آرامش....

برام مهم نیس که این پسره پست باز اومد ازم اپدیت بگیره و من گفتم اپدیت دارم در حالی که ندارم و شب قراره باهاش میتینگ بذارم و نمیدونم تا شب ایا اپدیتی خواهم داشت یا ن

حتی برام اینم مهم نیست که باز دوست پسر همخونه کذایی بهم پیام داده که خونه رو چی کار کردی ؟ اخه یکی نیس بهش بگه به تو چه 

چیزی که الان برام مهمه فقط آسایش و آرامش روح و روان خودمه همین 

چیزی که مدتهاس فراموشش کرده بودم 

بقیه چیزا هم درست میشه 

 

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۱۸ آبان ۰۲

    فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ ۚ وَکَذَٰلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ

    در حالی که یه بعض بزرگ گلوم رو فشار میداد

    و یه غم عجیبی توی دلم بود

    و دستام میلرزید 

    و انگار غم های عالم رو دلم سنگینی میکرد 

    بی اختیار گوگل کردم: آیه تصادفی قرآن

    و این اومد

     

    فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ ۚ وَکَذَٰلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ

     

    و بعضم ترکید...

  • ۱
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۱۸ آبان ۰۲

    تصمیم نهایی

    فکر میکنم دیگه تصمیمم رو گرفتم 

    قطعا که از نظر مالی خونه با همخونه خیلی میصرفه و برای خونه تکی گرفتن خیلی خیلی صرفه جویی های دیگه رو میطلبه 

    ولی من ادم همخونه داشتن نیستم. خواب خیلی سبک و بدی دارم و با کوچکترین صدا از خواب میپرم. 

    استرسی هستم. در حضور ادم دیگه همیشه معذبم. وسواس دارم. وسواس روی همه چی. اگر آدمی باشه که اهل روابط متعدد باشه حتی روی استفاده از دسشویی مشترک هم اخساس بدی دارم. با این که میدونم راه انتقال بیماری های اونطوری دسشویی مشترک نیس. یا حداقل با احتمال زیاد نیست. حتی این که اینا بعد دسشویی رفتن از آب استفاده نمیکنن اذیتم میکنه. در حدی که وقتی میخوام روی صندلی های اتوبوس بشینم گاهی به این داستان فکر میکنم که کسی که قبل من نشسته شاید از همین الان از دسشویی اومده :)) و احساس بدی میکنم! اینو تعمیم بدید به مبل و صندلی توی خونه. 

    زیاد مهمون و مهمونی دادن رو دوست ندارم. بیشتر دوست دارم تنها باشم. خودم رو زیاد با دیگران مقایسه میکنم. و خیلی این داستان روی تمرکزم اثر میذاره. اگر متمرکز باشم روی کارم خیلی نتایج خوبی میگیرم ولی اگر تمرکز نداشته باشم دیگه حتی معادله ساده رو نمیفهمم. 3 سال دیگه درس دارم و این انتخاب خودم بوده و همه زندگی و آینده ام شاید نتیجه ی این 3 سال باشه. مخصوصا که استاد خیلی کمک کننده ایی هم ندارم. 

    شاید بخوام یکی از اعضای خانواده ام رو به طور موقت بیارم مثلا یک ماه ( البته الان نه چون پول این کارا رو ندارم) و میدونم اگر خونه مشترک داشته باشم غیر ممکنه که بیان. 

    داستانم بیشتر مالیه که به همجین چیزی فکر کردم. دوست داشتم یکی از یه خوابه های خارج دانشگاه رو داشته باشم که خیلی خونه های قشنگ تر و بهتری هستن ولی خب اونا دیگه خیلی گرونن. این خونه به نسبت بیرون خیلی ارزون تره. ولی اشکالی نداره به قول خود شماها هر شب نودل بخورم و پولش رو سیو کنم و بدم بابت خونه. این برام خوشحال کننده تره 

    بعدشم خدا روزی رسونه یهو خدا خواست و یه اینترنشیپی چیزی گرفتم و وضع مالیم خوب شد و این عددا اصلا دیگه به چشمم نیومد حتی ( خدایا یعنی میشه که بشه؟)

     

     

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۱۸ آبان ۰۲

    نیازمند کامنت های شما می باشم!

