تراپی امروز

تراپیسته امروز گفت عملگرا باش 

توی نوجوونیت موندی و خیال پردازی میکنی فقط

دوست داری یه چیزایی رو فقط از دور لمس کنی نه در عمل

تصمیمت رو بگیر. برای زندگیت کدوم یکی از این دو راه رو میخوای انتخاب کنی. هر کدومش مزایا و معایب خودش رو داره 

ولی تصمیمت رو بگیر و پاش وایسا 

تو دنیای واقعیت زندگی کن نه خیال 

شبیه این بازیا که یه ادم داریم براش لباس میدوزیم خونه درست میکنیم خونه اش رو تزیین میکنیم و همه این کارا رو بر اساس ایده ال های ذهنیمون انجام میدیم 

دنیای واقعی این نیس 

بهش گفتم خودم رو مقصر میدونم تو فلان قضیه 

گفت این مساله دو طرفه بوده 

گفت عملگرا باش اگر این مسیر با تصمیمت کاملا یکی بود میتونی انجامش بدی در غیر اون صورت نه 

 

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۲۴ مهر ۰۴

    تنکس گیوینگ امسال

    یه جمع دوستانه ی 4-5 نفری داریم از دوستام (همه دختر) که خیلی دوسشون دارم 

    یه سری دختر آدم حسابی فهمیده درست درمون که وقتی باهاشون هستم میتونم کاملا خودم باشم بدون این که قضاوت بشم. ایرادات همدیگه رو به هم میگیم کلی توی اون جمع همه مورد احترامیم و همدیگه رو دوس داریم 

    انقد اینا مثل خودمن و انقد بحثای دیپ روانشناسی باهم میکنیم و تجربه هامون رو باهم شیر میکنیم که دلم میخواد این جمع دوستی تا ابد باقی بمونه 

    دیروز به مناسبت تنکس گیوینگ دعوتم کردن و رفتم و نشستیم و چای و پامکین پای و رول دارچینی خونگی داغ خوردیم و بوقلمون شکم پر درست کردیم با همه مخلفاتش. سس کرنبری و گریوی و استافینگ و برنج و نوشیدنی

    به شدت کمردرد داشتم ولی خیلی سعی کردم به روی خودم نیارم و کمکشون کنم 

    همینطور که غذا تو فر بود نشستیم با هم حرف زدن و خندیدن و فیلمای تنکس گیوینگ پارسال رو دیدن. 

    بعدشم با جی.پی.تی یه سری سوال چالشی در اوردیم که از هم بپرسیم و حینش هر کسی نظرش رو میگفت. یکی از سوالای قشنگش که خیلی دوست داشتم این بود که first impresseion اتون وقتی همدیکه رو دیدید چی بوده 

    و دونه دونه شروع کردیم جواب دادن سوال در مورد همدیگه و وقتی نوبت به من رسید و اونا نظرشون رو گفتن انقد برام عجیب بود و دور از ذهن که هر بار بهشون میگفتم واقعا اینطوری بوده؟ 

    اینا ادمایی نیستن که الکی تعریف و تمجید بیخودی کنن و اتفاقا انقد رک و صریح یه وقتایی میزنن تو پر ادم که آدم برگاش میریزه 

    به خاطر همین وقتی ازشون شنیدم که میگفتن گندم من وقتی تو رو دیدم حس کردم چقد کاریزماتیکه این دختر! یا چقد زیبایی!! یا فلان استایل یا فلان تیپ رو داشتی یا من محو قشنگیات بودم و فلان تو دلم پروانه هایی بودن که بال بال میزدن و خجالت میکشیدم که ازم تعریف میکنن و همش اینطوری بودم که پس یعنی هنور دوس داشتنی هستم ؟!!!

    ث که یه جورایی عقل کل جمع حساب میشه بهم گفت اولین برخوردم باهات اینطوری بودم که این دختر چقد باهوشه و الان هم نظرم عوض نشده وهنوز فکر میکنم که تو خیلی باهوشی 

    و منی که از درون همیشه لهم وقتی اینا رو میشنیدم اگر روم میشد حتما که گریه میکردم !

