آرامش آرامش آرامش ..

صبح بلند شدم دوش گرفتم هودی شلوار نویی که خریده بودم رو پوشیدم بدون این که ناراحت باشم که چرا انقد خرج کردم 

آرایش کردم و تا افیس پیاده اومدم. خیلی طول کشید تا همه این کارار رو بکنم نردیکای 12 رسیدم ولی ارزشش رو داشت

خودم رو توی شیشه در ورودی برانداز کردم 

خوشگل شده بودم. هودی بنفش بهم خیلی اومده.

کافی خریدم 

بوش کردم 

بوی بهشت میداد

به محض این که رسیدم میزم رو مرتب کردم آشغالا رو ریختم دور و گردگیری کردم 

وقتی داشتم خاک ها و اشغالا رو از رو میز پاک میکردم به این فکر میکردم که حافظ میگه 

غبار غم برود حال دل خوش شود حافظ ...

 و حالا آروم ترم. 

اینطور موقع ها به خودم میگم برای خوشحالیت هر کاری میکنم. برای حس آرامشت هر کاری میکنم. خودم و بغل میکنم و به خودم افتخار میکنم که تا اینجا اومدم. خودم رو دوس دارم و سعی میکنم به خودم احترام بذارم. دیگه انقدر خودم رو برای هر چیزی مقصر نمیدونم. سعی میکنم همش به خودم یاداوری کنم که دوست داشتنی ام. بدون در نظر گرفتن باورهای محدود کننده...من در هر حالی در هر لباسی دوست داشتنی ام.

وقتی خودم رو دوست دارم وقتی برا خودم وقت میذارم انگار وزنه ها تازه از روی دوشم برداشته میشن. یه حس رهایی و سبکی خاص. پر از آرامش میشه وجودم. 

خدایا شکرت 

میدونم که حس و حال آدمیزاد پایدار و ثابت نیس ولی حداقل ما خودمون که میتونیم منفعل نباشیم نسبت به حال خودمون درسته؟

  • ۲
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۳ اسفند ۰۲

    درد دل با خدا

    دلم تنگ شده 

    دارم اشک میریزم 

    دلم میخواس میتونستم یه سری لحظه هام مثل الان رو باهاش شریک بشم ولی نمیتونم 

    نه این که اتفاق خاصی افتاده باشه 

    صرفا دلم میخواست مثلا تعریف کنم براش که این کار رو کردم اون کار رو کردم 

    خدایا 

    جی بگم 

    از ته دلم ازت راضی ام خدای مهربونم از ته دلم شکرت میکنم هر آنچه اتفاق خوب توی زندگیم بوده از جانب تو بوده و هر انچه بدی بوده از جانب خودم بوده. الان دارم اشم میریزم ولی ناراحتیم از تو نیست. تو همیشه رفیق من بود یو هستی. در بدترین لحظان زندگیم به دادم رسیدی. سر پرتگاه ها دستم رو گرفتی. خودت میدونی که جقدر دوست دارم خودت میدونی که چقدر بهت امیدوارم 

    به قول امام رضا از جانب خدا میگه انا عند حسن ظن عبدی 

    خدایا من به تو حسن ظن دارم. نمیدونم چرا با وجود این گریه ها و تنهایی ها دلم یه جور عحیبی روشنه. حس میکنم اتفاقای خیلی خوبی پیش رومه. نمیدونم جرا هر چی میخوام ناامید بشم نمیشه. دلم چندتا خبر خیلی خوب تا اخر این ماه میخواد. دو سه تا خبر خیل یخوب که از شدت خوشحالی باهاش گریه کنم. خدایا دوتاش رو که خودت میدونی...

    خدایااا به همین شب عید که ولادت پسر امام حسینه قسمت میده که به خاطر فضلت به خاطر حسن طنی که بهت دارم این دو تا اتفاق خوب برام بیفته. خودت میدونی چیا ازت میخوام. 

    برگرده 

    و این داستان امشب هم بی چون و جرا اوکی بشه 

    خدایا دلم گریه از سر شوق میخواد 

    برای تو که کاری نداره

    خودت میگی : هُوَ عَلَیَ‌ هَیِّنٌ‌ ...

    توکل به خودت

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۲ اسفند ۰۲

    مشاوره

    با یه مشاور وقت گرفتم امروز. تقریبا نیم ساعت دیگه باید بهش زنگ بزنم. خدا کنه که همه چی خوب پیش بره و خوب بتونه راهنماییم کنه. خدایا ادوایس هات رو بنداز تو دهن این خانومه sad

    کار خیلی دارم. استرسش رو هم دارم ولی عین احمقا تمرکز نمیکنم و زدم به در بیخیالی. خدایا کمکم کن...

