دیشب با بچه ها رفتیم از مغازه عربی نون خامه ایی خریدیم و خب کیفیتش خوب نبود اصلا طعم ایران رو نمیداد
بعدش رفتیم تیم هورتونز چایی گرفتیم که با نون خامه ایی ها بخوریم
حالم خوب بود ولی غروب که شد احساس کردم داره اتفاقایی می افته
و خب بله سلام بر پنیک اتک!!!
اخر شب حرف نذری و این داستانا شد. بچه ها بر خلاف انتظارم خیلی استقبال کردن که بریم مراسم محرم و همونجام شام بخوریم. دلم خیلی روضه و غذای نذری و چای امام حسین میخواست ولی متاسفانه قسمت نبود. با این که خیلییی راه طولانی رو رفتیم و یک ساعت هم با باس توی راه بودیم ولی وقتی رسیدیم خانوم مسیول که نمیخوام ملیتش رو بگم ( ایرانی نبود) به حجاب نداشتن بچه ها گیر داد و نذاشت بیان تو. خلاصه اینا بهشون برخورد و میخواستن برگردن منم به احترام اونا برگشتم
خلاصه اینم از شام نذری که قسمتمون نشد
شب که رسیدم گرفتم خوابیدم و صبح دوباره پنیک اتک لعنتی برگشت و نگم که باز تریلی از روم رد شد
خداروشکر همخونه نبود و تی وی رو روشن کردم دوسه تا دعای صوتی گوش دادم یه کوچولو بهتر شدم ولی بازم حالم خوب نبود
شروع کردم به غذا درست کردن ولی بازم خوب نشدم
آخرش رفتم باز دراز کشیدم رو تختم در عین حالی که عذاب وجدان داشتم که امروز کار مفیدی نکردم
دیگه نمیدونم چی شد چه کلیپی دیدم دقیقا (فک کنم روضه بود یا کلیپ حضرت رقیه خیلی هم اتفاقی اومد) و شروع کردم های های گریه کردن قبلشم البته قرصم رو خورده بودم
و خوب شدم ...
خدایا شکرت
دلم روضه میخوادچای روضه
بازم دارم اشک میریزم
ولی حالم خیلی بهتره
خدایا شکرت میدونم که همه چی درست میشه حتی خیلی خیلی خیلی بهتر از انتظارم
تویی که منو اوردی توی این راه تا تهش هم به بهترین نحو میبری
متاسفم
منو ببخش
سپاسگزارم
دوست دارم