شنبه شب "دکتر" پیام داد که ببخشید بهت پیام ندادم هوا امروز خیلی بد بود. درست هم میگفت به شدت بارونی بود و سرد. 

منم خونه بچه ها بودم تشکر کردم ازش و گفتم اوکیه و منم مهمونی ام و اینا. دلم پروانه ایی شد؟ نه اصلا. ولی خوشم اومد که شعور اینو داشت حداقل. 

از این که اون شب تنها سینگل جمع بودم حس خوبی داشتم؟ آف کورس که نه 

قرار مسافرت گذاشتیم. یه جور کمپینگ. از این که تنها سینگل جمع بخواد با یه سری کاپل (کاپل رسمی و غیر رسمی) بخواد بره مسافرت نمیدونم حس خوبی میده یا نه ولی خب خودم رو مجبور میکنم که برم چون دایما دارم تلاش میکنم سعی کنم که نرم توی مود حال بدی و فکر و خیال. 

تازه دارم میفهمم چقدر باگ شخصیتی دارم. مثلا وقتی تنهام همش مینالم و غر میزنم وقتی یه کسی سعی میکنه بهم نزدیک بشه و داره تلاشش رو میکنه حوصله اش رو ندارم. مثلا هی با خودم میگم فلانی چقد بیشخصیت بود زنگ نزد به من. بعد وقتی زنگ میزنه تلفنش رو از عمد جواب نمیدم! چون حوصله ندارم جواب بدم. 

دیشب "ع" میگفت تو چقر بد بدنی :))) گفتم یعنی چی ؟ گفت یعنی دهن پسرا رو سرویس میکنی. دیدم چقد ادما اینو بهم گفتن و من ازش رد شدم بدون اینکه فکری به حالش کنم. گفتم خیلی ناراحتم که اینطوری ام. گفت خب خیلی هم بد نیس در دید یه پسر hard to get بودن خوبه ولی خب بستگی به اون پسر هم داره که چقدر بخواد تلاش کنه و اینا. کلا خیلی در دسترس بودن هم حس خوبی نمیده به پسره. 

چه میدونم 

بگذریم 

الان که داشتم مینوشتم این پسره که باهاش کار میکنم اومد. جدیدا خیلی بد حرف میزنه. البته جدیدا که نه قبلا هم همینطور بود خیلی خشمگین و عصبانیه همیشه. قبلنا ولی بعدش که داد و بیداد میکرد عذرخواهی میکرد ولی تازگیا نه. البته منم خودم مقصرم یه سری تحلیلا رو خودم باید قبل این که به این نتیجه رو نشون بدم انجام بدم. هر چند البته بیخود کرده بخواد بد حرف بزنه. هیشکی جز من نمیتونه باهاش کار کنه من خیلی در برابرش صبورم. 

به شدت شلوغم. نزدیک 200 تا برگه باید تصحیح کنم. امتحانم رو باید فیکس کنم تاریخش رو و پروپوزال رو ببرم جلو. اون سری استاد میگفت تا 15 جون باید تموم کرده باشی اون قسمت رو. 

این کورس کوفتی که برامون گذاشتن رو برم شرکت کنم هفته ایی دو روز. و اون یکی کامنتا رو هم اعمال کنم همین هفته 

تازه امتحان گواهی نامه هم هست که آخر هفته باید بدم دیگه شرش کم بشه 

خدا بهم رحم کنه ...