وسواس

وسواس فکری بیچاره ام کرده 

همش حالت تهوع دارم. نمیدونم چی کار کنم. دکتر هم رفتم معاینه کرد گفت گاستریت معده. قرص هاش هم خیلی درست حسابی نخوردم. خیلی هم بیراه نگفت چون دو سال پیش هم گاستریت داشتم البته پارسال که چکاپ کرده بودم خوب شده بودم ولی انگار دوباره برگشته. نمیدونم از تلقینه از استرسه از تغذیه مزخرفمه یا چی. این مدت همش داشتم غذای چرت میخوردم. همش هم ذهنم خرابه دایم افکار منفی دایم ترس دایم روحیه ی خراب دایم وسواس فکری... 

از طرفی دسترسی به دکتر هم اینجا خیلی خیلی بده و از طرف دیگه به خاطر سابقه پنیگ اتک و وسواس بیماری شدیدی که داشتم اصلا نباید سراغ دکتر رفتن و این چیزا برم بر اساس نظر روانپزشکم توی ایران. یعنی نباید خودم رو بندازم توی لوپ دکتر رفتن 

خدایا خواهش میکنم خوب بشم خدایاااا به اندازه کافی از نظر روحی و جسمی داغون هستم خدایاااا به حق این شب های عزیز

میشه خواهش کنم هر کسی اینجا رو میخونه دعا کنه من حال جسمی و روحیم خوب بشه ؟؟؟

 

پ ن : من خ.دم رو ادم مذهبی نمیدونم ولی به خدا و اماما اعتقاد دارم. بعضی کارا رو هم دلی انجام میدم. مثلا محرم یا ماه رمضون. الانم که دو سه شب دیگه ایام فاطمیه. دلم چای روضه میخواد. خدایا به حق فاطمه زهرا من رو سلامتی و شفای جسمی و روحی بده. من و همه آدم های روی کره زمین رو.

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۲۲ آذر ۰۲

    workload

     یه جوری این روزا workloadام بالاس که میخوام بالا بیارم از این حجم کار

    پ ن1 : خدایا بازم شکرت 

    پ ن 2: خدایا کمرم :( 

    پ ن 3: خدایا پول :(

    پ ن 4: خدایا استاد :(

    پ ن: خدایا خانواده ام 

    پ ن 3: کلید خونه جدید رو گرفتم. مبارکم باشه !!!

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • جمعه ۱۰ آذر ۰۲

    همه چی به بهترین نحو درست میشه ان شالله

    خونه خودم که بودم توی ایران 

    یه بار وسط چله زمستون چون خونه قدیمی بود مشکل لوله کشی پیدا کرد

    در حدی که کل لوله های آب واحد من باید عوض میشد. دقیقا وسط اوج دوران کووید

     اون تایم هیچ کسی رو نداشتم کمکم کنه یعنی به معنی واقعی کلمه تنها بودم. هرچی هم خانواده گفتن بذار بیایم کمکت به خاطر شرایط کرونا نذاشتم. خلاصه یه آشنایی پیدا شد که کارای ساختمون رو بکنه. 4 روز طول کشید اومدن کل خونه رو با گچ و خاک و کصافط پر کردن تا کار انجام شد.

    همزمان ریموت باید سر کار هم میبودم. دقیقا اون تایمی بود که میگفتن همه چی رو ضد عفونی کنید و همه خریدهای بیرون رو الکل میزدیم و اینا

    بعد 5 روز که کارشون تموم شد و رفتن من حتی جای خواب یادمه که نداشتم. تمام اسباب خونه ریخته شده بود وسط تمام چیزای توی کمد رو بیرون ریخته بودن کل خونه غرق خاک و گچ با یه عالمه وسیله. یادمه آخر شب بود. زمستون هم بود و سرددد. یادم نمیاد چرا رادیاتورها اون شب خاموش بود. یه دلیل فنی داشت که اصلا یادم نیست. 

    یه بخاری برقی کوچولو داشتم اینو چسبوندمش به تنها کاناپه ایی که داشتم و از توی تل لباسا و زختخواب های بیرون ریخته شده از توی کمد یه پتو کشیدم بیرون انداختمش روی کاناپه

    چراغا رو خاموش کردم و همینطوری نشستم زیر پتو و تا سرم کشیدمش بالا و به نور کمسوی بخاری برقی خیره شدم...

