشن با این آدم شدم دیگه اجازه نمیدم کوچکترین توهینی بهم بکنه و اگر بخواد کوچکترین حرکتی بکنه بهش تذکر میدم و اجازه این کار رو بهش نمیدم 

    تا الان اگر تحمل کردم دلایل مختلفی داشت. مهمترینش این بود که یه سری وقتا سوتی از سمت خودم بود. هر چند حتی اون مواقع هم حق این کار رو نداشت. ولی حالا به هر حال من کار اولم بود و جا پام سفت نبود. الان دیگه فرق میکنه. الان با حق و حقوقم هم حتی آشناتر هستم و این که بیشتر هم چیز میز یاد گرفتم و میتونم مستقل تر هم عمل کنم. 

    همین فرمون اگر پیش برم کلی مسایل ساده تر میشه و سر آخر هم همه چی حل میشه 

     

    پ ن: خدایا بازم کمکم کن...

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۲۲ آبان ۰۳

    اول خدا آخرش هم خدا

    این سومین پستی هست که امروز دارم مینویسم

    رفتم پیش "ث"

    به بهانه این که بیا باهم چایی بخوریم 

    کلی براش درددل کردم. خدا خیرش بده خیلی آرومم کرد. خیلی زیاد 

    امیدوارم کارهای خودش به بهترین نحو ممکن پیش بره 

     پ ن: خدایا شکرت. ممنون که به زبان این دختر اومدی و منو راهنمایی کردی. و آرومم کردی. اینطور موقع ها یادم میره که تو هم هستی ولی تو حتی شده با زبون در و دیوار هم با من حرف میزنی. همه چیز در دست توعه. قدرت تو ورای همه قدرت هاست. خودت همه چی رو درست کن. هر چی که در موردش استرس دارم. هر چیزی که توی دلمه و خودت بهتر میدونی. یه کاری کن همه چی به بهترین نحو ممکن پیش بره. کار و درس و زندگی شخصی و امتحان و وضعیت مملکتم و همه چی. خدایا امیدم فقط به توعه نه به هیچ کسی دیگه.

  • ۱
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۲۲ آبان ۰۳

    دلم میخواد گاهی گریه کنم

    همین الان فهمیدم که "همکار" که توی پست قبلی راجع بهش حرف زدم ایده منو تو پیپر قبلی رو استفاده کرده برای کار جدیدش و منو هم بازی نداده تو پیپرش

    قبلا فکر میکردم فقط منو دخیل نکرده 

    الان تازه فهمیدم که ایده اصلیش خیلی اورلپ داره با ایده پیپر قبلیه من 

    خب این که ادما از ایده های مقاله های پابلیشد شده استفاده کنن یه چیز خیلی طبیعی ای هست. به شرط این که رفرنس بدن و خب اینم داده 

    ولی داستان اینه که اخه لعنتی تو با من همکاری و تو همه کارهای من دخیل هستی خودتم میدونی ایده ایده ی جالبی بوده 

    بعد بدون اینکه هیچ نقشی به من بدی رفتی واسه خودت اینطوری منو دور زدی؟؟ اونم در حالی که میدونستی من چقدر تلاش کردم که به اون ددلاینه برسم و کار تو باعث شد نرسم؟؟؟

    خدایا بعضی بنده هات چقدررر میتونن بی انصاف باشن 

    الان که فکر میکنم میبینم حتما باید قضیه اون روز رو به استادم بگم

    اینطوری نمیشه این ادم خیلی پررو شده 

    خدایا دارم از عصبانیت منفجر میشم. از یه طرف یاد اون دقیقه هایی می افتم که اونطوری سرم داد میزد و تحقیرم میکرد. از طرفی این که اینطوری منو دور زد. و از طرف دیگه اینم دست گل آخرش 

    وای خدایا باورم نمیشه که انقدر من ساده بودم. فکر میکردم تازه این ادم داره بهم لطف میکنه در حالی که پشت سر در واقع داشت منو دور میزد 

