خدایا چقد دلم تنگ شده بود برای اینجا نوشتن 

نمیدونم چرا هر بار میخواستم بیام بنویسم انگار یه نیرویی مانع میشد. شایدم کمال گرایی زیاد که همش میخواستم یه تایم خالی زیادی داشته باشم که همه چی رو با جزییات تعریف کنم 

ولی دیگه امروز دارم سعی میکنم برگردم به روال سایقم و بدون اینکه وسواسی روی نوشتن داشته باشم فقط این صقحه سفید رو با نوشتن از هر آنچه که توی مغزم میگذره پر کنم  

خیلی ماجرا برای گفتن هست 

روزهای تلخ و شیرین زیادی داشتم 

روزهایی که از سرخوشی رو ابرا بودم 

و روزهایی که انقد تو دلم غم بود که وقتی میخوابیدم ارزو میکردم صبح دیگه بیدار نشم و وقتی بیدار میشدم چنگ میزدم به تخت و سعی میکردم دوباره خودم رو خواب کنم که حداقل چنددقیقه دیگه دنیای ناهوشیار خواب از یادم ببره که چه چیزها بهم گذشته 

بهار و تابستون به هر منوال که بود گذشت 

ولی من امیدوارم به پاییز و زمستون پیش رو 

از این امیدواری ها که حتی دلیلش رو هم خودت نمیدونی 

و هر چی هم فکر میکنی شاید باز دقیق نمیفهمی که چرا باید خوشبین باشی؟! 

ولی خوشبینی

و فکر میکنی قراره اتفاق های خوبی بیفته اگه خدا بخواد

در عین حال که نگرانم و گاهی از نگرانی خواب ندارم ولی خوشبینم به هر آنچه که قراره اتفاق بیفته 

 

سرم به شدت شلوغه. تی ای یه درسی هستم که کارش خیلی زیاده و اصلا هم بلدش نیستم. از طرفی یه ددلاین دارم برای حدود یک ماه دیگه که ددلاین خیلی مهمیه. کلا این ترم ترم سنگینیه. وضعیت مالی هم که کمی تا قسمتی به چخ رفته! منتظرم گواهینامه ایرانم برسه دستم و تکلیف گواهینامه اینجا رو مشخص کنم. دلم میخواست تعطیلات برم ایران ولی دوتا مساله مهم دارم یکی بحث پولش دومی هم اینکه همه کارها رو باید تا قبل تعطیلات کریسمس تموم کنم و این یعنی اینکه کل ترم باید بدووم. 

 

خدایا کمکم کن. در مورد همه چیزهایی که تو دلم هست و خودت میدونی. همه چی رو خودت به بهترین نحو درست کن و پیش ببر.

و باز هم هواپو.نو. معروف: 

 

متاسفم 

لطفا من را ببخش 

سپاسگزارم 

دوستت دارم