آشنا

هر بار که یه چیز جدیدی برای تراپیستم تعریف میکنم کرک و پرش میریزه :)

امروز مثلا از گذشته ها و از الف براش گفتم 

نظرش این بود که الف داره همون رفتارهای مارکو رو برا تو تکرار مبکنه 

تکرار میکرده در واقع!

جالب بود برام 

همیشه فکر میکردم تکرار رفتارهای مهربان بوده اما امروز فهمیدم راست میگه بیشتر تکرار رفتارهای مارکو بوده 

و این فضا برای من آشنا بوده 

شاید کم کم داره گره هایی که هیچ وقت سراغشون نرفتم برام باز میشه...

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • شنبه ۲۳ آذر ۰۴

    بعض و دلتنگی

    امروز نزدیکای ساعت 12 که اومدم آفیس وقتی دیدم در بسته اس و چراغا خاموشه و من اولین کسی هستم که درو باز میکنم بغض گلوم رو گرفت و تو چشمام اشک جمع شد 

    نمیدونم چرا انقد آدم احساساتی و نوستالژیک بازی هستم 

    یه حس غریبی داشتم 

    به این فکر میکردم که دیگه من باسابقه ی جمع هستم و باورم نمیشد 

    عمر مثل برق و باد میگذره..

    به این فکر کردم که از کسایی که میشناختم وقتی اومدم دیگه تقریبا هیچ کس اینجا نیس....همکار هم تقریبا آخرین نفری هست توی اون گروه که داره میره 

    چرا دلم تنگ شد چرا مگه من با اینا صنمی (سنم؟!) داشتم ؟! 

    شایدم دلم برا خودم تنگ میشه. دلم برا اون ورژنی از خودم که باهاش اومدم و حالا که این ادما میرن یه یه تیکه از وجودم رو میبرن با خودشون

    یا منو یادم قدیم خودم میندازن که دیگه حالا پوست انداخته و آدم دیگه ایی شده 

    چقد دلم برا افیس قبلیمون تنگ شده... چه دورانی داشتم چه روزهایی رو اونجا شب کردم. خوشحال واردش شدم ولی وقتی میومدم بیرون غمگین بودم 

    امیدوارم اینجا برعکس باشه... وقتی داشتم میومدم دوران غمم بود امیدوارم وقتی میخوام برم دوران شادیم باشه 

     

    پ ن: شاید دلیل وابسته شدنم به آدما هم همینه... هرکدومشون نقطه اتصال خودم به گذشته خودم هستن. چیزایی که دلم نمیخواد رهاشون کنم ولی واقعیت دنیا چیز دیگه اییه. روزی که از این اتاق و این خونه و این شهر و این دانشگاه هم برم مطمنم که خیلی دلتنگش خواهم بود هر چند که شب هایی داشتم که فکر میکردم هرگز صبح نخواهد شد...

     

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۲۱ آذر ۰۴

    بیم و امید

    باز باید کانفورت زونم رو ترک کنم 

    و برم توی دل ترس هام 

    خدایا کمکم کن 

    همکار اومد گفت که داره میره. نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت.

    حقیقتش این که ناراحتم و تو دلم پر از ترس شد وقتی اینو گفت 

    رها کردن همیشه ترسناکه...

    میدونم که باز باید رها کنم و وایسم روی پاهای خودم. شایدم خیرتی درش نهفته اس. شاید باید این عضله ها رو باید بیشتر تفویت کنم که قطعا توی جاب بعدی به دردم خواهد خورد. الان که دارم مینویسم دستام یخ کرده و شوکه شدم. استرس گرفتم میترسم از این که آیا تنهایی از پسش برمیام یا نه 

    خدایا کمکم کن. هر بار که به کسی برای کاری امید بستم ناامید شدم

    پس بازم به خودت امید میبندم 

    درسته که تازه رابطه ام با همکار خوب شده بود و رفتنش برام ترسناکه 

    ولی به فال نیک میگیرم 

    بیشتر کار میکنم بیشتر وقت میذارم بیشتر تلاش میکنم 

    شاید همین یه سال کلی رزومه ام رو و مهارت هام رو و دانشم رو بیشتر کرد که کلی به دردم خورد در آینده 

