۷ مطلب در مهر ۱۴۰۴ ثبت شده است

نیازمند معجزه ام

بعضی وقتا حس میکنم حل شدن این مساله چیزی شبیه معجزه اس 

و یه ناجی میخواد که بیاد و حلش کنه

از عهده من خارجه 

از خودم بدم میاد به هزار و یک دلیل 

دلم برا آدمای دخیل تو این مساله بیشتر از خودم میسوزه 

و همین بیشتر ضجرم میده 

فقط یه معجزه اونم از سمت یه دانای کل میتونه حلش کنه 

کاش که از این دو راهی بیام بیرون 

کاش که خدا دست دراز کنه و این گره رو باز کنه 

کاش بتونم شب که میخوام بخوابم دیگه راحت بخوابم. بدون دغدغه بدون عذاب وجدان بدون فکر و خیال بدون ترس بدون حال بدی 

خدایا 

کاش ناجی من تو باشی

کاش معجزه کنی برام 

سخت نیازمند کمکت هستم 

خدایا راه رو برام روشن کن. دلم رو قرص کن به کاری که باید انجامش بدم. نمیدونم چه راهی برام راه درسته. ولی خودت هر آنچه که به صلاحم هست رو برام پیش بیار و به دلم بنداز که همون راه رو برم و همون کار رو انجام بدم

ای خدای مهربان که در بدترین و سخت ترین شرایط زندگیم همیشه جلوتر از خودم اونجا بودی 

خدایا توکل به تو 

خدایا شکرت  

 

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • شنبه ۲۷ مهر ۰۴

    درس امروزم

    بارها و بارها و بارها به خودم قول دادم که اصلا و ابدا مسایل شخصیم رو مخصوصا اونایی که نیاز به تصمیم گیری دارند رو با کسی شیر نکنم مخصوصا خانواده و بعضی از دوستام 

    ولی نمیدونم چرا باز آدم نمیشم 

    شاید به خاطر اینه که همش دوس دارم برون ریزی کنم و خودمو خالی کنم یا تایید بگیرم از بقیه 

    مخصوصا از مارکو

    در حالی که میدونم این کارم اشتباهه 

    نمیدونم چرا آدم نمیشم 

    کاش این تراپیست کوفتی بهم وقت میداد 

    کاش بفهمم که لازم نیس برای کارام و تصمیمام از عالم و آدم تایید بگیرم 

    کاش بفهمم که فقط رضایت خودم مهمه 

    تا کی میخوام برا بقیه زندگی کنم 

     پ ن: دیشب کارم تموم نشد. کاش همکار نیاد و باهام پیگیری نکنه. کاش این 17 تا سوال باقی مونده هم تموم بشه. 

    این پست آپدیت میشه 

    ......

    پ ن2: 13 تا سوال دیگه مونده!

     

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۲۵ مهر ۰۴

    دلتنگی

    دارم آهنگ "با تو" معین رو گوش میدم 

    ساعت 4:30 عصره و هنوز هیچی پیش نرفته از کارام 

    پروفایلش رو دیدم و بهش پیام دادم و همدردی کردم و فقط یه استکیر ناراحت فرستاد و همین 

    میفهمم که شرایطش خوب نیس 

    ولی یادم افتاد به اون مدتی که از دلتنگی در حال مردن بودم و فقط دلم میخواس یه تماس کوتاه بگیرم و جواب بده و نیم ساعت حرف بزنیم و نمیکرد 

    به مارکو گفتم راضی به اذیت شدنش نیستم ولی احتمالا الان معنی دلتنگی رو میفهمه 

    مدام توی ذهنم میخوام مقصرش کنم و یادم بیفته که چه چیزهایی رو از سر گذروندم ولی نمیتونم ازش متنفر باشم 

    مارکو میگفت من جای تو بودم متنفر میشدم بهش گفتم مشکلم اینه که هر کار میکنم و هر چه قدر به رفتارهاش فکر میکنم متنفر نمیشم 

    دلتنگ میشم 

    دلتنگ تر میشم 

    و این احمقانه اس 

     

    پ ن: ذهنم آروم نمیشه. هزاران فکر توی مغزمه. الان که نماز خوندم گریه کردم. یادم افتاد به این که اون روز که ویدو کال کردم و خیلی خوب بود و بعد اینستام رو چک کردم و اون ریکویست کذایی رو اکسپت کردم و بعد شد آنچه نباید میشد. شایدم شد آنچه که باید میشد. نمیدونم ...

    وقتی به این فکر میکنم که وفتی که میرم ممکنه نباشه دلم هزار تیکه میشه و به این فکر میکنم که یعنی همه چی تموم شده و من هنوز باور نکردم و اینکه چطور این ویرانه ها رو دوباره بسازم 

    و نفسم تنگ میشه و حالم بد میشه و قیافه اش از جلوی چشمم رد نمیشه و یادم می افته اون روز تعطیلات عید که مادرش امد خونه امون و اون دسته گل بزرگ قشنگ و اون کفشاش و اون چهره نازش که که چقد شبیه خودش بود و من که دلتنگم و من که دیگه شاید هرگز نبینمش و اگر نخواد که دیگه ببینتم ...