     

    و عین یه دختر بچه انقد ذوق کرده بودم که صبح که به مارکو زنگ زدم همه اشون رو با جزییات براش تعریف کردم و مارکو میگفت کاش از اون صحنه فیلم میگرفتی که روزی 3-4 بار ببینی بلکه انقد نزنی تو سر خودت 

    و بازم با حرف مارکو چشمام اشکی شد  

    و الان دلم میخواد اینا رو بنویسم اینجا که بعدنا وقتی اومدن خوندمش باز یادم بیفته که من خوبم من دوست داشتنی ام. یادم بیفته که ادما بهم گفتن تو روح شفاف و قلب پاکی داری و خیر خواه آدما هستی 

    که یادم بیفته من خوبم من دوست داشتنی ام ...

    هنوز درونم حتی از این که اینجا بنویسمشون حس شرم دارم. فکر میکنم ادمایی که میخونن ممکنه تو دلشون بگن چه ادم خود شیفته اییه. ولی مگه نه این که من برا دل خودم مینویسم و نباید قضاوت دیگران برام مهم باشه؟ پس به خودم قول میدم این پست رو تمومش کنم و حتما منتشرش کنم. فقط به خاطر دل خودم...

     

    پ ن: کیم میگفت نسبت به پارسال این موقع درونت آدم خوشحال تری میبینم. ادمی با روحیه بهتر و هپی تر برعکس پارسال که داون بودی. بهش گفتم خودم در مورد خودم اینطور فکر نمیکنم دستاورد خاصی نداشتم و چالش های زیادی هوز دارم حتی پررنگ تر و مهم تر از پارسال... گفت بهتره که به حرفم اعتماد کنی. صبح بازم به مارکو همینو گفتم و گفت منم همینطوری فکر میکنم. نمیدونستم بابت این که پارسال سال خیلی بدی داشتم غصه بخورم یا چی ولی دلم میخواد حرفشون رو باور کنم. شاید از سیاه چاله هایی که پارسال توشون گیر کرده بودم امسال عبور کرده ام شاید از توی اون مرداب خودم رو کشیدم بیرون و خودم متوجه نیستم ...

    پ ن2: خدایا شکرگزارت هستم بابت همه چی مخصوصا بابت وجود خودت. بابت هر چیزی که بهم دادی ازت ممنونم. هر چی هم که هنور ندادی رو نگرانش نیستم. خودم میدونم که به بهترین شکل مسایم رو حل خواهی کرد

    من نگران چیزی نیستم تا زمانی که تو هستی :)

     

     

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۲۳ مهر ۰۴

    اون گندم شادونه که دلش شاد بود

    دلم برا اون گندم شادونه پاک و معصوم که خوشحال بود از وضعیتش و حالش و موقعیتش تنگ شده 

    اونی که فاصله خونه تا آفیس رو رقص کنان میومد 

    اونی که هر چیزی که از طبیعت میدید به وجدش می آورد 

    آسمون ابی رو میدید دلش قنج میرفت 

    یه لباس نو میخرید تا مدتها ذوقش رو داشت 

    دو رکعت نماز میخوند یه جوری باهاش حال میکرد که از هزارتا مدیتیشن و تراپی بیشتر براش کار میکرد 

    اعتماد به نفس داشت 

    از خودش خشم نداشت از بقیه خشم نداشت 

    حالش با خودش خوب بود

    حالش با خداش خوب بود 

    تردید نداشت بلاتکلیف نبود آروم بود اروم و رها 

    دلش ایینه بود 

    صفا داشت عشق داشت 

    شیشه ایی بود دلش 

    توش خدا رو داشت 

    خدایا چقد حس میکنم که ازت دور افتادم و چقدر این حس اذیتم میکنه 

    چقدر از خودم بدم میاد از آدما بدم میاد 

    خدایا منو به خاطر همه چی ببخش 

    خودت پایان این قصه رو سلامت و سعادت و عاقبت بخیری قرار بده 

    ترس هام رو به ارامش غم هام رو به شادی تبدیل کن 

    خدایا همه این دعاها رو برا برای همه ادمای روی کره زمین اجابت کن 

    امین یا رب العالمین 

     

