خیلی وقته ننوشتم 

فعلا در حد یه حاضری زدن بنویسم چون حرف ها خیلی زیاده ...

اگر حوصله خوندن حرفای منفی رو ندارید این پست رو رد کنید چون آیینه درون منه و من الان حالم خوب نیس 

پس فردا یه ارایه خیلی خیلی مهم دارم 

از شدت استرس دارم خفه میشم ولی استرسم برا پس فردا نیس به خاطر مساله دیروزه 

دیروز صبح لباس پوشیدم برم لب که به سرم زد یه زنگ بزنم به مارکو و این زنگ زدن همان و انگار آب یخی که روی سر من خالی کردن 

همونطوری با لباس افتادم روی مبل. از شدت استرس حالت تهوع داشتم همین الانم دارم. تا شب انقد زار زدم که فقط خدا میدونه. شب زنگ زدم به به دوستم گفتم میشه بیام پیشت خیلی حالم بده. بیچاره نیم ساعت بعدش خودش رو بهم رسوند. انقد پیشش گریه کردم که خدا میدونه. کلی دلداریم داد و گفت تو داری اورتینک میکنی و من خیالم راحته و از این حرفا. اون لحظه دلم میخواست مهربان پیشم بود. دیروز به معنی واقعی کلمه تنهایی و غربت و بی پناهی رو حس کردم. حتی قبلش به الف زنگ زدم. یه کم راهنماییم کرد ولی حسی که همیشه ازش میگرفتم رو نگرفتم چون بازم حس کردم حرف زدنش از روی انجام وظیفه است. وظیفه ایی که خودش برا خودش تعریف کرده. توی حرفاش بویی از مهر و محبت نبود. حتی میخوام بگم که عصبانی هم بود. یه جورایی انگار یه مسیولیتی در قبالم داره که فقط باید اونو انجام بده. بعد چند دقیقه قطع کردم چون حس کردم حرفاش آرومم نمیکنه. حس مزاحم بودن داشتم. به هر دری چنگ میزدم که فقط به یکی پناه برده باشم و اروم هم نمیشدم 

یک ساعت مونده به غروب رفتم یه دوش گرفتم و رفتم سر سجاده ام و این بار هم مثل همیشه بهترین رفیقم به دادم رسید. کلی سر نماز پیشش گریه کردم و درد دل. و مثل همیشه بهم گوش داد و قلبم رو اروم کرد. دیگه توکل کردم به خودش.

دیشب هم دوستم پیشم موند. میترسیدم با اون حجم استرسی که تحمل کرده بودم پنیک بشم. ولی خدا خیرش بده حضورش به هر حال یه دلگرمی بود

الانم اومدم لب. نزدیک ظهر داره میشه ولی دلم میخواد تا بوق سگ بمونم تو لب. کاش بتونم کار کنم. 

خدایا کمکم کن خودت میدونی چه فشاری روم هست. اولین و اخرین کمک من همیشه خودت بودی و هستی. خودت به سلامت من رو از این گرداب نجات بده. هم پس فردا به خیر بگذره و همه چی همونطوری پیش بره که دلم میخواد و عالی تموم بشه هم این نگرانی اخریم بر طرف بشه و حال دل هممون خوب بشه و مشکلی نباشه 

خدایا به فریاد منه خسته ی تنهای غریب برس. یه کاری کن این نگرانی هام برطرف بشه و واقعا هم هیچ مشکل و مساله ایی نباشه. نگرانی های من همه بیخود و بی اساس باشه و حالش خوب باشه و سلامت و خوشحال 

خدایا خودمون رو به تو سپردم ای مهربان ترین عالم...

 

پ ن : الان که فکر میکنم میبینم سگ سیاه افسردگی هم داره رخنه میکنه تو وجودم. البته مشکل اصلی من همیشه اضطراب بوده ولی خب به نظرم اینا دو روی یک سکه هستن. بهترین راه حل درمانش فشار سنگین کاریه و نوشتن و دعا و نیایش و عبادت. حداقل برا من اینا بیشتر از بقیه چیزا کار میکنه. باید تا خرخره باز برم زیر بار کار و درس و اینا. یادم باشه قرص های ویتامین دی و ب رو هم بخورم خیلی کمک میکنه. انقدر هم نرم توی خودم و تنهایی نکشم. دنیا دو روزه پس فردا می افتم میمیرم و پشیمون میشم از این که عمرم اینطوری گذشت. خدایا کمکم کن حال دلم رو خوب کن و مشکلات و نگرانی هام رو برطرف کن به بهترین نحو. به خودت و خانواده ام سلامتی بده و در همه حال همراهم باش. خدایا حال بدم رو به حال خودت خوب کن...

پ ن: هر کسی این پست رو میخونه ممنون میشم که برام دعا کنه heartsad