هی میخوام فکر نکنم و بشینم عین آدم کار کنم هی نمیشه هی فکرای جورواجور میاد تو سرم. همش استرس دارم مدام از این فکر و چالش میرم تو فکر و چالش بعدی. یه روز کمرم درد میکنه و حتی نمیتونم بشیم. یه روز دیگه اون یکی مشکله که بابتش رفتم دکتر. روز بعد استرس مالی دارم و خودمو سرزنش میکنم که چرا درست حسابی سیو نکردم. روز دیگه اش به این فکر میکنم که چطوری کار پیدا کنم و منی که نمیتونم حتی کار جنرال کنم به خاطر کمرم. روز بعدش یاد حرفای مزخرف نون می افتم و حرصم میگیره و حالم ازش به هم میخوره و تصمیم میگیرم دیگه بهش زنگ نزنم ولی باز میزنم. روز بعدترش دلم برا اف تنگ میشه و حتی گریه میکنم. یه روز دیگه پر از خشم و عصبانیتم از مارکو، از اف، از مهربون، از نون از استادم از همکار از همه چی. روز بعدترش عذاب وجدان دارم بابت کارایی که کردم و میکنم و خودم رو سرزنش میکنم و حتی بابتش گریه میکنم. روز بعد از اون ترس اقامت رو دارم. یا ترس از اینکه پلن جدید اجرایی بشه یه جور نشه یه جور دیگه. این دوراهی که مغزم رو داره میسابه و از صبه که بیدار میشم تا شب که میخوام بخوابم باهامه
ترس از دست دادن خونه بعد فارغ تحصیلی که تازه سر نو سر پیری بخوام با یکی همخونه بشم. کارای مهربون که حرصم رو در میاره. دوستای مزخرفم که حالمو به هم میزنن. وزنم که صد ساله میخوام 4 کیلو کم کنم هنوز نتونستم. اوضاع شغلی و هزاران چیزی که باید یاد بگیرم و بلدشون نیستم. تمرکزی که ندارم و زمانی که به بطالت میگذرونم. مقایسه هایی که خودم رو با بقیه میکنم. ترس های مالی که دارم و پول که دلم میخواد زیاد تو دست و بالم باشه و نیس و بهم حس بد میده. روابط و ازدواج و این چیزا رو هم که دیگه نگم. کارایی که خودم رو به انجامشون مجبور میکنم و حرص میخورم و از خودم بدم میاد و لجم میگیره از باعث و بانیش. و ضعیف بودنم که حالمو به هم میزنه. استرس آینده استرس این که هر تصمیمی میگیرم تهش چی میشه. زبانم که دلم میخواس بهتر بود اون یکی زبانه که اصلا نمیدونم چیه. دلتنگی و گریه و گاهی افسردگی. استرس خانواده ام که همیشه دارم. کارای تزم. خودسرزنش گری که همیشه دارم و پشیمونی هایی که همیشه دارم. حس میکنم این 3 سال خیلی مفید نبودم و کار خاصی نکردم. ملت ممزمان با درسشون سرکار فول تایمتخصصی میرن یا هزار جور اینترنشیپ و کوفت و مرگ میرن ولی من ...
هوففف خدایا
نمیدونم دیگه چی بگم
حالم از خودم به هم میخوره
لااله الا الله سبحانک انی کنت من الظالمین...:(
ته دلم با وحود همه اینا نوری روشنه که خاموش نمیشه. بهم امید میده. حس میکنم هنوز ناامید نیستم. حس میکنم یه دست غیبی میاد و همه اینا رو درست میکنه. یه روزی میام اینجا رو میخونم میبینم همشون حل شدن به بهترین نحو ممکن و با آسون ترین روش ها .