    پ ن: خدایا بازم بابت همه چی شکرت 

    الان دیدم پیپرم یه دونه دیگه سایت خورد خوشحال شدم:) 

     پ ن2: چندین هفته اس که از کمردرد افتادم. جند روز خونه موندم و نیومدم سر کار. الانم که اومدم درد دارم و نمیتونم راحت بشینم. تو رو خدا برام دعا کنید زودتر خوب بشم 

    پ ن3: دیشب تو اینستا دیدم یه انجمنی داره میبره مکه! انقد دلم خواست! اگه پول داشتم میرفتم. کاش پول داشتم کاش یه همسفر پایه داشتم. 

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۹ مهر ۰۴

    استجب لی الهی..بحق این شب عزیز شب تولد پیامبر و امام صادق(ع)

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۱۹ شهریور ۰۴

    سلف لاو

    یه آدم چقدر میتونه اثرات روحی و روانی بدی روی ادم بذاره که چیزی که بابتش سال ها تلاش کردی و اتمسفری که توش نفس میکشی و یه زمانی کلی باهاش حال میکردی الان برات بی ارزش بشه و حتی گاهی آزار دهنده

    چیزی که نتیجه سال ها تلاشت بوده، بابتش عمرت رو گذاشتی، در نظر دیگران و حتی خوده سختگیرت نمونه واقعیه یه achievement بوده رو حالا انقد پست و بی مقدار بدونی که به این فکر کنی ایا اصلا کار درستی کردی یا ن 

    هر کسی دیگه جای من بود همون اولین بارها که ایگنور میشد همون موقع ها که اونطور که لیاقتش رو داشت باهاش برخورد نمیشد سیفون طرف رو میکشید تا یابو برش نداره 

    چقدر محبت و احترام کردی چقدر صبوری کردی چقدر کوتاه اومدی و فکر کردی داری کار درستی میکنی 

    انقد که برات عادت شد 

    من واقعا احتیاج دارم که روی سلف لاو خودم کار کنم 

    یادم باشه بیام یه کم بیشتر در مورد این موضوغ بنویسم الان وقتش نیس 

     

    پ ن: یادم باشه به این تراپیسته بگم که احساسات ضد و نقیضی همیشه همراهمه. یه وقتایی خودم رو مقصر میدونم یه وقتایی حس بدی به خودم دارم که انقد خودمو کوچیک کردم و میکنم یه وقتایی بهش حق میدم یه وقتایی به خودم حق میدم....

    پ ن2: به خدا که دختر هیشکی جز خودت مهم نیس کاش اینو میفهمیدی 

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • جمعه ۱۵ شهریور ۰۴

    فقط برای خودم

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۱۴ شهریور ۰۴

    نون 1 و 2

    دیشب که با نون1 رفتیم استادیوم و بعدش کلی پیاده روی کردیم و پیتزا خوردیم بهم پیام داد مرسی که انقد ادم حسابی و باحال هستی امشب یکی از شب های به یاد موندنی شد برای من و تو ادمی هستی که بقیه دوس دارن باهات معاشرت کنن چون هم پایه هستی هم به ادم باهات خیلی خوش میگذره

    تو دلم از تعریفش ذوق کردم و از اینکه هنوزم برا یه سری چیزا میتونم ذوق کنم ته دلم یه کم شاد شد. هر چند این اولین باری نبود که از کسی اینو میشنیدم. خیلیا اینو قبلا بهم گفته بودن.