    خدایا کمکم کن 

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۲۱ آذر ۰۴

    # یادآوری 8

    کافیمو ریخته بودم و خورده بودم. همون کافی ایتا.لیاییه که خیلی دوسش داشتم

    بعد میرفتم سر کلاس آنلاین

    کلاس اسپیگینگم تموم میشد

    همزمان سر کار هم بودم منتهی ریموت 

    خوب حرف زده بودم کلاس و کلی تعریف تمجید شنیده بودم از استاد 

    لپ تاب رو باز میکردم و چک میکردم که یهو ایمیلی نیومده باشه که من جواب نداده باشم 

    بعدش میرفتم تو آشپزخونه تمیزم فکر میکردم که ناهار چی بخورم 

    تازه داشت حالم بهتر میشد 

    انگیزه داشت برمیگشت. حال بدیا و وسواس ها داشت کمرنگ میشد 

    وقتی امید پیدا کردم که میشه 

    وقتی حس کردم که تو مسیر هستم 

    وقتی فکر کردم که میتونه که بشه 

    وقتی در حال جنگیدن برای رسیدن به هدفی بودم 

    اون موقع تازه فهمیدم که میشه که خوشحال هم بود 

    نه مارکو آرومم کرد نه الف نه مهربان نه کارم نه پولم هیچ کدوم 

    وصل شدن به خدا و در مسیر بودن 

    مسیری که دوسش داشتم مسیری که به زندگیم معنا میداد 

    فقط اینا حالم رو بهتر کرد 

     

    پ ن 1: بمونه به یادگار بعد از خوندن یه پست وبلاگی که از "فلوکستین" حرف زده بود 

    پ ن 2: گندم تو خیلی برا دراومدن از دست اندازها تلاش کردی. مفت مفت همه چیو نده که بره 

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۲۰ آذر ۰۴

    خودخواه باش

    خودخواه باش خودخواه باش خودخواه باش 

    این درس امروزم به خودم !

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۱۹ آذر ۰۴

    میشه سوالم رو جواب بدید؟

    بعضی ادما واقعا بی شعورن 

    دختره نالیده از این که که حالش بده و فلان 

    در واقع توهم زده 

    کلی دلداریش دادم 

    بعد پیام اخرم رو سین نکرده به مدت دو روز و نیم! بعدش نوشته حالم خوب نبود خواب بودم الانم اومدم سر کار تو چطوری چه خبر؟

    و منی که تو این 2-3 روز چندبار بهش پیام دادم هم حالش رو پرسیدم هم براش کلیپ و فیلم و اینا فرستادم هم فیلم از خودم که گفته بود از فلان لباست بفرست میخوام ببینم اگه خوبه سفارش بدم و این حرفا 

    اخه یه ادم چقدر میتونه بی شعور باشه

    حداقل یه عذرخواهی بکن 

    من واقعا به چی این رفیقام دل خوش کردم؟ نمیدونم شایدم من زیادی حساسم. تو رو خدا اگر کسی اینجا رو میخونه بیاد بهم بگه من حق دارم ناراحت بشم یا حق ندارم؟ اگر حق ندارم بهم بگید حداقل بفهمم من خیلی نازک نارنجی ام و رفتارم رو اصلاح کنم 

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۱۸ آذر ۰۴

    # یاداوری 7

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۱۴ آذر ۰۴

    افکارم

    هی میخوام فکر نکنم و بشینم عین آدم کار کنم هی نمیشه هی فکرای جورواجور میاد تو سرم. همش استرس دارم مدام از این فکر و چالش میرم تو فکر و چالش بعدی. یه روز کمرم درد میکنه و حتی نمیتونم بشیم. یه روز دیگه اون یکی مشکله که بابتش رفتم دکتر. روز بعد استرس مالی دارم و خودمو سرزنش میکنم که چرا درست حسابی سیو نکردم. روز دیگه اش به این فکر میکنم که چطوری کار پیدا کنم و منی که نمیتونم حتی کار جنرال کنم به خاطر کمرم. روز بعدش یاد حرفای مزخرف نون می افتم و حرصم میگیره و حالم ازش به هم میخوره و تصمیم میگیرم دیگه بهش زنگ نزنم ولی باز میزنم. روز بعدترش دلم برا اف تنگ میشه و حتی گریه میکنم. یه روز دیگه پر از خشم و عصبانیتم از مارکو، از اف، از مهربون، از نون از استادم از همکار از همه چی. روز بعدترش عذاب وجدان دارم بابت کارایی که کردم و میکنم و خودم رو سرزنش میکنم و حتی بابتش گریه میکنم. روز بعد از اون ترس اقامت رو دارم. یا ترس از اینکه پلن جدید اجرایی بشه یه جور نشه یه جور دیگه. این دوراهی که مغزم رو داره میسابه و از صبه که بیدار میشم تا شب که میخوام بخوابم باهامه  