    یه پسره هس که یکی از خونه های دو خوابه دانشگاه رو گرفته و میخواد با آفری که من دارم عوض کنه 

    اگر این کار رو بکنم از نظر هزینه ایی خیلی برام بهتر میشه ولی خب باز دوباره گیر همخونه می افتم 

    میتونم به نون بگم باهام همخونه بشه و فکر میکنم قبول هم میکنه. نون دوست صمیمیم هست اینجا. از من خیلی بزرگتره ولی خب خیلی از من پر انرژی تره و کلا دختر خیلی باحالیه من دوسش دارم. 

    از طرفی نمیدونم از نظر همخونه بودن چطوریه. نون هم اینجا دوس پسر داره. این که داشته باشه مهم نیس ولی حوصله ندارم که باز بخواد هر شب هر شب پسره رو برداره بیاره تو خونه. فکر نمیکنم این کار رو بکنه ولی حالا شایدم کرد. در واقع بیشتر داستانم اینه که از نطر هزینه ایی خب دست و بالم اینطوری خیلی بازتره. میتونم هم به نون نگم و بگیردم دنبال همخونه ولی این که بتونم کسی رو پیدا کنم شبیه خودم یا نه جیزیه که اصلا مشخص نیست. 

    نمیدونم چی کار کنم 

    کسی نظری کامنتی چیزی نداره؟

    خدایاااا خواهش میکنم کمکم کن یه تصمیمی بگیرم که بهترین تصمیم باشه برام. 

    پ ن: خیلی یهویی گوش سمت راستم گرفته و کیپ شده. حرف که میزنم صدای خودم رو درست از گوش سمت راستی نمیشنوم. 

    پ ن2: این دختره ی نحس دیشب برگشت خونه و صبح از عمد هزار بار آلارم گوشی گذاشت و بلند شد انقدررر سر و صدا کرد که نتونستم بخوابم. این آدم انقدر مغزش فقیره که فکر میکنه من میخوام توی اون خراب شده بمونم و با این کارا مثلا میخواد منو فراری بده. 

  • ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۱۷ آبان ۰۲

    الف

    امروز صبحم رو با حرف زدن با الف شروغ کردم. همه اتفاقای اخیر رو بهش گفتم و کلی بهم کمک فکری داد. امروز بازم حس کردم که چقد دوسش دارم و چقدر برای من منبع آرامشه. 

    بهش گفتم اگر هفته ایی یه بار با من اینطوری حرف بزنی من شارژ میشم. عین یه دستگاهی که دشارژ شده و نیاز داره دوباره شارژ بشه. 

    گفت من خسته ام و شکست خورده. بهش گفتم تو شکست خورده نیستی تو فقط زیادی کمالگرایی. 

    دلم براش تنگ شده 

    خدایا من چقدر دل نازک شدم. الان که دارم مینویسم باز اشکام سرازیر شد. ولی توی این یک ماه اخیر امشب خیلی آروم ترم و خیلی احساس بهتری دارم. خدایا شکرت 

     

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۱۷ آبان ۰۲

    غمگین ترینم

    احساس میکنم غمگین ترین آدم روی زمینم 

    خونه رو از بیرون رفتم دیدم 

    از اونجایی که خونه های دانشگاهه کاملا وایب خونه دانشجویی رو میده 

    دلگیره 

    نمیدونم چی کار کنم 

    داخل خونه رو نمیشه دید فقط از بیرون دیدم 

    دلم خیلی باهاش نبود 

    نمیدونم 

    خدایا کمکم کن 

    هر چی صلاحمه...

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۱۶ آبان ۰۲

    هوم سوییت هوم

    صبح اول هفته ی همه به خیر و نیکی!!!

    اون مردک دیوانه رو آنفالو کردم و ریموو و احساس میکنم شدم مثل یه پر کاه سبک و راحت...

    تا من باشم به آدمی کمتر از استانداردهام اجازه ورود به زندگیم رو ندم. والا!

    دیگه بگم براتون که خونه پیدا کردم. در وافع پیدا نکردم دانشگاه بهم داد. راستش ایمیل آفر که اومد نمیدونستم باید خوشحال باشم یا نه. تقریبا باید به ازای هر ماه دو برابر پولی که الان بابت اجاره میدم رو بدم برای خونه جدید. به اضافه این که باید کلی پول بدم بابت وسایل و تقریبا هیچی ندارم. 

    از طرفی انقدر با حضور این آدم توی این خونه اذیت شدم که حس میکنم به هر حال یا باید این هزینه رو بکنم یا این که از سلامت روح و جسمم بزنم. منطقی تر اینه که گزینه اول رو انتخاب کنم. 

