۳ مطلب در خرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

dreams come true2

یه سال پیش همچین موقعی این پست رو تو وبلاگم نوشتم 

اون موقع نوشته بودم که سال قبل و دو سال قبلش نمیدونستم معجزه چیه و اتفاق افتاد. دغدغه اون روزم درحد معجزه بود و حل شد. نمیدونستم معجزه چیه و اتفاق افتاد

برای دغدغه پارسالی نوشتم که الان میدونم معجزه چیه و باورش دارم و باور دارم که باز اتفاق می افته و باز اتفاق افتاد

بماند که دغدغه سه سال پیش و دو سال پیش و پارسال چی بود...

فقط خواستم امروز درقیقا توی همین روزی که پارسال ازش نوشتم بگم که 

وقتی راه حل رو در حد معحزه میدونستم و بهش اعتقاد نداشتم 

وقتی در حد معحزه میدونستم و بهش اعتقاد پیدا کردم 

حل شد 

درست شد 

الان که در حد معجزه نمیدونم حتی 

در حد باور و یقین قلبی به حل شدنش ایمان دارم 

به بهترین نتیجه اونطور که میخوام اعتقاد دارم 

به حل شدنش و رفع نگرانی ایمیان و یقینی دارم که اصلا به گرد پای معجزه هم نمیرسه 

چطور باور کنم که حل نشه؟ که درست نشه؟ که من توی این نگرانی بمونم؟ که خیالم راحت نشه؟ که خدا درستش نکنه؟

اون موقع که مطمن نبود درست شد الان که مطمنم میخواد درست نشه؟ خیالم راحت نشه؟ همه چی عالی پیش نره؟

مگه میشه همچین چیزی

خدایا به امیدواریم ناامیدی مسلط نکن. خودت کاری کن که به سلامت برم و به سلامت و با دل خوشحال برگردم. خوشحال و آروم.

 

خدایا شکرت 

 

متاسفم 

لطفا من را ببخش 

سپاسگزارم 

دوستت دارم 

 

  • ۲
    • گندم شادونه
    • يكشنبه ۵ خرداد ۰۴

    تلفن من و مارکو

    دیروز بیشتر از یک ساعت با مارکو تلفنی حرف زدم و بهش گفتم باورم نمیشه که دارم با این نگرانی این همه وقت سر میکنم و باید یه ماه دیگه هم صبر کنم و اگه تهران بودم تا حالا هزار باره یه حرکتی کرده بودم 

    مارکو که الهی خدا برام نگهش داره بهم گفت نگرانیت بی مورده و من خیالم راحته که نگرانیت بی مورده ( ان شالله)

    بهش گفتم که الف بهم پیام داده. 

    همین الان یادم افتاد یه پست نصف نیمه از الف نوشته بودم که قرار بود تکمیل کنم 

    به مارکو گفتم از الف بدم اومده. بهش گفتم یه درس هایی رو زندگی به ادم میده و تا وقتی که درسش رو نگرفتی برات تکرارش میکنه. انقد تکرار میشه تا درسش رو یاد بگیری

    بهش گفتم هر چیزی حکمتی داره

    همین نگرانی که دارم ازش حرف میزنم انگار یه تلنگری برام بود که یادم بیفته الف چه کارها که نکرد با من 

    و من چقدر احمق بودم 

    بهش گفتم مهر و محبتش از دلم رفته و یه جورایی دیگه ازش بدم میاد 

    بهش گفتم بهم پیام داده و حالم رو پرسیده خیلی رسمی و خشک و سرد و وقتی بهش گفتم چی شده که یاد من افتادی حالا؟ بهم گفته ذهنه دیگه بالاخره پرواز میکنه 

    مارکو میگه جوابش رو نده. دوستم ( اسمش رو میذارم زاویه پون فکش زاویه داره!) هم میگفت جوابش رو نده. اون که حتی میگفت بلاکش کن

    ولی من این کارو نمیکنم. به مارکو هم گفتم که این که جوابش رو دادم تا الان به خاطر خودش نیس. به خاطر شرایطی هست که الان اون توشه و من نمیخوام یه سختی به سختی های زندگیش اضافه کنم 

    البته این حرفی که میزنم اصلا از روی مهر و محبت نیس 

    از روی انسانیت خودمه. از روی اینه که دوس ندارم رنج کسی رو اضافه کنم. دوس ندارم باعث رنج کسی باشم حتی اگر اون زمانی بوده 

    حتی دلم نمیخواد ازش خشم و کینه هم داشته باشم چون حتی لایق خشم داشتن من هم نیس 

    اینو یادم رفت به مارکو بگم که اگر در خانواده ایی بزرگ شده بودم که بهم یاد داده بودن خودم باید اولویت زندگی خودم باشم خودم باید کسی باشم که خودم رو از همه بیشتر دوس داشته باشم و خودم اون ادمی هستم که نباید به احدی اجازه بی حرمتی و بی احترامی رو بدم اون وقت به محض دیدن اولین رد فلگ از الف خیلی راحت کنارش میزدم 

    چی شد که فکر کردم من لایق مهر و محبت و عشق و احترام نیستم؟ 

    خدایا بابت این آگاهی ازت سپاسگزارم بابت مهاجرتم ازت سپاسگزارم اگر اینجا نمیومدم شاید هیچ وقت این چیزایی که الان یاد گرفتم رو یاد نمیگرفتم 

    الان که دارم مینویسم چشمام پر اشک شد 

    خدایا بازم شکرت ازت میخوام این نگرانی هم به خوبی و خوشی و سلامتی پرونده اش بسته بشه. برای همیشه ازت سپاسگزارم به اندازه بزرگیه خودت.

     

     

     

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • جمعه ۳ خرداد ۰۴

    به امیدواریم ناامیدی مسلط نکن

    خدایا یعنی میشه یکی از همین روزا بیام بنویسم که این حجم از اضطراب همه الکی بود و مشکلی نبود و خیالم راحت شد؟ 

    ای خدای بزرگ من دلم روشنه 

    من اون ته ته دلم زیر همه ی اون گرد و غبار اضطراب و ترس و منفی بافی یه الماس خاک گرفته اس که چه خاک بگیره چه نگیره الماسه 

    پر از نور و امید 

    خدایا ته دلم خیلی امیدوارم که این قضیه ختم بخیر میشه و به من روشن میشه که هیچی نبوده و نیس و نخواهد بود و همه این ترس ها الکی بوده 

    خدایا به امیدواریم ناامیدی مسلط نکن 

    خدایا به سلامت برم و به سلامت و خوشحال و راضی با دلی آروم برگردم 

    ای مهربان ترین مهربانان

    خدایا شکرت.

  • ۴
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۱ خرداد ۰۴
    نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

    مولوی