    و زار زدم 

    و زااااار زدممم

    از دستمال کاغذی های اشکی و وضعیت آشفته ی خونه واسه الف عکس فرستادم بهم گفت برا چی گریه میکنی این که دیگه چیزی نیست تمیز میکنی کم کم. و من نمیدونستم در جوابش چی باید بگم. اینطور مواقع خود چالش شاید اونقدری بزرگ نباشه که تو رو ببره سمت این طور گریه کردن 

    عمق مسِِسولیتی که روی دوشته 

    عمق تنهایی که حس میکنی

    ترس از اینکه از پس داستان بر نیای 

    تازه اینا میشن بهانه برای اینکه بشینی همه غم هایی که یه دوره ایی روی دلت بوده رو با اشکات از تو دلت بریزی بیرون 

    فردا صبح اون روز وقتی با بدن کوفته در حالی که تمام اون شب سرد رو از خستگی روی اون کاناپه خوابیده بودم بیدار شدم همین که میخواستم پتو رو جمع کنم دیدم یه سوراخ خیلی بزرگ به قطر تقریبا 20 سانت روی پتو افتاد بود و در واقغ داخل اون دایره رو خالی کرده بود و دورش آثار سوختگی دیده میشد. 

    پتو چسبیده بود به بخاری و سوخته بود اونم انقد زیاااااد و من چیزیم نشده بود و خونه آتیش نگرفته بود...

    اون روز صبح اینو یه نشونه گرفتم.

    به خودم گفتم ببین دختر خدا میخواد بگه حواسم بهت هست انقد غصه نخورد من حواسم بهت هست. باهم دیگه همه جیو درست میکنیم. 

    الان که دارم مینویسم باز اشکام چکید رو کیبورد...

     

    دیشب که خیلی ناعادلانه اون ایمیل رو گرفتم و خیلی غیر منصفانه judge شدم داستان رو برای میم تعریف کردم. میم بهم ویس داد که سعی کن روت تاثیر نذاره و با دل خوش بری توی خونه جدید 

    و همین یه کلمه "دل خوش" کافی بود که من باز بشینم عین اون شب زار بزنم 

    الان که دارم مینویسم تحت فشار خیلی زیادی هستم

    از یه طرف استاد یکه به هیچ صراطی مستقیم نیست و هر بار حرفش رو عوض میکنه و ددلاین هایی که میذاره 

    ترس از ددلاین 

    ترس از این که حتی ددلاین رو هم میت کنم و بعدش باز انقلتی نیاره

    اسباب کشی تنهایی بدون حتی یه نفر کمک 

    تمیزکاری خونه تنهایی 

    فشار مالی زیاد و دو دو تا چارتا کردن واسه خرید هر چیزی 

    پس دادن یه سری خرید هایی که خوب نبوده و سنگینه و من نمیتونم جابه جا کنم و به این فکر میکنم که توی این هوای سرد چطوری ببرمشون تا پست 

    دلتنگی و ناراحتی از این که چرا شرایط طوری شد که نتونم برای تعطیلات برم ایران 

    و یه سری چیزای دیگه 

    I am really under pressure. its a tight spot such a dilemma 

    ولی میگذره 

    خوب هم میگذره 

    مثل اون شب که که گذشت. که همه کاری رو خودم دست تنها انجام دادم 

    مثل خیلی شب های دیگه 

    مثل خیلی وقتای دیگه که توی ریسرچ گیر میکردم و درست شد 

    مثل تمام اون شب هایی که تا صبح از استرس نخوابیدم و صبح خدا همه جی رو درست کرد 

    اینم درست میشه 

    میدونم که همه جی خیلی خوب پیش میره 

    اینو میدونم 

    میدونم...

     

  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۷ آذر ۰۲

    آپدیت جدید

    خیلی وقته که ننوشتم 

    اذیت هایی که این مدت شدم و استرس ها و خشم ها و ...اثراتش رو هم روی کارم هم روی جسم و روحم نشون داد. یک هفته حالت تهوع شدید داشتم در حدی که میومد توی لب میشستم که کار کنم بعد 5 مین پا مشدم میرفتم دسشویی که بالا بیارم. 

    توی کارم هم خیلی اثرات منفی داشت. با این که روند کارم خوب بود ولی مدت خیلی طولانی استاپ شد و مورد عنایت این و اون هم خیلی قرار گرفتم 

    هزینه های مالی خیلی سنگینی هم برام داشت. خونه هیچ وسیله ایی نداره و مجبورم براش وسیله بخرم و خیلی همه چی گرونه و خیلی تحت فشارم. 

