خدایای مهربان من :( :)

استرس دارم 

دلم شور میزنه 

یه وقتایی حس میکنم قلبم میخواد بیاد تو دهنم 

تو دلم انگاری رخت میشورن

خدایا خدایا خدایا 

این هفته رو به سلامت و با خوشی برام تمومش کن 

با خوشحالی برام تمومش کن 

از هر نظر

خدایا خودت میدونی که دلم آشوبه 

خودت همه چی رو ختم بخیر کن 

همه چی رو

یه کار کن اونطوری که میخوام همه چی پیش بره و خیر هم باشه 

خدایا

من هیچ وقت از لطف و رحمت و فضل تو محروم نبودم 

تو همیشه همراه من بودی 

حتی توی بدترین شرایط 

خدایا 

دلم رو خوش کن 

خودت میدونی چیا ازت میخوام 

این هفته رو عالی برام تمومش کن 

با دل خوش 

با خیال راحت 

با خوشحالی 

با خوشحالی 

با خوشحالی

 sadheart

...

  • ۳
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۲۵ مهر ۰۳

    و دوباره آپدیت

    پارت سوم رو تمومش کردم 

    یه کم برید پایین تر پستش هست. 

     

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۱۸ مهر ۰۳

    وقتی غربت سیلی میزنه ...

    دیشب تا ساعت 9 مراقب امتحان بودم بعدش به خاطر یه کاری مجبور شدم برگردم لب و تا 11 طول کشید 

    له برگشتم خونه 

    صبحش با چنان دل درد و بدن درد و کمر دردی از خواب بیدار شدم که نمیتونستم راه برم 

    به زور صبونه خوردم میخواستم اماده بشم بیام سر کار دیدم نه اصلا نمیتونم 

    برگشتم تو تختم خوابیدم 

    یه کم خوابم برد باز بیدار شدم دیدم نه از درد دارم عین مار به خودم میپیچم 

    قبلا فکرش رو کرده بودم که قرصایی که از ایران اوردم تموم شده یه مسکن از داروخانه اینجا خریده بودم. رفتم درش باز کنم مگه لعنتی باز میشد؟؟ روش زده بود فشار بده داخل و بچرخون 

    خلاصه کنم 

    از صبح تا 3 بعداز ظهر هی میخوابیدم هی بیدار میشدم تلاش میکردم در این کوفتی رو باز کنم نمیشد باز از درد میپیچیدم به خودم باز میخوابیدم باز بیدار میشدم سعی میکردم درس باز کنم باز نمیشد

    خیلی بد بود 

    دلم برا خودم سوخت 

    امیدوارم همیشه سالم باشم و هیچ وقت محتاج به کسی نباشم 

    واقعا اینجا اگر هزاران دوست هم داشته باشی بازم تنهایی

    هیچ کسی نیست که به داد ادم برسه 

    خدایا همیشه سلامت باشم 

    شکرت بابت سلامتی

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۱۷ مهر ۰۳

    مناجات اول هفته!

    خدایا 

    تو اگر بخوای اتفاقی بیفته می افته 

    تو قادر مطلق بر انجام هرکاری هستی 

    منو ببخش 

    به خاطر ندیدن نعمت هات منو ببخش 

    به خاطر از دست دادن نعمت هات منو ببخش 

    به خاطر اشتباهاتم منو ببخش 

    به خاطر کوتاهی هام به خاطر حماقت هام به خاطر کم عقلی هام منو ببخش 

    آنچه از نعمت هات که با ناشکری و ناسپاسی و ناآگاهی از دست دادم رو دوباره بهم بده 

    و من رو در حسرت آنچه که به صلاجم نبوده و ازم گرفتی نگه ندار 

    خدای مهربانم

    من جز تو هیچ کسی رو ندارم 

    ممنون که انقد خوبی 

    با سلول سلول وجودم شکرت...

    خدایا برای این مساله اخیر که ذهنم رو درگیر کرده (ر) خودت یه راه حلی ایجاد کن 

    خدایا 

    امیدم فقط به توعه 

    کم معجزه در زندگیم ازت ندیدم 

    این بار هم معجزه کن...

