کافیمو ریخته بودم و خورده بودم. همون کافی ایتا.لیاییه که خیلی دوسش داشتم
بعد میرفتم سر کلاس آنلاین
کلاس اسپیگینگم تموم میشد
همزمان سر کار هم بودم منتهی ریموت
خوب حرف زده بودم کلاس و کلی تعریف تمجید شنیده بودم از استاد
لپ تاب رو باز میکردم و چک میکردم که یهو ایمیلی نیومده باشه که من جواب نداده باشم
بعدش میرفتم تو آشپزخونه تمیزم فکر میکردم که ناهار چی بخورم
تازه داشت حالم بهتر میشد
انگیزه داشت برمیگشت. حال بدیا و وسواس ها داشت کمرنگ میشد
وقتی امید پیدا کردم که میشه
وقتی حس کردم که تو مسیر هستم
وقتی فکر کردم که میتونه که بشه
وقتی در حال جنگیدن برای رسیدن به هدفی بودم
اون موقع تازه فهمیدم که میشه که خوشحال هم بود
نه مارکو آرومم کرد نه الف نه مهربان نه کارم نه پولم هیچ کدوم
وصل شدن به خدا و در مسیر بودن
مسیری که دوسش داشتم مسیری که به زندگیم معنا میداد
فقط اینا حالم رو بهتر کرد
پ ن 1: بمونه به یادگار بعد از خوندن یه پست وبلاگی که از "فلوکستین" حرف زده بود
پ ن 2: گندم تو خیلی برا دراومدن از دست اندازها تلاش کردی. مفت مفت همه چیو نده که بره