    دلم تنگ شده و میخواستم برم یه سفر ایران ولی هم بلیط ها خیلی گرونه و هم اینکه وقت نیست که بخوام خونه رو سابلت بدم و هم اینکه این پارت از کارم تموم نشده و کلا توی استرسم و مطمن هم نیستم که تموم بشه و استاده بهش گیری نده و اینا 

    از طرفی هم اگر بخوام بذارم برای یه تایم ارزونتر نمیدونم اون موقع چی کار خواهم داشت و کارم چطوریه وضعیتش و اینا 

    موزد عنایت قرار گرفتن استاد از همه اینا بدتره 

    البته تازه با من خوبه. و مدلش اینطوریه که همه رو له میکنه. خوش بحال اینایی که استاد کول و نایس و ساپورتیو دارن

    خلاصه که اینطو.ری

    برای اسباب کشی هم خیلی دست تنهام و کلا احساس تنهایی زیادی میکنم. 

    خدایا کمکم کن من هیج وقت از کمک تو بی بهره نبودم.

     

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۷ آذر ۰۲

    خدایا خدایا خدایاااااااااااااااا

    دلم برای روزایی که بدون دغدغه و با کلی شوق و ذوق میومدم دانشگاه تنک شده 

    روزایی که تمام مسیر رو میگفتم خدایا شکرت 

    خدایا منو به اون روزا برگردون خودت گه میبینی چه حالی دارم ...

    خدایا من اینجا غریب و تنهام به غریبیم رحم کن broken heart

  • ۵
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۲۹ آبان ۰۲

    ولادت حضرت زینب مبارک

    ولادت حضرت زینب مبارک 

    امروز روز سختی بود خیلی گریه کردم و خیل یمتوسل شدم به حضرت زینب

    ان شالله که به زودی مشکلم حل میشه 

  • ۴
    • گندم شادونه
    • يكشنبه ۲۸ آبان ۰۲

    سوال

    دلم میخواست پست قبلبم اینطوری باشه که فقط ار ادامه مطلب به بعدش رمزی باشه

    ولی نمیدونم چرا بلد نیستم! یه سرچی هم کردم چیزی دستگیرم نشد. مجبور شدم کلش رو رمزی کنم. کسی هست که بلد باشه بهم بگه چطوری میتونم این کارو کنم؟!

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • جمعه ۲۶ آبان ۰۲

    اگر رمز میخواین کامنت بذارید

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • گندم شادونه
    • جمعه ۲۶ آبان ۰۲

    التماس دعا دارم ازتون

    بازم دلم شور میزنه و نگرانم 

    امروز 5:30 صبح از خواب پریدم و خوابم نبرد 

    گریه کردم 

    خدایا این مشکل رو هم خودت حل کن 

    خدایا خودت میدونی بابت چی نگرانم. خدایا به خودت سپردمش.

  • ۳
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۲۴ آبان ۰۲

    احساس آرامش...خدایا شکرت

    دوس پسر همخونه پیام داده بود که آمار منو بگیره. منم بهش گفتم سرم شلوغه شب پیام میدم. شب پیام دادم و براش یه طوماااار نوشتم. خیلی رک گفتم دوست ندارم که دایم باهام پیگیری میکنید و یه سری چیز دیگه. شب بهم زنگ زد کلی دلجویی و من خیلی برات احترام قایلم و فلان. خلاصه خیلی دوس داشت از زیر پام بکشه خونه جدید کجاس که بهش نگفتم. فقط پرسید خودتی فقط گفتم آره.

    من نمیدونم خدایی زندگی من کجاش انقد برا اینا جذایه آخه...

    پ ن: برای دوست همخونه پیام دادم که بیا فردا در مورد خونه صحبت کنیم. میخوام یه سری جزییات از واگذاری خونه و اینا رو بهش بگم. اگر میخواستم اذیت کنم خیلی راحت میتونستم یکی رو بردارم بیارم جای خودم که همخونه هم باهاش اوکی نباشه. اصلا یه آدم غریبه. اتفاقا چشم این دختره هم خیلی به این خونه بود. چون این خونه خیلیی آفر خوبی داشت. ولی با وجود همه بی احترامی هایی که بهم جفتشون کرده بودن بیخیال داستان شدم و خودم بهش گفتم بیا میخوام خونه رو بدم بهت و در واقع لیز ترنسفر کنم.

    بعد از مدتها احساس آرامش میکنم...

    باورم نمیشه که داستان این خونه داره تموم میشه. خدایا شکرت.

    خدایا من به تو اطمینان کردم و توکل کردم وافعا ازت انتظار دارم که هیج وقت بابت پول خونه لنگ نمونم و انقد وضعم خوب بشه که این عددا برام اصلا رقمی نباشه. خدایا من بهت اطمینان کردم ...

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • جمعه ۱۹ آبان ۰۲
    نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

    مولوی
    کلمات کلیدی