    اشکال نداره 

    الخیر.فی.ماو.قع 

    حتما خیری توی این مساله هست. حتما سود و نفعی برای من وجود داره. بالاخره منم یاد گرفتم که حواسم رو جمع کنم. بالاخره خدا هم شاهد همه چی هست. همه چیز هم با زرنگ بازی و دور زدن ادما درست نمیشه. یه ادم میتونه این همه به خیال خودش خفن باشه و بقیه رو بکوبونه ولی سر آخر خرحمالی کنه و جیره خور استاد بشه و بعد هزاران ترای هنوزم نتونه جاب خوبی بگیره. حالا تا اخر عمرت پیپر بده و ریسرچ کن و سایتیشن بگیر. چه فایده ایی داره وقتی حتی نمیتونی یه جاب معمولی داشته باشی ؟ یه درامد معمولی داشته باشی 

    همین که همه رفیقات ازت دوری کردن و تو لب کسی محلت نمیذاره برات کافیه. همین خودش نشون میده که چه شخصیتی داری.

    هوفففففف خدایا خودت شاهد همه چی هستی 

    من سکوت میکنم. 

    ولی تو شاهد باش  

     

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۲۲ آبان ۰۳

    ریکاوری

    تمام این آخر هفته ام به دفع کردن احساسات بدی گذشت که این پسره همکارم برام درست کرده بود 

    اخرین روز ددلاین اول دعوای بدی باهم کردیم. در واقع من دعوا نکردم . من اصلا کاریش نداشتم. داشتم بدو بدوهای اخرین روز ددلاینم رو میکردم که یهو اومد تو اتاقم و یه مساله ایی رو مطرح کرد و براش توضیح دادم. جمله اولم به دوم نرسیده بود که شروع کرد به داد و بیداد کردن و منی که سکوت کرده بودم و شاهد این بودم که بقیه بچه های لب هی الکی میرن و میان و سرک میکشن تو اتاق من که ببینن دلیل این داد و بیدادها چیه 

    و حس بدی که تمام وجودم رو پر کرد 

    چون میدونستم حرفم درسته زیر بار حرفش نرفتم و خوب که فریادهاش رو سرم کشید براش دوباره با ارامش توضیح دادم و گفت که اره درست میگی!

    ولی من نابود شدم 

    وفتی رفت وسایلم رو جمع کردم و وقتی داشتم میرفتم بیرون فقط رفتم در حد یکی دو جمله بهش گفتم از این به بعد وقتی خواستی ازم چیزی بپرسی صبر کن که بقیه رفته باشن. من پیش بقیه خجالت زده شدم 

    و فقط با گفتن یک جمله Im sorry حتی بدون این که به من نگاه کنه پرونده این داستان رو بست 

    ولی من پر از احساس خشم و نفرت و حال بد شدم 

    و کاری که میخواستم تموم کنم رو نتونستم تموم کنم. 

     

    خیلی رو خودم کار کردم تا بفهمم دلیل و حکمت این ماجرا چی بود. هرچی بود مهم نیس به هر حال یه سری درس هایی برام داشت. مطمنا در بلند مدت موضوع اون شب به نفعم تموم میشه. مهمترین مزیتش برام اینه که دیگه این ادم از لیست ادم هایی که روشون برای کارم حساب میکردم خط خورد. خب این در درجه اول میتونه ترسناک باشه ولی مهم نیست. چون اولا که این ادم مهمون امروز و فردای این افیس بود و پس فردا که میرفت من تازه با این واقعیت مواجه میشدم که کاملا تنهام و باید روی پای خودم بایستم. چه بهتر که زودتر این اتفاق افتاد. ثانیا پس فردا روز بالاخره ادم میخواد ان شالله بره سر کار. اگر من بخوام دنبال جاب خوبی باشم قطعا یه کار پر چالش و غیر روتینی خواهد بود. مگه غیر اینه که 5 سال کار کارمندی و روتین با درامد خوب رو توی ایران ول کردم اومدم اینجا دانشجوی این مقطع و این رشته سخت شدم برای این که  کار کارمندی روتین بعد یه مدت برام خیلی بورینگ و رو مخ میشه؟ 

     

    اگر نتونتم از پس کار الانم بر بیام از پس اون مدل شغل هایی که تو ذهنم هست هم بر نمیام. البته هیچ تضمینی نیس که اصلا ادم چه جابی در اینده بگیره ولی خب به هر حال فکر نمیکنم این مسیر خوبی باشه که من 4 سال عمرم رو توی این ازمایشگاه تلف کنم و تهش یه سری محفوظات ذهنی فقط داشته باشم و یه احتمالا از یه 100 صفحه جملات بی ارزش دفاع کرده باشم و دلم خوش باشه به این که you can now call me Dr!