  • ۳
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۱۶ مهر ۰۳

    #یادآوری 4

    سکانس اول:

    پاییزه 

    سال 1396 

    از کلاس زبان بر میگردم 

    بن بست ایتا.لیا 

    نزدیک میدون انقلاب 

    خیابون 16.آذر رو پیاده میام تا مترو انقلا.ب 

    تمام سنگفرش های خیابون پر از برگ های زرد و نارنجی شده 

    هنوز پایان نامه ام رو دفاع نکردم 

    فکر میکنم 

    به تنهایی هام فکر میکنم

    به اینکه میخوام مهاجرت کنم

    به این که میشه یا نمیشه 

    از جلوی دانشکده داروسازی رد میشم 

    به اینکه چرا نمیشینم عین ادم زبانم رو بخونم 

    یه جور عجیبی غم غروب پاییز جمعه تهران میگیرتم 

    حس میکنم باید همه جا رو خووووب نگاه کنم

    حس میکنم باید هوای پاییزی تهران رو ببلعم

    حس میکنم یه روزی دلم خیلی برا این حس و حال و هوا تنگ میشه 

    میرسم ایستگاه مترو و سوار میشم

    تو گوشم صدا میده: ایستگاه بعد: صادقیه 

    پیاده میشم 

    تاکسی ها داد میزنن 

    پونک 1 نفر 

    پونکی خانوم؟!! 

    -بله 

    -بشین تا بریم 

     

     

    سکانس دوم: 

    پاییز 1398

    از مترو میرداماد پیاده میشم 

    تاکسی داد میزنه

    ونک یه نفر

    ونکی خانوم؟؟ 

     

    میرسم خونه 

    خونه قشنگم 

    خونه تمیزم 

    تی وی رو روشن میکنم 

    پیتزایی که سفارش دادم میرسه 

    یه سریال بود فکر کنم اسشم دلدادگان بود 

    عاشق این ساعت هایی بودم که خسته و مرده از سر کار میومدم پیتزا میخوردم لم میدادم رو کاناپه و دلدادگان میدیدم 

     

     

    و حالا ...

    غروب پاییزی 

    8 سال بعد...

    اون سره کره زمین...

    دلم تنگ شده ...

    دلم خیلی تنگ شده....

  • ۴
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • يكشنبه ۱۵ مهر ۰۳

    پارت سوم

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • گندم شادونه
    • يكشنبه ۱۵ مهر ۰۳

    خسته ی خسته ی خسته

    تمام بدنم درد میکنه 

    له لهم 

    خواب درست حسابی ای ندارم. از کمر به پایین کامل دردم. دیگه نمیتونم بگم درد میکنه. خوده خوده "درد" هستم.  

    دیشب تا10 شب تی ای بودم. بعدش اومدم لب تا 12 شب. کارم باز به گیر و گور خورده. با این پسره همکارم میتینگ داشتم و اونم نتونست کمکی کنه. 

    تا رسیدم خونه و خوابیدم ساعت شد 2

    صبح دیگه نتونستم بیدار بشم. انگار از زیر تریلی رد شده بدنم. ساعت نزدیک 2 ظهره و کشون کشون بدنم رو اوردم تا لب. 

    یکی دو ساعت کار کنم بعد برم مدارکم بگیرم بعدشم برم استخر. 

    امشب احتمالا نمیرم پیش بچه ها بازی 

    شایدم بیخیال این اوضاع شدم و همه چی رو ول کردم و رفتم 

    خدایا خسته ام 

    21 روز تا ددلاین اول و حدود 40 روز تا ددلاین دوم وقت دارم 

    ذهنم شلوغه 

    تمام برنامه هام با نون رو کنسل کردم. ناراحت شد ولی چه کنم. همینا رو هم باید بیام در موردش بنویسم چون اینا هم خودش داستان داره 

    ایران رفتن هم خودش شده استرسی واسه خودش. سابلت خونه, خرید چیزایی که باید با خودم ببرم و خیلی چیزای دیگه 

    خدایا کمکم کن به شدت احساس ناتوانی میکنم... :(

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • جمعه ۱۳ مهر ۰۳

    پارت 2

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۱۲ مهر ۰۳

    خدایا بحق خودت و خوب های عالمت

    تمام وجودم پر از استرسه 

    از هر لحاظ که فکرش رو بکنید 

    این پی ام اس کوفتی هم بدترش میکنه 

    خدایا به حق مهربونیت بلا رو از سر همه مردم ایران و خانواده ام بردار

    خودت در پناه خودت حفظشون کن 

    یه کاری کن کارام خوب پیش بره و با موفقیت انجام بشه 

    اون چندتا مساله ایی هم که خیلی نگرانشونم رو خوذت حل کن 

    تو همیشه به من مهربان بودی ...