  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۱ اسفند ۰۲

    معجزه

    احساس پوست انداختن و حس کردن یه عالمه احساسات متفاوت و متنافض همزمان باهمدبگه چیزیه که این روزا دارم تجربه اش میکنم. گاهی که توی خودم عمیق میشم حس میکنم یه حفره ی خالی عمیق توی قلبم ایجاد شده که انگار توش سرده. و خالیه. و یهو به خودم میام و میبینم که چشمام اشکی شده. 

    به اسم وبلاگم فکر میکنم. در آستانه 30 سالگی... در حالی که یه کم وقت دیگه میشم 32 ساله. به این فکر میکنم که بنویسم در آستانه 35 سالگی و تمام وجودم پر از احساس ترس میشه. انقدری که دوس ندارم اسم وبلاگ رو عوض کنم. 

    دلم خیلی گرفته و نتیجه اش میشه این که ظرف غذام رو میگیرم دستم و راه میفتم سمت آفیس اونم روز تعطیل اونم 4 بعد از ظهر. صرفا به خاطر اینکه تحمل غروب خونه رو ندارم. میچپم گوشه ی لب و سعی میکنم به هیچی فکر نکنم و کار کنم. اما این که آیا ریزالتی هم میگیرم یا ن دیگه چیزیه که نمیخوام در موردش حرف بزنم. 

    هر روز حس آدمی رو دارم که از جنگ برگشته. حس کسی که تن خونینش رو به زور بلند کرده و دوباره راه افتاده به چنگ بعدی. ولی قدرتی نداره سلاحی نداره سپری نداره. 

    کیبوردم باز خیس میشه و حس میکنم احساسات بدم با اشک هام از بدنم میان بیرون. من هنوز هم نمیتونم بگم آدم عاشقی بودم که از عشقش جدا شد. هنوز هم نمیتونم بگم وابستگی شدیدی داشتم که الان احساس جدایی میکنم. ولی میتونم بگم که آدم تنهایی بودم که تنهاتر شد. که تنهاییش براش ملموس تر شد و این بار داره با گوشت و پوست و استخونش این تنهایی رو درک میکنه. 

    مینویسم. حرف میزنم. گریه میکنم. دعا میکنم. تخلیه میشم ولی باز هم اون حفره خالی هست. باز هم اون تیکه ی سنگیه یخی توی قلبم هست. 

    سعی میکنم خودم رو بغل کنم به خودم محبت کنم. خودم رو دوس دارم ولی در عین حال از ته دلم برا یخودم دلم میسوزه و حس میکنم توی این دنیای به این بزرگی عمیق ترین تنهایی ها رو دارم حس میکنم. 

    از کسی کینه ایی ندارم نفرتی هم ندارم. حتی با وحود سرزنش های زیاد خودم رو هم بخشیدم 

    ولی چه کنم با این سنگینی بغضی که گلوم رو ول نمیکنه. 

    ای کاش معجزه ایی میشد. ای کاش که معجزه ایی میشد...

     

  • ۴
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۱ اسفند ۰۲

    جملات تاکیدی

    حالم خوبه 

    حالم عالیه 

    من خوبم 

    من ادم خوبی ام 

    من ادم توانمندی ام 

    من میتونم به هررررر چیزی که دلم میخواد برسم 

    من میتونم هر چیزی که میخوام رو جذب کنم 

    من عالی ام 

    من باهوشم 

    من خوشگل ترین دختر هر جمعی ام 

    من خوشتیپ تریپ ترین دختر هر جمعی ام 

    من کاریزماتیک ترین دختر هر جمعی ام 

    من پر از اعتماد به نفسم 

    من پر از حال خوب و انرژی مثبتم 

    من دوست داشتنی ام 

    همه آرزوشونه که با من باشن 

    من خوبم 

    من خوب ترینم 

    من عالی ام 

    من دوست داشتنی ام 

    من توانمندم 

    من خوش فکرم 

    من خوش قلبم 

    من مهربونم 

    من خلاقم 

    من با کلاس ترین دختر هر جمعی ام 

    من یه دوست خیلی خوبم برای هر کسی که دور و برم هست 

    خدایا شکرت 

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • شنبه ۲۸ بهمن ۰۲

    همونی بشه که دلمون میخواد

    از ته قلبم از خدا میخوام هر کسی هر کجای عالم که مثل الان من دلش گرفته و چشمش اشکیه و منتظر خبر خوبه و توی یه حالت بیم و امیده و دلش میخواد به آرامش برسه و حالش خوب بشه و اتفاقی که منتظرش هست بیفته خیلیییی زودتر از چیزی که انتظارش رو داره اون خبر خوب اون اتفاق خوب اون حال خوب رو دریافت کنه 

