نمیدونم چرا امروز به سرم زد یه چیزایی تعریف کنم از قبلنا

فعلا حوصله رمزی نوشتم و رمز دادن ندارم 

عمومی مینویسم تا یه جایی بقیه اش رو رمزی میکنم. اگر خواستید بخونید ازم رمز بگیرید. فقط لطفا کسی که رمز میگیره کامنت هم بذاره. درسته که هدف اصلی ما بلاگرا نوشتن و تخلیه دهنیه ولی خب دوس داریم وقتی یه چیزایی رو شیر میکنیم بفهمیم مخاطب چه نظری داره شاید یه راهنمایی ایی کمکی چیزی...

خلاصه ...

یه ادمی بود سال ها پیش 

سال 97 در واقع 

من باهاش آشنا شدم. از طریق مجازی! هر دومون یه پیج رو دنبال میکردیم که اون پیجه هم مال یه ادم حسابی بود و من یه بار یه کامنتی گذاشتم و این ریپلای کرد و خلاصه عین این فیلما کشید به دایرکت و شماره و اینا...از من خیلییی بعید بود اینطوری بخوام با کسی اشنا بشم ولی خب مخمو زد. عکساشو دیدم بایوش رو خوندم دیدم نه واقعی انگارکه ادم حسابیه. منم اون روزا خیلی تنها بودم اوج دوران جوانی و حس های جور واجور که خیلی دلت میخواد یکی تو زندگیت باشه. یه چند روز تلفنی حرف زدیم که خب خیلی خوب بود همه چی.  

روز اولی که دیدمش از از نظر قد و شغل اصلا ایده آل من نبود. البته قدش رو 2-3 سانت از چیزی که بود به من بیشتر گفته بود (اینو بعدا که دیدمش فهمیدم) 

منتهی چهره خیلی بامزه ایی داشت و به دل من نشست . با این که اون رنج قدی اصلا برا من یه جورایی ردفلگ بود. خلاصه نمیدونم چی شد که من باهاش ادامه دادم. اون اولین پسری بود که من باهاش وارد فاز دوستی میشدم. نه اینکه هیچ رابطه ایی با پسر نداشته باشم. چرا تو دانشگاه پیشنهاد میگرفتم منتهی بر خلاف ظاهرم تو دلم خیلی ادم سنتی ایی بودم. تازه از نظر مذهبی و اینا هم خیلی کارا رو بد میدونستم. همه آشنایی های جدی هم که داشتم تا اون سن از روش های سنتی معرفی و اینا بود. فک و فامیل و همکار و دوست و اینا معرفی میکردن ولی هیشکی به دل من نمینشست. یه عده محدودی هم که دوسشون داشتم هر بار به دلیلی نمیشد یا خود اونا دیگه ادامه نمیدادن به دلایل مختلف. یکیشون هم که هر دو اوکی بودیم خانواده من نذاشتن 

بگذریم

من با این دوست شدم ولی نه از این مدل دوستی های امروزی

من حتی نمیذاشتم دستمو بگیره. اوایل این قضیه رو مخش بود ولی بعد یه مدت اعتراضی نکرد و ادامه داد. کل کاری که ما میکردیم این بود که میرفتیم پارک و کافی شاپ و رستوران و حرف میزدیم. فوق فوقش یه کم هم لاو میترکوندیم تو چت ها. همین در همین حد.

بعد 4-5 دفعه دیدار دیگه مطمن شدم که میخوام باهاش ادامه بدم. 3 ماه که گذشت یه بار گفتم بیاد خونه امون خانواده ام ببیننش. کلا مایندست ذهنیم اینطوری بود که اگر با کسی دوس میشم همونی باشه که میخوام باهاش ازدواج کنم ( با احتمال زیاد) و اینو به خودشم گفته بودم 

اینم اومد 

جلسه رسمی ایی در کار نبود از سمت ما که فقط 2 نفر بودیم از سمت اونم که تنهایی فقط خودش بود

یه روز عصر مثل یه مهمونی ساده دوستانه 

وقتی رفت فیدبکی که از خانواده گرفتم این بود که این که خیلی معمولی بود ما فکر نمیکردیم این انتخاب تو باشه ( به خاطر سختگیری هایی که من اون روزا داشتم ). البته اون روزم ریشاشو زده بود یه لباس بدی هم پوشیده بود خیلی زشت شده بود :))))

ولی من باز باهاش ادامه دادم

البته بماند که خودمم یه کم سینوسی بودم تو رابطه باهاش. یعنی وقتی نمیدیدمش و تلفنی و چتی در ارتباط بودیم خیلی دوسش داشتم وقتی میدیدمش چند دقیقه اول مغزم گیر میکرد رو این که چقد قدش کوتاهه خیلی اختلافی با من نداره از نظر قدی و اینا ولی خب بعد چند دقیقه معمولا اینطوری بود که خوب میشدم و برمیگشتم به تنظیمات کارخونه 

یا مثلا شغلش رو که فهمیدم همش حس میکردم ایده الم نیس. البته بیچاره شغل بدی نداشت کارمند بود ولی خب زمینه کاریش رو من خیلی دوس نداشتم ( همه اینایی که در مورد خودم میگم منظورم خوده اون روزامه الان لزوما اونطوری نیستم). 

خیلی خیلی ادم باهوشی بود و من اینو خیلییی دوس داشتم. یه تقصی و شیطنت خاصی داشت که منو جذب میکرد. من اون موقع ها تازه ارشدم رو گرفته بودم و اونم ارشد داشت. از بهترین دانشگاه ایران. و خب اینم من خیلی دوس داشتم کلا هر کی از اون دانشگاه فارغ تحصیل میشد برا من یه چندتا پله از نظر جذابیت میومد بالا. حالا نگید چه معیارهای الکی ایی داشتی به هر حال سلیقه ام بود دیگه

البته من خودمم حاهای خوبی مدرک گرفته بودم دوس داشتم مثلا از من حتی بهتر باشه تو این چیزا 

خلاصه این رابطه ادامه پیدا کرد. چند ماه اول یه روز درمیون همدیگه رو می دیدیم بعدش شد هفته ایی یکی دوبار. به همون روال سابق. هر دو به شدت کار میکردیم و فقط اخر هفته ها همدیگه رو میدیدم. خیلی هم اهل زنگ و تماس و اینا نبودیم هیچ کدوم. هر دو راضی بودیم به این مدل دیدار و هر روز یا یه روز در میون در حد 2-3 خط چتی به خبری از هم میگرفتیم. تا این که خوردیم به کرونا 

 

بقیه اش بعدا مینویسم.