    بعدش ولی به این فکر کردم این که من این همه راه با تو پیاده توی این سرما راه گز کردم و هیچی نگفتم دلیلش این بود که برا خودم لذتبخش بود؟ یا اینکه خواستم تو ناراحت نشی و پول بلیط اتوبوس ندی؟ یا این که موندن تو استادیوم برا این بود که خودم دلم میخواس؟ یا میخواستم تو دلت شاد باشه؟ و طبق معمول به این نتیجه رسیدم که هیچ کدوم از این کارا خواست قلبی خودم نبوده

    جالبه که توی راه تمام مدت داشتیم در مورد این حرف میزدیم که باید با خودمون مهربون باشیم و خودمون رو بذاریم در اولویت در هر شرایطی. یه جایی هم وسط حرفاش جای سوختگی روی دستش رو بوس کرد! بهش خندیدم گفتم این چه کاری بود؟! گفت اخه گناه داشت دستم که سوخته... یهو یادم افتاد خودم خودمو بوس کردم! لبخند تلخی زدم و گفتم من معمولا خودمو میزنم ولی :) 

    خوشحال شدم از این که از اون بحران ها عبور کرده و با خودش به صلح رسیده و انقد حالش خوب شده. میگفت فهمیدم که باید خودم رو بسپرم به جریان زندگی و خدا و اینکه ما اختیاری از خودمون نداریم. اینو چند روز پیش هم که داشتم با نون 2 حرف میزدم و از شعرهای مولانا برام میگفت شنیده بودم 

    خوشحالم که به شدت داره از خودش و روحش و حس و حالش مواظبت میکنه. مدام شکرگزاری میکنه و هرچی در گذشته داشته رو از سر گذرونده. میگفت میشه که ادم به این مرحله برسه و فقط خودش باید بخواد 

    از تراپی هم بگم که فعلا حرفی برای گفتن ندارم جز این که حس کردم خانومه خیلی از من دوره ولی اگر ادم متخصصی باشه باز خوبه 

     همین 

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۱۲ شهریور ۰۴

    همچنان در تاریکی

    دیشب به "ع" خیلی الکی گفتم دنبال یه تراپیست خوبم 

    قبلش به خدا گفته بودم 

    که یکیو میخوام که کمکم کنه منو از این سردرگمی نجات بده 

    ع امروز گفت اتفاقا یکی رو پیدا کردم که دوستم چندین ساله باهاش کار میکنه و راضیه 

    نمیدونم خدا فرستاد یا چی 

    ولی خوشحال شدم 

    کاش بتونه کمکم کنه 

    دیشب باز دیر خوابیدم. اهنگ آرمان رو پلی کرده بودم و کلی باهاش گریه کردم. فرستادم براش و فقط لایک کرد. میخواستم ازش بپرسم روزه سکوت گرفتی؟ ولی چیزی نگفتم 

    مارکو میگفت تو حتی اگه این خودش هم بخواد قضیه رو جدی کنه خودت پاپس میکشی چون تو ترس داری 

    گفتم نه ولی دروغ میگفتم. در واقع مارکو راست میگفت 

    پریشب خونه نون2 مهمون بودم. کلی زحمت کشیده بود. ولی خیلی بهم خوش نگذشت. چون نشستیم باهم بحث های فلسفی کردیم و یه حرفایی زدن که من نه تنها اروم نشدم بلکه یه مقدار هم به هم ریختم. نون2 گرچه که ادم خیلی فهمیده و درست و حسابی ایی هست اما نمیتونه منو درک کنه. از همه مهمتر این که خودش 3 سال و دوستش 5 سال از من کوچیکترن و من دوس ندارم حتی دوستی با ادم کوچیکتر از خودم رو 

    ادم رکی هم هس و چند بار یه حرفای سنگینی بهم زده که خب من زیرسیبیلی رد کردم. . ولی دیگه نمیخوام از درونیاتم بهش بگم چون درکی نداره و قضاوتم میکنه. کلا ادم سفت و سختیه و قابل بحث مطلقا نیست

