یه جمع دوستانه ی 4-5 نفری داریم از دوستام (همه دختر) که خیلی دوسشون دارم 

یه سری دختر آدم حسابی فهمیده درست درمون که وقتی باهاشون هستم میتونم کاملا خودم باشم بدون این که قضاوت بشم. ایرادات همدیگه رو به هم میگیم کلی توی اون جمع همه مورد احترامیم و همدیگه رو دوس داریم 

انقد اینا مثل خودمن و انقد بحثای دیپ روانشناسی باهم میکنیم و تجربه هامون رو باهم شیر میکنیم که دلم میخواد این جمع دوستی تا ابد باقی بمونه 

دیروز به مناسبت تنکس گیوینگ دعوتم کردن و رفتم و نشستیم و چای و پامکین پای و رول دارچینی خونگی داغ خوردیم و بوقلمون شکم پر درست کردیم با همه مخلفاتش. سس کرنبری و گریوی و استافینگ و برنج و نوشیدنی

به شدت کمردرد داشتم ولی خیلی سعی کردم به روی خودم نیارم و کمکشون کنم 

همینطور که غذا تو فر بود نشستیم با هم حرف زدن و خندیدن و فیلمای تنکس گیوینگ پارسال رو دیدن. 

بعدشم با جی.پی.تی یه سری سوال چالشی در اوردیم که از هم بپرسیم و حینش هر کسی نظرش رو میگفت. یکی از سوالای قشنگش که خیلی دوست داشتم این بود که first impresseion اتون وقتی همدیکه رو دیدید چی بوده 

و دونه دونه شروع کردیم جواب دادن سوال در مورد همدیگه و وقتی نوبت به من رسید و اونا نظرشون رو گفتن انقد برام عجیب بود و دور از ذهن که هر بار بهشون میگفتم واقعا اینطوری بوده؟ 

اینا ادمایی نیستن که الکی تعریف و تمجید بیخودی کنن و اتفاقا انقد رک و صریح یه وقتایی میزنن تو پر ادم که آدم برگاش میریزه 

به خاطر همین وقتی ازشون شنیدم که میگفتن گندم من وقتی تو رو دیدم حس کردم چقد کاریزماتیکه این دختر! یا چقد زیبایی!! یا فلان استایل یا فلان تیپ رو داشتی یا من محو قشنگیات بودم و فلان تو دلم پروانه هایی بودن که بال بال میزدن و خجالت میکشیدم که ازم تعریف میکنن و همش اینطوری بودم که پس یعنی هنور دوس داشتنی هستم ؟!!!

ث که یه جورایی عقل کل جمع حساب میشه بهم گفت اولین برخوردم باهات اینطوری بودم که این دختر چقد باهوشه و الان هم نظرم عوض نشده وهنوز فکر میکنم که تو خیلی باهوشی 

و منی که از درون همیشه لهم وقتی اینا رو میشنیدم اگر روم میشد حتما که گریه میکردم !

 

و عین یه دختر بچه انقد ذوق کرده بودم که صبح که به مارکو زنگ زدم همه اشون رو با جزییات براش تعریف کردم و مارکو میگفت کاش از اون صحنه فیلم میگرفتی که روزی 3-4 بار ببینی بلکه انقد نزنی تو سر خودت 

و بازم با حرف مارکو چشمام اشکی شد  

و الان دلم میخواد اینا رو بنویسم اینجا که بعدنا وقتی اومدن خوندمش باز یادم بیفته که من خوبم من دوست داشتنی ام. یادم بیفته که ادما بهم گفتن تو روح شفاف و قلب پاکی داری و خیر خواه آدما هستی 

که یادم بیفته من خوبم من دوست داشتنی ام ...

هنوز درونم حتی از این که اینجا بنویسمشون حس شرم دارم. فکر میکنم ادمایی که میخونن ممکنه تو دلشون بگن چه ادم خود شیفته اییه. ولی مگه نه این که من برا دل خودم مینویسم و نباید قضاوت دیگران برام مهم باشه؟ پس به خودم قول میدم این پست رو تمومش کنم و حتما منتشرش کنم. فقط به خاطر دل خودم...

 

پ ن: کیم میگفت نسبت به پارسال این موقع درونت آدم خوشحال تری میبینم. ادمی با روحیه بهتر و هپی تر برعکس پارسال که داون بودی. بهش گفتم خودم در مورد خودم اینطور فکر نمیکنم دستاورد خاصی نداشتم و چالش های زیادی هوز دارم حتی پررنگ تر و مهم تر از پارسال... گفت بهتره که به حرفم اعتماد کنی. صبح بازم به مارکو همینو گفتم و گفت منم همینطوری فکر میکنم. نمیدونستم بابت این که پارسال سال خیلی بدی داشتم غصه بخورم یا چی ولی دلم میخواد حرفشون رو باور کنم. شاید از سیاه چاله هایی که پارسال توشون گیر کرده بودم امسال عبور کرده ام شاید از توی اون مرداب خودم رو کشیدم بیرون و خودم متوجه نیستم ...

پ ن2: خدایا شکرگزارت هستم بابت همه چی مخصوصا بابت وجود خودت. بابت هر چیزی که بهم دادی ازت ممنونم. هر چی هم که هنور ندادی رو نگرانش نیستم. خودم میدونم که به بهترین شکل مسایم رو حل خواهی کرد

من نگران چیزی نیستم تا زمانی که تو هستی :)