۳ مطلب در مرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

عمیقا و قلبا

دیشب که با "دکتر" حرف میزدم وقتی گفت طرف ادم باید طوری باشه که باهاش حرف داشته باشی 

که حرف عمیق بزنه 

سطحی نباشه 

حرفای عمیق تو رو درک کنه و بفهمه 

خیلی ناراحت شدم 

انقد ناراحت شدم که وقتی قطع کردم شروع کردم به گریه کردن 

بعدش یه کلیپ دلتنگی براش فرستادم تو اینستا 

صبح که بیدار شدم دیدم برام نوشته ای کاش لیاقتش رو داشتم 

نوشتم لیاقت چی 

که جواب نداد... یعنی هنوز جواب نداده 

زنگ زدم به مارکو براش تعریف کردم. حتی گفتم همچین کاری کردم. گفت خودتو کوچیک کردی. ولی من اصلا برام مهم نیست 

ویکندی هم که گذشت باز ماجرا داشتم. انقد حالم از استرس بد بود که وقنی داشتم با مارکو حرف میزدم وسط حرفش گوشی رو پرت کردم و رفتم بالا آوردم 

توی موقعیت بدی گیر کردم که نمیدونم چی کار کنم 

مارکو همش میگه از خدا کمک بخواه

خواستم ولی هنوز راه برام روشن نیس. چه عقلی چه قلبی برام روشن نیس

همش سر نمازام بهش میگم به دلم بندازه اون راه درست رو

ولی خیلی میترسم 

انقد میترسم که راه درست هر چی هم که باشه جرات ندارم برم سمتش 

راستش خسته شدم 

ساعت های زیادی از روز رو دارم فکر میکنم. شبا که میخوام بخوابم که دیگه بدتر. نمیدونم افسردگی گرفتم یا چی 

خیلی وقته که دیگه انگار خیلی از چیزی لذت نمیبرم 

خدایا بازم شکرت ناشکری نمیکنم 

ولی قلبا و عمیقا ته دلم ناراحتم 

کاش یه تراپیست خوب و کاربلد پیدا میکردم که باهاش حرف بزنم 

احساس میکنم خیلی تنهام و کسی رو پیدا نمیکنم که کمکم کنه 

خدایا تو میتونی کمکم کنی 

کمکم کن 

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۳۰ مرداد ۰۴

    یا ارحم الراحمین

    خدای مهربانم 

    خودم و عزیزانم رو در پناه خودت سالمو سلامت حفظ کن 

    و در مورد این دوراهی ایی که در زندگیم درست شده 

    خودت من رو به راهی که صلاحم هست و برام بهتره سوق بده 

    و دلم رو به سمت همون راه متمایل کن 

    طوری که دیگه شکی توی دلم نمونه 

    ای خدای مهربان 

    که از استجابتت منو محروم نکردی و نمیکنی و نخواهی کرد 

  • ۴
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۱۶ مرداد ۰۴

    برای خدا نمیدونم شماره چندم

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • گندم شادونه
    • جمعه ۱۱ مرداد ۰۴
    نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

    مولوی