بعضی وقتا بعضی از آدما مریضن
مریض روحی و روانی
فقط میخوان بقیه رو اذیت کنن. خودشون هم نمیدونن چه مرگشونه. از این آدما دوری کنید.
بعضی وقتا بعضی از آدما مریضن
مریض روحی و روانی
فقط میخوان بقیه رو اذیت کنن. خودشون هم نمیدونن چه مرگشونه. از این آدما دوری کنید.
رفتم فیزیوتراپی و برگشتم. کار خاصی نکرد به جز یه مشت سوال چرت و پرت و یه کم هم نرمش داد. باز خداروشکر پولش رو بیمه میده و گرنه پول ربختن تو چاه بود. شایدم تمریناش به درد بخوره حالا انجام بدم ببینم چی میشه. گفت حداقل هر یک ساعت یه 5 مین از جات باید بلند بشی راه بری. گفت استخر رفتن رو ادامه بده و هر یک ساعتی یه چندتا از این تمرینا رو انجام بده اگرم یه کم درد گرفت اوکیه این یعنی داره روش کار میشه.
یه طوری باید اون ابهت و بزرگی داستان رو توی خودم از بین ببرم و کوچیکش کنم. تبدیلش کنم برا خودم به یه چیز کوچیک بی اهمیت. اینطوری کمتر اذیت میشم و کمتر برام تبدیل میشه به یه غول و استرس به استرسای دیگه اضافه نمیکنه.
الان که دارم اینا رو مینویسم احساس آرامش بیشتری دارم. خدایا شکرت.
گیردادنای استاد باعث شده بیشتر از این که با انگیزه بشم سررشته داستان رو ول کنم. نتیجه اینکه به زور ساعت 12 ظهر تازه پامشم میام لب و عصر ساعت 3 میرم خونه. البته اینکه میخواستم این چند روز یه کم بیشتر استراحت کنم بابت شرایط جسمیم هم بی تاثیر نبوده. دو روزه دارم شبا رو زمین میخوابم و حس میکنم یه کم خداروشکر دردم کمتره. امروز اولین جلسه فیزیوتراپیه. خدا کنه که خوب باشه. خیلی خوب باشه. یه جوری که به معنی واقعی کلمه بهتر بشم...
دیروز دم غروب که داشتم میرفتم خونه کلی با خودم حرف زدم. کلی تنهایی در حالی که قدم میزدم گریه کردم. کلی به خودم دلداری دادم. به خودم قول دادم با خودم مهربون تر باشمو خودم رو بغل کردم و گفتم تو حق داری که یه وقتایی ازدست همه شاکی بشی. حق داری که ناراحت بشی حق داری که عصبانی و خشمگسن بشی. حتی حق داری یه روزایی اصلا کار نکنی و به بقیه بگی من همینم که هستم.
ولی ته دلم روشنه. میدونم اینا هم به خوبی میگذره و تموم میشه میدونم که یه راه حل خوب برای این داستانای اخیر خدا میذاره وسط زندگیم.
به قول اون حدیث که میگه: به آنچه به آن ناامیدی امیدوارتر باش زیرا که موسی رفت تا برای خانواده اش آتش بیاورد اما پیامبر مرسل برگشت...
دیروز بالاخره رفتم عکس ایکس ری گرفتم از کمرم. امیدوارم بخیر بگذره. درد شدیدی دارم کلا وقتی میشینم پشت درد بدی دارم. عضبی هم هستم پریود هم هستم اینا درد رو میگنه 1000 برابر.
امروز استادم باز اومد باهام حرف زد بهش گفتم مشکل پزشکی دارم ولی خب خیلی انگار care نکرد. از یه دانشجوی عادی توی این مقطع زمانی خداییش بیشتر براش کار کردم ولی خب چه میشه کرد توقعاتش عجیب غریبه.