    چشمش برث بزنه از شادی 

    به جای تمام اشکایی که ریخته 

    شادی بیاد تو دلش 

    همونی بشه که دلش میخواد

    همونی بشه که دلمون میخواد 

  • ۴
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۲۶ بهمن ۰۲

    یا راد ما قد فات

    شبا خیلی دلگیرن

    منی که شبای اینجا رو دوسن داشتم 

    منی که این شهر رو دوست داشتم 

    منی که آرامش شباش رو دوس داشتم 

    حالا از شبا بدم میاد 

    نمیتونم شبا برم خونه 

    ترجیح میدم تا دیر وقت بمونم دانشگاه و وقتی رسیدم خونه قرص بخورم و بخوام 

    قرص اعصاب 

    چی شد که اینطوری شد 

    خدایاااا امروز تولد حضرت عباسه.. هزارم که ادم کصافطی باشم این چیزا رو از بچگی هنور قبول دارم. هنوز اعتقاد به دستگیری و کمک دارم. هنوز به دعا اعتقاد دارم. هنوز به معحزه اعتقاد دارم. 

    خدایا ارامش بهم بده 

    خدایا 

    یا راد ما قد فات...

  • ۳
  • نظرات [ ۲ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۲۵ بهمن ۰۲

    یا جبار

    حس آدم هایی رو دارم که از جنگ برگشتن. بهتر بگم حس کسی که یه پنیک سنگین رو از سر گذرونده. الان آروم گرفته ولی دلش تیکه تیکه است و خونی. نمیدونم سرانجام این داستان به کجا میرسه ولی انقدر خودم رو سرزنش میکنم که حس میکنم این خودسرزنش گری از اصل ماجرا بدتره. دلم میخواست خدا یه کاری میکرد که جبران میشد. مگه نمیگیم بهش یا جبار؟؟؟ مگه جبران کننده نیس؟؟ کاش زمان به عقب بر میگشت. 

    یا جبار خودت درستش کن 

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۲۴ بهمن ۰۲

    خدایا ازت از ته قلبم میخوام که

    این چند روز اخیر اتفاقاتی افتاد که تا مرگ پیش رفتم. فقط دلم میخواست بخوابم تا یه چند ساعت یادم بره همه چی. امروز ضبح بالاخره بعضم ترکید و از ته ته دلم گریه کردم و دعا کردم. دوس ندارم در مورد جزییات حرف بزنم چون حتی دلم نمیخواد برا خودم یادآوریش کنم ولی یه سری چیزا هست که دایم برا خودم باید یادآوری بشه. اول اینکه این داستان رو فاجعه نکنم. اونقدری که مغزم داره بزرگش میکنه واقعا وحشتناک نیست. الان صرفا جون توی این دردسر افتادم فکر میکنم خیلی درد عمیق و نزدیک به مرگی هست در حالی که اگر منطقی بخوام به قضیه نگاه کنم از اولش هم اینطوری که الان فکر میکنم نبود بعد اینکه به شدت و ا زته دلم معتقدم همه کاره ی این عالم خداست و با دست خودش میتونه تمام معادلات رو به هم بزنه یا معادلات رو ایجاد کنه و ریسمان های پاره شده رو گره بزنه. امروز صبح خیلی ازش خواستم و خیلی دعا کردم که بهم آرامش بده و حالم رو خوب کنه و ازش خواسته ام رو خواستم. به هر حال نسبت به دو روز پیش بهترم و فکر میکنم این اثر همین دعا و حرف زدنم با خداست و توکل. 

    بعضی وقتا ادم دیگه هیج کاری از دستش بر نمیاد و خود خدا باید بیاد وسط دل ماجرا. و چه کسی مهربان تر و قدرتمندتر از اون من دارم توی زندگیم. همه چیز رو به خودش سپردم و میدونم که از فضل و مهربونیش مشکل منو حل میکنه مثل هزاران بار دیگه که در بدترین شرایط ماجرا رو حل و فصل کرده. هنوزم همون خداست هنوزم همونه...

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۲۳ بهمن ۰۲

    در حد مرگ

    بدترین روزهای عمرم رو دارم میگذرونم. به قدری حالم بده که حتی نمیتونم گریه کنم. دایم دارم خودم رو سرزنش میکنم. فقط امیدوارم که کارما وجود داشته باشه...همین

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۲۳ بهمن ۰۲
    نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

    مولوی