     

    البته با همه این حرف های قشنگ قشنگ هنوز از دست این یارو خیلی ناراحتم. میتونست کمک کنه کار مشترکمون جمع بشه ولی این کار رو نکرد و به جاش رفت سمت اینکه خودش مستقلا یه کاری جمع کنه و منو هم توش بازی نداد. و خب موفق هم شد اما من نتونستم برسم به اون ددلاین کذایی. که اگه میرسیدم خیلی برام بنفیت ها داشت 

    ولی هنوزم دنیا به اخر نرسیده. فعلا تمرکزم رو باید بذارم رو این کار فعلی. ان شالله اینو خودم تمومش میکنم و رضایت سوپروایزر رو تو همون ترای اول میگیرم و بعدش میرم سراغ اون یکی کار ناتموم. اگر بتونم اونو تنهایی تموم کنم و مستقیم بفرستم برا استاد بدون دخالت این یارو خیلی خوب میشه. خدا کنه که بشه. هرچند که اون ددلاین از دست رفت ولی مهم نیس بالاخره یه راهی پیدا میشه 

     

    باید سعی کنم متمرکزتر باشم. باید اینو تمرین کنم. و اینکه بیشتر اعتماد به نفس داشته باشم. این ادمی که اینطوری منو تخریب میکنه سال هاست که تو آکادمیاست. شاید 10 سال نمیدونم. خب چرا من باید خودم رو با تجربه ی نهااایت 2-3 سال ریسرچ مقایسه کنم با این ادم. همش یک سال و خورده ایی هست که من رسما اومدم تو این فیلد. تااازه همه اینا در حالیه که من داشتم حرف درستی میزدم و اون اشتباه فهمیده بود. چرا من باید خودم رو سرزنش کنم که اون اشتباه فهمیده؟ چرا من باید نوک پیکان رو بگیرم سمت خودم که من بد توضیح دادم یا یه کلمه اشتباهی گفتم که اون رو به اشتباه انداخت؟ اون باید صبر میکرد توضیح من تموم بشه باید ازم میپرسید اگر دقیق نفهمیده بود منظور من چیه. باید عذرخواهی میکرد از من! باید خودش رو کنترل میکرد موقع عصبانیت. اینا هیچ توجیهی نداره واقعا. مخصوصا اینجا 

     

    به هر حال دیگه نمیخوام خودم رو بابت این مساله اذیت کنم و بهش فکر کنم. فعلا تمرکزم رو میذارم روی کارم ان شالله نتیجه هم خوب میشه. شاید بعدا با استادم راجع به این مساله جرف زدم

     

    خدایا کمکم کن خودت میدونی چقدر به کمکت احتیاج دارمbroken heart

  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۲۱ آبان ۰۳

    اعصاب برا آدم نمیذارن

    انقد از دست این پسره همکارم عصبانیم که خدا میدونه 

    از یه طرف خودش رو میچپونه توی کار من از طرف دیگه وقتی حتی یه سوال خیلی کوچیگ ازش میپرسم اونم نه چیزی که مثلا مشکلم رو حل کنه یا راهنماییم کنه و اینا نه اصلا. مثلا یه سوال در حد این که من میخوام فلان کار رو بکنم که مساله ساده سازی بشه نظرت چیه؟ بهم میگه اینا رو نباید از من بپرسی!!

    خب برادر من ازت نپرسم که پس فردا که درفت رو برات میفرستم بهم میگی این چرا اینطوره چرا اونطوره 

    واقعا از دستش عصبیم 

     

     

    خدایا کمکم کن

    خدایا این روزهای اخر سال هم به خوبی و خوشی و با دل خوش بگذره خودت میدونی درونم چه آشوبیه. دلم رو خوشحال کن. حالم رو خوب کن. همه چی رو ختم بخیر کن. اونطوری که خودم دوس دارم و به خیر و صلاحم هم باشه. خدایا دلم پر از ترسه sadsmileyheart

     

    بازم شکرت...

