۲۳ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

TEA TIME

یه tea time جدیدا دارم با یکی دوتا از دوستام که ای بد نیس خیلی فان نیس ولی خب از هیچی بهتره 

معمولا توش بحثای عمیقی میکنیم. این سری دوتا نکته مهم رو یکی از بچه ها گفت. یکی این که وقتی خودمون رو سرزنش میکنیم و فکر میکنیم اگر تصمیم دیگه ایی بهتر بود باید نگاه واقع بینانه به قضیه داشته باشیم. یعنی اینکه واقعا ما نمیدونیم که اگر به جای مسیر الف از مسیر ب رفته بودیم آیا واقعا نتیجه خوب بود یا نه؟ از کجا معلوم که در بلند مدت نتیجه اونطوری که ما میخواستیم میشد؟ مثلا در مورد اون مردک اگر من یه مسیر دیگه ایی رو میرفتم از کجا معلوم که این ارتباط ادامه پیدا میکرد و بعد یه مدتی دلش رو نمیزدم و نمیپیچوند منو ؟ و توی این مسیر من کلی متضرر نمیشدم؟؟ این که از اولشم گفته بود که من تعهد میترسم و فلان. خب از کجا معلوم بعدا هم دوباره همین رو نمیگفت؟؟؟ من چطوری میخواستم اون موقع که احتمالا باهاش رابطه نزدیکی پیدا کنم این درد رو تحمل کنم؟؟ همین الان بعد گذشت 3 ماه نتونستم درست حسابی ازش بیام بیرون. اونم یه ارتباط 1 ماهه با کلی خط و مرز. تازه با اون همههه ردفلگ و این که میدونستم کیس خوبی برا ازدواج و اینا نیست. و یه دورانی رسما ازش داشت بدم میومد به خاطر کاراش. من یه همچین داستانی رو راحت هنوز نتونستم باهاش کنار بیام بعد چطوری توقع دارم که اگر بیشتر پیش میرفت راحت کنار میومدم؟ احتمالا اون موقع میمردم دیگه از غم و غصه. اثلا اینا هیچی. فک کن من بعد به مدتی اصلا با این ازدواج میکردم. دیگه ته داستان تو بهترین شرایط همینه دیگه درسته؟ خب اگر واقعا خسیس بود اگر شخصیتش خوب نبود و اون ردفلگ ها که حس کرده بودم رو واقعا داشت و تازه چه بسا یه سری مشکلات دیگه هم داشت و من نمیتونستم باهاشون کنار بیام اون وقت چی؟؟ آیا پشیمون نمیشدم؟؟؟ 

یه نکته دیگه ایی که بهش رسیدیم این بود که نقطه صفر ما آدم ها با هم فرق میکنه. البته داستانی که براش اینو مثال زدن داستان مالی بود. داشتن میگفتن که یه کسی بوده توی روستا زندگی میکرده با سطح مالی بسییاااار پایین و الان اینجاس و کسی بوده با خانواده تماما پزشک و مقایسه میکردن که احتمالا اونی که زندگی سخت تری داشته خیلی بیشتر تلاش کرده تا به یه موقعیت یکسان با اون ادم که شرایط بهتری داشته برسه. این یعنی نقطه صفر ماها یکی نیس. 

من اینو تعمیمش دادم به داستان ارتباطات خودم. خب معلومه که من با دختری که هزارتا دوس.پسر تو ایران داشته و الان اومده اینجا قابل قیاس نیستم. از نظر مهارت های ارتباطی و هوشمندی هایی که توی یه رابطه نیازه. خب معلومه که من خیلی چیزا رو بلد نیستم. معلومه که من اول کاری در مورد خیلی چیزا ممکنه گند بزنم. نقطه صفر من به خاطر کالچر و فرهنگ و خانواده ایی که توش بزرگ شدم زمین تا آسمون با اونا فرق میکنه و من نباید انتظار نتیجه یکسان داشته باشم. 

پ ن: مارکو الان زنگ زد و باهاش خوب حرف نزدم. از اولش که حوصله نداشتم بعدشم هی میگه چرا چشمات باد کرده. چرا رنگت پریده. همش از ظاهرم ایراد میگیره اعصابم رو میریزه به هم. بهش گفتم ببین دلیل این که میگی ازت چرا خبری نیس برا اینه که هر سری تصویری میبینم ایراد میگیری هیچ کس دوس نداره با کسی که همش از آدم ایراد میگیره دایم در تماس باشه 

  • ۱
  • نظرات [ ۵ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۰۳

    درددل با خدا

    خدایا 

    چرا این مشکل رو برام حل نمیکنی؟؟

    اخه من که دیگه به چیز خاصی دارم اصرار نمیکنم 

    فقط دارم میگم حلش کن و این حال کصافط رو در من به حال خوب تبدیل کن 

    مگه نمیگی ادعونی استجب لکم؟؟ خب چطوری دیگه باید تو رو بخوانم؟

    مگه نه این که شنوا و بینا هستی و صدای درونی من رو میشنوی؟

    مگه نمیگی این کار برای من آسان است؟

    اصلا مگه چیز بدی دارم ازت میخوام؟؟؟

    مگه کاری هست که تو نتونی انجام بدی؟ 

    پس چطوریه که حلش نمیکنی؟ چی کار دیگه باید بکنم؟؟

    من بلدش نیستم 

    خودت درستش کن 

    من  آگاه نیستم گیچ و گمم اصلا الان دیگه فرق دست چپ و راستم روهم نمیدونم. نمیدونم چی درسته چی غلطه 

    معطل چی هستی آخه؟؟

    اگر بنده ات هستم که هستم بی رودربایستی مسیولیتم با خودته 

    از سر راهت هم که کنار رفتم 

    دیگه الان مشکل چیه

    درستش کن برام این داستان رو 

    اگر قرار بوده چیزی یاد بگیرم دیگه گرفتم. اگرم نگرفتم یادگیریش رو برام آسون و سریع کن 

    خدایا این داستان رو تمومش کن 

    خسته شدم دیگه 

    میشنوی اصلا صدام رو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

     

     

     پ ن: فکر میکنم صدام رو شنیدی.  الان رفتم نما زخوندم و از اون نمازهایی بود که بعدش چیکه چیکه اشک ریختم و سبک شدم و باهات حرف زدم. شایدم باهام حرف زدی :)

    بلافاصله بعدش هم از اون حس ها کردم که وقتی یه مشکلی داشتم دعا میکردم و ا زته دلم ازت میخواستم و بعدش مطمن بودم که حل میشه و ته دلم خیالم راحت بود و و اقعا هم حل میشد...

  • ۲
  • نظرات [ ۳ ]
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۳ ارديبهشت ۰۳

    و امید تنها در باز مانده برای من ...

    ته همه چیز قشنگه 

    ته همه تاریکی ها روشنیه 

    ته همه نمیشه ها شدنه 

    ته همه غصه خوردنا هم شادی کردنه

    بالاخره باز میشه این در 

    صبح میشه این شب

    صبر داشته باش

     

    پ ن: بعد از یه شب خیلی خیلی سخت اینقد سخت که ترسیدم دوباره پنیک بشم 

    پ ن۲: منبع: یه پست تو اینستا

  • ۶
    • گندم شادونه
    • يكشنبه ۲ ارديبهشت ۰۳
    نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

    مولوی