دیشب یه استرس شدیدی بهم وارد شد نمیدونم توهم زدم یا چی 

گرفتم خوابیدم به امید این که صبح اثری از عامل استرس نباشه ولی بود رفتم دوش گرفتم همچنان بدنم کوفته و خسته بود دوباره برگشتم تو تخت یه کم بیشتر بخوام و نهایت نتیجه این شد که پاشدم ساعت 12 اومدم افیس. میدونم اگر تو خونه بمونم دیوونه میشم. همش میخوام فکر و خیال منفی بکنم. قعلا تا جمعه صبر میکنم الهی که بخیر بگذره برام دعا کنید. 

دیگه این که استاد دومیه ایمیل زده که بیاید تبریک بگیم به فلانی و فلانی برای پابلیش مقاله اشون. یکیشون که پیپرش ورکشاپ بود ( حتی کنفرانس هم نه) اون یکی هم همون ژورنالی بود که من خودم هم توش پیپر دادم. برا من از این ایمیل ها نزد. خب ناراحت شدم طبیعتا. تازه پشت سرش دیدم یه جلسه میتینگ ست کرده برا یکی از بچه ها به عنوان پیش دفاع پروپوزال واسه امتحان کامپش. بازم برا من همچین کاری نکرد. خیلی هنر کرد یه تایمی ست کرد که من بتونم امتحانم رو بدم و به خاطر برنامه سفر خودش کار منو عقب انداخت. که نتیجه اش شد یه مبلغ نسبتا زیادی از حقوقم رو نتونستم اون ترم بگیرم. هیچیش تقصیر من نبود

دلم میخواد بیشتر بنویسم ولی حوصله اش رو ندارم. 

استرس دارم و حس میکنم این روزا فقط دارم میدوم 

یه کم هم مودم افسرده طوریه 

مخصوصا از دیشب و امروز صبح

از خدا میخوام به خیر و سلامت این دغدغه ام حل بشه. اصلا نیازی به پیگیری و داستان اضافه تری نداشته باشه. 

علاوه بر اون کاش یه اتفاق خیلی خوبی می افتاد 

مثلا میومدم پست بعدی یه خبر خوشحالی میدادم یه اتفاق مثبت. نمیدونم دلم شادی میخواد. یه هیجان مثبتی چیزی... 

بازم خدایا شکرت...