     

     

    متاسفم 

    لطفا من را ببخش 

    سپاسگزارم 

    دوستت دارم 

  • ۴
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۱۰ آبان ۰۳

    خدایای مهربان من :( :)

    استرس دارم 

    دلم شور میزنه 

    یه وقتایی حس میکنم قلبم میخواد بیاد تو دهنم 

    تو دلم انگاری رخت میشورن

    خدایا خدایا خدایا 

    این هفته رو به سلامت و با خوشی برام تمومش کن 

    با خوشحالی برام تمومش کن 

    از هر نظر

    خدایا خودت میدونی که دلم آشوبه 

    خودت همه چی رو ختم بخیر کن 

    همه چی رو

    یه کار کن اونطوری که میخوام همه چی پیش بره و خیر هم باشه 

    خدایا

    من هیچ وقت از لطف و رحمت و فضل تو محروم نبودم 

    تو همیشه همراه من بودی 

    حتی توی بدترین شرایط 

    خدایا 

    دلم رو خوش کن 

    خودت میدونی چیا ازت میخوام 

    این هفته رو عالی برام تمومش کن 

    با دل خوش 

    با خیال راحت 

    با خوشحالی 

    با خوشحالی 

    با خوشحالی

     sadheart

    ...

  • ۳
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۲۵ مهر ۰۳

    و دوباره آپدیت

    پارت سوم رو تمومش کردم 

    یه کم برید پایین تر پستش هست. 

     

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۱۸ مهر ۰۳

    وقتی غربت سیلی میزنه ...

    دیشب تا ساعت 9 مراقب امتحان بودم بعدش به خاطر یه کاری مجبور شدم برگردم لب و تا 11 طول کشید 

    له برگشتم خونه 

    صبحش با چنان دل درد و بدن درد و کمر دردی از خواب بیدار شدم که نمیتونستم راه برم 

    به زور صبونه خوردم میخواستم اماده بشم بیام سر کار دیدم نه اصلا نمیتونم 

    برگشتم تو تختم خوابیدم 

    یه کم خوابم برد باز بیدار شدم دیدم نه از درد دارم عین مار به خودم میپیچم 

    قبلا فکرش رو کرده بودم که قرصایی که از ایران اوردم تموم شده یه مسکن از داروخانه اینجا خریده بودم. رفتم درش باز کنم مگه لعنتی باز میشد؟؟ روش زده بود فشار بده داخل و بچرخون 

    خلاصه کنم 

    از صبح تا 3 بعداز ظهر هی میخوابیدم هی بیدار میشدم تلاش میکردم در این کوفتی رو باز کنم نمیشد باز از درد میپیچیدم به خودم باز میخوابیدم باز بیدار میشدم سعی میکردم درس باز کنم باز نمیشد

    خیلی بد بود 

    دلم برا خودم سوخت 

    امیدوارم همیشه سالم باشم و هیچ وقت محتاج به کسی نباشم 

    واقعا اینجا اگر هزاران دوست هم داشته باشی بازم تنهایی

    هیچ کسی نیست که به داد ادم برسه 

    خدایا همیشه سلامت باشم 

    شکرت بابت سلامتی

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۱۷ مهر ۰۳

    مناجات اول هفته!

    خدایا 

    تو اگر بخوای اتفاقی بیفته می افته 

    تو قادر مطلق بر انجام هرکاری هستی 

    منو ببخش 

    به خاطر ندیدن نعمت هات منو ببخش 

    به خاطر از دست دادن نعمت هات منو ببخش 

    به خاطر اشتباهاتم منو ببخش 

    به خاطر کوتاهی هام به خاطر حماقت هام به خاطر کم عقلی هام منو ببخش 

    آنچه از نعمت هات که با ناشکری و ناسپاسی و ناآگاهی از دست دادم رو دوباره بهم بده 

    و من رو در حسرت آنچه که به صلاجم نبوده و ازم گرفتی نگه ندار 

    خدای مهربانم

    من جز تو هیچ کسی رو ندارم 

    ممنون که انقد خوبی 

    با سلول سلول وجودم شکرت...

    خدایا برای این مساله اخیر که ذهنم رو درگیر کرده (ر) خودت یه راه حلی ایجاد کن 

    خدایا 

    امیدم فقط به توعه 

    کم معجزه در زندگیم ازت ندیدم 

    این بار هم معجزه کن...

  • ۳
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۱۶ مهر ۰۳
    نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

    مولوی
    کلمات کلیدی