بچه ها
پست قبلی مربوط به خیلی وقت پیشه
از اون داستان چندین سال میگذره و اون ارتباط تموم شده
حتی هیج حسی هم دیگه وجود نداره
منتهی من مینویسم صرفا برا اینکه حس میکنم وبلاگم یه آرشیو بزرگ از کل زندگیمه
دوس داشتم داستانش رو بنویسم برای این که آرشیوم کامل تر بشه
شاید یه روزی نشونش دادم به دخترم
ببینه مادرش چیا رو از سر گذرونده
دوران جوونیش چطور گذشته
هیچ اعتبار دیگه ایی هم نداره
پ ن: ناشکری نکنیم. این درس امروزم بود. یه وقتایی حواسمون نیس و بابت یه چیزایی غر میزنیم که قدرشون رو نمیدونیم در حالی که دارایی های خیلی خیلی با ارزشی در زندگیمون هستن. خود خدا گفته " لَىٕنْ شَکَرْتُمْ لَاَزِیْدَنَّکُمْ وَ لَىٕنْ کَفَرْتُمْ اِنَّ عَذَابِیْ لَشَدِیْدٌ". یعنی اگر شکرگزاری کنید براتون زیادش میکنم و اگر کفران نعمت کنید عذاب من شدیده
خدایا بابت همه نعمت های زندگیم با تک به تک سلول هام ازت سپاسگزارم و ازت معذرت میخوام که گاهی ناآگاهانه لب به شکایت باز میکنم منو ببخش. به خاطر ناشکری های این چند روزه ام مخصوصا منو ببخش