    ترس از دست دادن خونه بعد فارغ تحصیلی که تازه سر نو سر پیری بخوام با یکی همخونه بشم. کارای مهربون که حرصم رو در میاره. دوستای مزخرفم که حالمو به هم میزنن. وزنم که صد ساله میخوام 4 کیلو کم کنم هنوز نتونستم. اوضاع شغلی و هزاران چیزی که باید یاد بگیرم و بلدشون نیستم. تمرکزی که ندارم و زمانی که به بطالت میگذرونم. مقایسه هایی که خودم رو با بقیه میکنم. ترس های مالی که دارم و پول که دلم میخواد زیاد تو دست و بالم باشه و نیس و بهم حس بد میده. روابط و ازدواج و این چیزا رو هم که دیگه نگم. کارایی که خودم رو به انجامشون مجبور میکنم و حرص میخورم و از خودم بدم میاد و لجم میگیره از باعث و بانیش. و ضعیف بودنم که حالمو به هم میزنه. استرس آینده استرس این که هر تصمیمی میگیرم تهش چی میشه. زبانم که دلم میخواس بهتر بود اون یکی زبانه که اصلا نمیدونم چیه. دلتنگی و گریه و گاهی افسردگی. استرس خانواده ام که همیشه دارم. کارای تزم. خودسرزنش گری که همیشه دارم و پشیمونی هایی که همیشه دارم. حس میکنم این 3 سال خیلی مفید نبودم و کار خاصی نکردم. ملت ممزمان با درسشون سرکار فول تایمتخصصی میرن یا هزار جور اینترنشیپ و کوفت و مرگ میرن ولی من ...

    هوففف خدایا 

    نمیدونم دیگه چی بگم 

    حالم از خودم به هم میخوره 

    لااله الا الله سبحانک انی کنت من الظالمین...:(

     

    ته دلم با وحود همه اینا نوری روشنه که خاموش نمیشه. بهم امید میده. حس میکنم هنوز ناامید نیستم. حس میکنم یه دست غیبی میاد و همه اینا رو درست میکنه. یه روزی میام اینجا رو میخونم میبینم همشون حل شدن به بهترین نحو ممکن و با آسون ترین روش ها . 

     

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۱۳ آذر ۰۴

    جواب خدا به من

    وقتی بهت گفتم تو عالم بر همه چی هستی و من صلاح خودم رو نمیدونم و تو دستم رو بگیر و ببر به سمت راهی که به صلاحمه و قلبم و عقلم رو به اون راه راضی کن و گناهانم و ناشکری هام و انرژی های منفی بقیه من رو از راه درست به راه نادرست نکشونه تو بهم گفتی: 

    اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْمًا

    خداوند همان کسی است که هفت آسمان را آفرید، و از زمین نیز همانند آنها را؛ فرمان او در میان آنها پیوسته فرود می‌آید تا بدانید خداوند بر هر چیز تواناست و اینکه علم او به همه چیز احاطه دارد (سوره طلاق آیه 12) 

     

    خدایا شکرت که هستی که صدام رو میشنوی و اجابتم میکنی. گره گشایی جز تو سراغ ندارم. برام گره گشایی کن. الهی آمین. 

  • ۰
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۱۳ آذر ۰۴

    تا خدا هست به خلقم چه نیاز است

    مهربان یه ضرب المثل ( شایدم اصطلاح) بامزه داره که میگه: بیل به کمرم که نخورده 

    حالا حکایت منه 

    درسته که درد فیزیکی دارم ولی بیل که به کمرم نخورده. منظور اینه که میتونم از پس احتیاجات و زندگی خودم بربیام

    بیل که به کمرم نخورده که برا کار پیدا کردن و پول داشتن و اجاره دادن و اقامت و درس و هزارتا چیز دیگه محتاج یه سری آدما باشم 

    که تازه منت هم سرم بذارن 

    مگه کی تا الان زندگی منو هندل کرده؟ مگه غیر این بوده که خدا کمک کرده و دستم رو گذاشتم همیشه رو زانوی خودم؟ ایرانش هم همین بودم. کی برام کار پیدا کرد؟ کی تو کار پیشرفتم داد؟ کی نون منو میداد؟ کی منو اورد اینجا؟ مگه کسی غیر خدا و خودم بعدشم خودم بودیم 

    الانم چشمم کور دنده ام نرم دستم رو میگیرم روی زانوی خودم با حول و قوه الهی بلند میشم کارمیکنم زخمت میکشم خودم رو میندازم تو چالش ها ولی دستم رو جلو کسی دراز نمیکنم 

    چشم امید نمیبندم به کسی 

    نگاهم رو نمیندازم به کسی 

    مگه غیر این بوده که تا بوده و بوده همیشه زندگیم همینطوری بوده 

    اگه بیشتر کار کنم اگر بیشتر تلاش کنم دیسیپلین داشته باشم کمتر خرج کنم بیشتر زحمت بکشم نمیمیرم. هیشکی با کار زیاد نمرده 

    خدایا خودت یه کاری کن یه کار خوب غیر از اینی که الان دارم پیدا کنم یه درامدی داشته باشم کمکم کنه یه مقدار سیو کنم تا قبل فارغ التحصیلی 

    خدایا منو نیازمند هیچ بنی بشری نکن 

    امین 

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۱۲ آذر ۰۴
    نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

    مولوی