    یعنی میشه یه روزی بیام اینجا رو بخونم بگم خدایا اون روزی که مونده بودم چی کار کنم توی اون دو راهی توی اون چند راهی اون موقع که هر چی نشونه میفرستادی من نمیفهمیدم و رد نشونه ها رو نمیتونستم بگیرم و سردرگم بودم تو با مهربونی دست محبت به سرم کشیدی وقتی همه بی رحمانه قضاوتم میکردن وقتی حتی خودم خودم رو میبردم زیر گیوتین و سلاخی میکردم وقتی نمیفهمیدیم چی درسته چی غلط تو هوام رو داشتی تو بهم محبت کردی تو مسیر رو برام روشن کردی تو دلم رو به سمت انچه که درست هست و صلاحم هست همراه کردی تو بهم جرات دادی که از اون منحلاب کصافط بدون ترس بیام بیرون. خدایا یعنی میشه ؟؟؟

     

    متاسفم 

    لطفا من را ببخش 

    سپاسگزارم 

    دوستت دارم 

     

  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۶ شهریور ۰۴

    عمیقا و قلبا

    دیشب که با "دکتر" حرف میزدم وقتی گفت طرف ادم باید طوری باشه که باهاش حرف داشته باشی 

    که حرف عمیق بزنه 

    سطحی نباشه 

    حرفای عمیق تو رو درک کنه و بفهمه 

    خیلی ناراحت شدم 

    انقد ناراحت شدم که وقتی قطع کردم شروع کردم به گریه کردن 

    بعدش یه کلیپ دلتنگی براش فرستادم تو اینستا 

    صبح که بیدار شدم دیدم برام نوشته ای کاش لیاقتش رو داشتم 

    نوشتم لیاقت چی 

    که جواب نداد... یعنی هنوز جواب نداده 

    زنگ زدم به مارکو براش تعریف کردم. حتی گفتم همچین کاری کردم. گفت خودتو کوچیک کردی. ولی من اصلا برام مهم نیست 

    ویکندی هم که گذشت باز ماجرا داشتم. انقد حالم از استرس بد بود که وقنی داشتم با مارکو حرف میزدم وسط حرفش گوشی رو پرت کردم و رفتم بالا آوردم 

    توی موقعیت بدی گیر کردم که نمیدونم چی کار کنم 

    مارکو همش میگه از خدا کمک بخواه

    خواستم ولی هنوز راه برام روشن نیس. چه عقلی چه قلبی برام روشن نیس

    همش سر نمازام بهش میگم به دلم بندازه اون راه درست رو

    ولی خیلی میترسم 

    انقد میترسم که راه درست هر چی هم که باشه جرات ندارم برم سمتش 

    راستش خسته شدم 

    ساعت های زیادی از روز رو دارم فکر میکنم. شبا که میخوام بخوابم که دیگه بدتر. نمیدونم افسردگی گرفتم یا چی 

    خیلی وقته که دیگه انگار خیلی از چیزی لذت نمیبرم 

    خدایا بازم شکرت ناشکری نمیکنم 

    ولی قلبا و عمیقا ته دلم ناراحتم 

    کاش یه تراپیست خوب و کاربلد پیدا میکردم که باهاش حرف بزنم 

    احساس میکنم خیلی تنهام و کسی رو پیدا نمیکنم که کمکم کنه 

    خدایا تو میتونی کمکم کنی 

    کمکم کن 

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۳۰ مرداد ۰۴

    یا ارحم الراحمین

    خدای مهربانم 

    خودم و عزیزانم رو در پناه خودت سالمو سلامت حفظ کن 

    و در مورد این دوراهی ایی که در زندگیم درست شده 

    خودت من رو به راهی که صلاحم هست و برام بهتره سوق بده 

    و دلم رو به سمت همون راه متمایل کن 

    طوری که دیگه شکی توی دلم نمونه 

    ای خدای مهربان 

    که از استجابتت منو محروم نکردی و نمیکنی و نخواهی کرد 

  • ۴
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۱۶ مرداد ۰۴
    نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

    مولوی