دیشب به "ع" خیلی الکی گفتم دنبال یه تراپیست خوبم
قبلش به خدا گفته بودم
که یکیو میخوام که کمکم کنه منو از این سردرگمی نجات بده
ع امروز گفت اتفاقا یکی رو پیدا کردم که دوستم چندین ساله باهاش کار میکنه و راضیه
نمیدونم خدا فرستاد یا چی
ولی خوشحال شدم
کاش بتونه کمکم کنه
دیشب باز دیر خوابیدم. اهنگ آرمان رو پلی کرده بودم و کلی باهاش گریه کردم. فرستادم براش و فقط لایک کرد. میخواستم ازش بپرسم روزه سکوت گرفتی؟ ولی چیزی نگفتم
مارکو میگفت تو حتی اگه این خودش هم بخواد قضیه رو جدی کنه خودت پاپس میکشی چون تو ترس داری
گفتم نه ولی دروغ میگفتم. در واقع مارکو راست میگفت
پریشب خونه نون2 مهمون بودم. کلی زحمت کشیده بود. ولی خیلی بهم خوش نگذشت. چون نشستیم باهم بحث های فلسفی کردیم و یه حرفایی زدن که من نه تنها اروم نشدم بلکه یه مقدار هم به هم ریختم. نون2 گرچه که ادم خیلی فهمیده و درست و حسابی ایی هست اما نمیتونه منو درک کنه. از همه مهمتر این که خودش 3 سال و دوستش 5 سال از من کوچیکترن و من دوس ندارم حتی دوستی با ادم کوچیکتر از خودم رو
ادم رکی هم هس و چند بار یه حرفای سنگینی بهم زده که خب من زیرسیبیلی رد کردم. . ولی دیگه نمیخوام از درونیاتم بهش بگم چون درکی نداره و قضاوتم میکنه. کلا ادم سفت و سختیه و قابل بحث مطلقا نیست
یعنی میشه یه روزی بیام اینجا رو بخونم بگم خدایا اون روزی که مونده بودم چی کار کنم توی اون دو راهی توی اون چند راهی اون موقع که هر چی نشونه میفرستادی من نمیفهمیدم و رد نشونه ها رو نمیتونستم بگیرم و سردرگم بودم تو با مهربونی دست محبت به سرم کشیدی وقتی همه بی رحمانه قضاوتم میکردن وقتی حتی خودم خودم رو میبردم زیر گیوتین و سلاخی میکردم وقتی نمیفهمیدیم چی درسته چی غلط تو هوام رو داشتی تو بهم محبت کردی تو مسیر رو برام روشن کردی تو دلم رو به سمت انچه که درست هست و صلاحم هست همراه کردی تو بهم جرات دادی که از اون منحلاب کصافط بدون ترس بیام بیرون. خدایا یعنی میشه ؟؟؟
متاسفم
لطفا من را ببخش
سپاسگزارم
دوستت دارم