    خدایا رزق و روزی دست توعه خودت کمکم کن...

     

  • ۲
  • نظرات [ ۲ ]
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۱۵ آبان ۰۲

    زباله دان تاریخ زندگی من

    جدیدا به این نتیجه رسیدم که از میم دیگه خوشم نمیاد. به قول وبلاگ یکی از دوستان که شاید این پست من رو بخونه احساس میکنم میم برای من کسی هست که شاید فقط میخوام اون تیک کذایی کنار اسمش بخوره. آیا واقعا میم اون آدمیه که من میخوام در تمام طول زندگیم داشته باشم؟ میم رو من خیلی زیاد هنوز نمیشناسم و باهاش خیلی هم در ارتباط نبودم. واقعا این مدت زمان کم نمیتونه نتیجه درستی به من بده. ولی آیا واقعا گزینه مناسب منه؟! 

    میم از یه خانواده محترم اما به شدت متفاوت از من میاد. از یه شهر خیلی کوچیک. اصلا اینطور نیس که بگم این کمبود یا پوینت منفی حساب میشه ولی آیا قبلا این داستان برای من red flag نبود؟! من استایل هاش و طرز لباس پوشیدنش رو  دوس ندارم. ظاهرش هم از من حیلی فاصله داره. از نظر کاری و درسی جایگاه خوبی داره ولی خب این جایگاهی هست که 90 درصد ایرانیای اینجا دارن. خود منم توی همون مسیرم و واقعا این یه امتیاز ویژه اینجا حساب نمیشه. 

    احساس میکنم دیگه دلم نمیخوادش. و حوصله ی کاراش رو هم ندارم.

    همین روزاس که از اینستام هم ریمموش کنم و آنفالو و بپیونده به زباله دان تاریخ زندگی من. 

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • يكشنبه ۱۴ آبان ۰۲

    مفتشم گرونه!

    دیشب تولد سین بود. دیشب اولین شبی بود که توی این جمع ها بهم خوش گذشت. قبلش نمیخواستم برم. حال جسمیم خوب نبود. حالت تهوع داشتم. تو دلم انگار رخت میشستن ولی رفتم 

    یه چیزی که دیشب بهش فکر میکردم این بود که من توی این جور جمع ها قبلا هم بودم ولی حسی که به خودم داشتم این بود که ادم ناجوری برای این مدل جمع ها هستم. حس میکردم این که من حتی دعوت میشم به خاطر همخونه و دوستی با اونه وگرنه هیشکی منو حتی دعوت هم نمیکرد. ولی دیشب من دعوت شده بودم در حالی که همخونه نشده بود. دیشب چیزی جز احترام و محبت دریافت نکردم. 

    واقعا همه جیز به ذهنیت خود آدم بستگی داره. احترامی که میگرفتم فقط و فقط به خاطر خودم و شخصیت خودم بود. 

    اتفاقا حرف همخونه هم پیش اومد و فهمیدم که از تمام جمع ها کنار گذاشته شده. شخصیتش برای همه شو شده و هیچ کس دیگه دوس نداره باهاش در ارتباط باشه. اینو دیشب از بین صحبتای بچه ها فهمیدم.

    یک هفته اس که شبا هم خونه نمیاد و خب من خیلی از این بابت خوشحالم. 

    البته این به معنی دنبال خونه نگشتن نیست. ولی برای منی که حتی دوس ندارم چشمم تو چشمش بیفته خیلی خوبه. 

    دیشب دوس خیلی صمیمیش هم منو کشید کنار. که چرا منو از اینستا ریمو کردی انفالو کردی. خیلی رک بهش گفتم هر چیزی که ذره ایی منو یاد اون بندازه از زندگی من شیفت دیلیت شده. سعی کردم به خاطر این که ناراحت شده بود از دلش در بیارم ولی بهش گقتم که دوس ندارم هیچ اثری از آثار همخونه ام تو زندگیم باشه. 

    به درک که اون خونه با اون deal خیلی خیلی خوب رو از دست میدم و یه هزینه خیلی خیلی سنگینی باید بابت خونه بدم هر ماه ولی بعضی چیزا حتی مفتشون هم خیلی گرونه. 

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • يكشنبه ۱۴ آبان ۰۲

    برای خودم 1

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • گندم شادونه
    • جمعه ۱۲ آبان ۰۲
    نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

    مولوی
    کلمات کلیدی