ولادت حضرت معصومه و روز دختر مبارک
پ ن: من خیلی به حضرت معصومه مدیونم. یه زمانی بود که اوضاع روحی و روانیم به شدت به هم ریخته بود. حملات پنیک بسیاربسیار شدید و وسواس فکری نابود کننده. روانپزشک و دارو درمانی ...
یه طوری شده بودم که میگفتم خدایا من یعنی به زندگی عادی بر میگردم؟ آرزوم بود که فقط بتونم مثل بقیه مردم زندگی کنم. یه چیزی باشه که ازش لذت ببرم. از چیزای ساده بتونم خوشحال بشم. حتی نمیتونستم عذا بخورم. بوی نیمروی صبحونه حالمو به هم میزد. سر میز ناهار به "مهربان" میگفتم نمیتونم بخورم حالم به هم میخوره. بهم میگفت هر چقدرش رو که میتونی بخور بقیه اش رو نخور. توی 2 هفته 10 کیلو کم کردم. ظهر تابستون توی گرمای وحشتناک میرفتم زیر پتو و از سرما به خودم میلرزیدم. جوری میلرزیدم که دندونام به هم میخورد. آرزوم بود که خیلی عادی بتونم کار کنم بتونم فیلم ببینم بتونم برم بیرون خرید کنم. همیشه رنگ صورتم مثل گچ دیوار بود. یه شب هم سر همین داستان بهم حمله شدید دست داد و بیمارستان بستری شدم
اون روزا نمیدونستیم چیه این حالت؟ بعدا فهمیدیم پنیکه. یعنی دکتر گفت. پنیک شدید
قبل این که بفهمیم چیه یه روز که دور خودم پتو کشیده بودم و میلرزیدم مارکو به گریه افتاد. گریه میکرد و من نمیدونستم چمه
اون روزای سیاه گذشت
خیلی به امام حسین و بچه هاش متوسل شدم. یه پیج اینستا بود هر شب از حرم حضرت معصومه لایو میذاشت. باز میکردم لایو هاش رو و فقط گریه میکردم و ازشون میخواستم خوب بشم. برگردم به زندگی عادی
و برگشتم
برا همین میگم من به این خانواده خیلی مدیونم پ
این روزا هم میگذره
روزای خیلی بهتری میاد
روزای خیلی خیلی خیلی بهتر
انقد که یادت میره یه همچین روزایی داشتی
حالا ببین کی بهت گفتم دختر :)
پ ن 2: خدایا بازم شکرت. هر چی که تو زندگیم دارم از لطف توعه. نعمت هات رو برام حفظ کن هر چند که بنده خوبی برات نیستم و خودم اینو از همه بهتر میدونم.