    ای صاحب فضل و رحمت...

  • ۲
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۱۲ مهر ۰۳

    دارم حرص میخورم... دارم جر میخورم

    این پسره همکارم 

    همیشه تو جلساتی که با استادم دارم خوش رو میندازه وسط. البته بعضی وقتا هم استادم ازش میخواد که شرکت کنه تو جلسه هامون 

    توی یکی از جلسه ها استادم یه ایده ایی داد برا دولپ کردن کارم. 

    این پسره ایده رو رو هوا زد و رفت یک ماه بعدش که الان باشه یه درفت اورد که ایده رو استفاده کرده بود توی کار خودش. 

    اصلا هم هیچ از من همکاری ایی نخواست. 

    خب لامصب چی میشد یه کاریش رو هم به من میدادی من میشدم اسم دوم پیپرت؟ 

    راستش ناراحتم 

    بیشتر از خودم ناراحتم که از اول چرا همش فکر میکردم این از من بالاتره یا اصلا خودم رو در حدی نمیدیدم که شریک بشم توی کاراش 

    الان که کار خودمم لنگ میزنه 

    خدایا کمکم کن این کار رو بتونم به جای خوبی برسونم و تمومش کنم. 

    اشکال نداره جبران میکنم. بالاخره من همه ی مقصر ماجرا که نبودم. درستش می کنم توکل به خدا. اگر این دو ماه و نیم آینده رو تراکتوری کار کنم و پر بازده همه چی به امید خدا حل میشه. خدایا کمک کن همه چی عالی پیش بره...بازم شکرت...

    دیشب یه بلیط خیلی قیمت مناسب برا ایران پیدا کردم. ترانزیتش تو ولایت الفه! دلم میخواد ببینمش:( راستش دلم براش تنگ شده. 

    حساب کردم با حتساب هزینه ویزای اونجا بازم بلیط برام مقر ون به صرفه تر در میاد 

    خدایا این چه بلاتکلیفی ایی بود که من توش افتادم 

    البته ناشکری تو رو نمیکنمااا اشتباه نشه. هر چی بوده و نبوده هر چاهی که کندم خودم برا خودم کندم 

    ولی خودت به بهترین نحو ممکن برام حلش کن

     

    پ ن: فردا کلاس تی ای دارم که گذاشتم فردا عصر به بعد بخونم. کاش اکشب بتونم این چند صفحه رو تموم کنم. کاش بتونم تا اخر شب بفهمم این الگوریتمه چی کار کرده. کاش بعدش یه میتینگ با این پسره بذارم و این قسمت رو ببندیمش. خدایا کمکم کن 

     

    پ ن 2: پارت 2 رو دارم مینویسم. 

     

    پ ن 3: حدود 2 ماهه که شبا درست حسابی خواب ندارم. از کمردرد همش به خودم میپیچم. دیشب کم مونده بود گریه ام بگیره. امروز بغد مدت ها دوباره استخر رو شروع کردم. خدا کنه خوب بشم. البته فکر میکنم تغییرات هورمونی پی ام اس هم بدترش میکنه.

     پ ن 3: برای یه زوجی که از هم دور بودن و احتمال حتی حدا شدنشون بود یه کاری کردم. با استادم صحبت کردم یه قرار مصاحبه با اون یکی که ایرانه گذاشته. که ببینه میخواد استخدامش کنه یا ن. امروز بوده مصاحبه اش. نمیدونم چطور پیش رفته روم هم نمیشه بپرسم ازش. از یه طرف دلم میخواد بیاد و تموم بشه دوری این دوتا ادم از هم. از یه طرف دیگه گاهی با خودم میگم عجب غلطی کردم. اصلا دلم نمیخواد یه ادم آشنا بیاد تو لبمون ور دلم :((( خدایااااا...

  • ۱
  • نظرات [ ۲ ]
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۱۲ مهر ۰۳
    نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

    مولوی
    کلمات کلیدی