میدونم که ذهنم درد رو چندین برابر میکنه و بیشترش هم به خاطر اضطراب و ترسه. انقدر امروز ترسیده بودم که صبح کله سحر زنگ زدم به الف و پشت تلفن گریه کردم. بهم یه کم دلداری داد و گفت چیزی نیست و از این حرفا. کاش الف اینجا بود. الف لیاقش هزار برابر آدمایی هست که اینجا هستن. کاش بهترین نقطه دنیا بود. اون خیلی آدم اسمارت و درست حسابیه. امیدوارم بتونه یه روزی بره اونجایی که دوس داره.
خدایا کمکم کن میدونی که چقدر ضعیف و بی پناه و ترسو شدم این روزا....
دیروز خیلی گریه کردم
و امروز تمام دستمال های گریه ایی رو چلوندم و دوباره بلند شدم
زخمی ام
قبول
پر از دردم
جسمی و روحی
قبول
هنوز مضطرب و پر از ترسم
قبول
ولی هنوز زنده ام
هنوز نفس میکشم
امید تا وقتی هنوز نفس میکشی هست...
امشب کل خیابونای اطراف رو راه رفتم و گریه کردم
دلم خیلی گرفته
خدایا این استرس و ناراحتی و ترس رو به خوشحالی و آرامش تبدیل کن
خدایا هر چی که هست به خیر و سلامت بگذرون
ظهر TAام. بر خلاف ترم پیش که آزمایشگاه بود و دوتا دیگه هم از بچه ها بودن که کمک بدن این ترم سر کلاس تنهام. اینطوری هم نیس که اینا کار کنن من فقط سوالاشون رو جواب بدم یا برم بالا سرشون که ببینم چه میدونم کده چه مرگشه. این ترم باید پرزنت کنم و یه جورایی درس بدم و اینا. استرس دارم یه کم ولی خوب مهم نیس. چی کار کنم دیگه
بعضی وقتا حس میکنم با کله شیرجه زدم توی یه اقیانوس در حالی که شنا هم بلد نیستم. شایدم شنا بلدم ولی اعتماد به نفسم کمه. شایدم اعتماد به نفسم هم حتی کم نیس و این یه حس طبیعیه که بقیه هم دارن.
دیشب درست نخوابیدم کلی هم پا درد داشتم. هی بلند شدم جامو عوض کردم صد بار تا دوباره بتونم بخوابم. دهنم سرویس شد. دیگه تا 9 بیدار بشم و یه کم خونه رو جمع و جور کنم و غذامو پک کنم و دوش بگیرم و ضیونه بخورم و اینا ساعت شد 1!
اگر یه کم کمتر فس فس میکردم تو انجام کارا بهتر بود.
پ ن : خداروشکر به خیر گذشت.
دوست صمیمی همخونه ی سابق یه استوری گذاشته که احساس میکنم منظورش به منه
از این متن ها شر ور آماده
حالم به هم میخوره از آدمایی که جرات حرف زدن رو در رو رو ندارن و حرف هاشون رو توی استوری به آدم میزنن
نمیدونم چرا باز اون زخم خای قدیمی برام باز شده و بازم اون کینه های سابق اومدن بالا. یه مدت بود که آروم گرفته بودم. شاید به خاطر اینه که اون عوضی خشمش از همه جا رو سر من خالی کرد ولی من نتونستم خشمم رو خالی کنم و این خیلی عذابم میده. بعضی وقتا احساس میکنم چقدر این آدم من رو عذاب داد و چقدر سم خالص بود و اون چه جهنمی بود که من توش زندگی میکردم.
یه کم مودم پایینه. بیشترش هم به خاطر دردی هست که دارم میکشم. امروز نوبت فیزیوتراپی گرفتم برای هفته دیگه. خدا کنه خوب باشه و دردم کم بشه.
این پسره همکارم هم امروز یه چیزی بهم گفت که هم خوشحال شدم هم ناراحت. شاید بعدا در موردش نوشتم. طولانیه و الان حوضله ندارم.
در راستای پست قبل میخوام بگم که هر چی بیشتر فکر میکنم کمتر به نتیجه میرسم
کاملا به همه چی شک کردم
سری بعدی من غلز بکنم با کسی کار مشترک بکنم
احساس میکنم هر چی که بهش گند زده شده کار این پسره بوده
دارم فکر میکنم که سمبلش کنم بره پی کارش