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۲۵ مهر ۰۴

    تخلیه فاز منفی

    از اون روزاس که مثل سگم و اعصاب ندارم 

    امروز اگر از درد حتی بمیرم هم باید این کار کصافط رو تموم کنم 

    حالم دیگه داره به هم میخوره ازش

    از این که درد دارم و همش انگار یه تیر چراغ برق فرو رفته تو کمرم حالم به هم میخوره

    انقد درد و سوزش داره که یه وقتایی حس میکنم داره خون میاد و زخمیه 

    اه 

    ناهار درست نکردم و باز مجبورم برم بخرم 

    از این که همش باید پول خرج کنم و پس اندازی ندارم حالم به هم میخوره 

    از این که اجاره ام هم خیلی سنگیه همینطور 

    برم شروع کنم این کصافط رو 

    وسطش باز میام مینویسم 

    خدایا بازم شکرت 

    تو رو قران یه کار کن دردم امروز ساکت باشه بتونم تموم کنم این کار لعنتی رو 

    خدایا خواهش میکنم :((((((((

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۲۴ مهر ۰۴

    تراپی امروز

    تراپیسته امروز گفت عملگرا باش 

    توی نوجوونیت موندی و خیال پردازی میکنی فقط

    دوست داری یه چیزایی رو فقط از دور لمس کنی نه در عمل

    تصمیمت رو بگیر. برای زندگیت کدوم یکی از این دو راه رو میخوای انتخاب کنی. هر کدومش مزایا و معایب خودش رو داره 

    ولی تصمیمت رو بگیر و پاش وایسا 

    تو دنیای واقعیت زندگی کن نه خیال 

    شبیه این بازیا که یه ادم داریم براش لباس میدوزیم خونه درست میکنیم خونه اش رو تزیین میکنیم و همه این کارا رو بر اساس ایده ال های ذهنیمون انجام میدیم 

    دنیای واقعی این نیس 

    بهش گفتم خودم رو مقصر میدونم تو فلان قضیه 

    گفت این مساله دو طرفه بوده 

    گفت عملگرا باش اگر این مسیر با تصمیمت کاملا یکی بود میتونی انجامش بدی در غیر اون صورت نه 

     

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۲۴ مهر ۰۴

    تنکس گیوینگ امسال

    یه جمع دوستانه ی 4-5 نفری داریم از دوستام (همه دختر) که خیلی دوسشون دارم 

    یه سری دختر آدم حسابی فهمیده درست درمون که وقتی باهاشون هستم میتونم کاملا خودم باشم بدون این که قضاوت بشم. ایرادات همدیگه رو به هم میگیم کلی توی اون جمع همه مورد احترامیم و همدیگه رو دوس داریم 

    انقد اینا مثل خودمن و انقد بحثای دیپ روانشناسی باهم میکنیم و تجربه هامون رو باهم شیر میکنیم که دلم میخواد این جمع دوستی تا ابد باقی بمونه 

    دیروز به مناسبت تنکس گیوینگ دعوتم کردن و رفتم و نشستیم و چای و پامکین پای و رول دارچینی خونگی داغ خوردیم و بوقلمون شکم پر درست کردیم با همه مخلفاتش. سس کرنبری و گریوی و استافینگ و برنج و نوشیدنی

    به شدت کمردرد داشتم ولی خیلی سعی کردم به روی خودم نیارم و کمکشون کنم 

    همینطور که غذا تو فر بود نشستیم با هم حرف زدن و خندیدن و فیلمای تنکس گیوینگ پارسال رو دیدن. 

    بعدشم با جی.پی.تی یه سری سوال چالشی در اوردیم که از هم بپرسیم و حینش هر کسی نظرش رو میگفت. یکی از سوالای قشنگش که خیلی دوست داشتم این بود که first impresseion اتون وقتی همدیکه رو دیدید چی بوده 

    و دونه دونه شروع کردیم جواب دادن سوال در مورد همدیگه و وقتی نوبت به من رسید و اونا نظرشون رو گفتن انقد برام عجیب بود و دور از ذهن که هر بار بهشون میگفتم واقعا اینطوری بوده؟ 

    اینا ادمایی نیستن که الکی تعریف و تمجید بیخودی کنن و اتفاقا انقد رک و صریح یه وقتایی میزنن تو پر ادم که آدم برگاش میریزه 

    به خاطر همین وقتی ازشون شنیدم که میگفتن گندم من وقتی تو رو دیدم حس کردم چقد کاریزماتیکه این دختر! یا چقد زیبایی!! یا فلان استایل یا فلان تیپ رو داشتی یا من محو قشنگیات بودم و فلان تو دلم پروانه هایی بودن که بال بال میزدن و خجالت میکشیدم که ازم تعریف میکنن و همش اینطوری بودم که پس یعنی هنور دوس داشتنی هستم ؟!!!

    ث که یه جورایی عقل کل جمع حساب میشه بهم گفت اولین برخوردم باهات اینطوری بودم که این دختر چقد باهوشه و الان هم نظرم عوض نشده وهنوز فکر میکنم که تو خیلی باهوشی 

    و منی که از درون همیشه لهم وقتی اینا رو میشنیدم اگر روم میشد حتما که گریه میکردم !

     

    و عین یه دختر بچه انقد ذوق کرده بودم که صبح که به مارکو زنگ زدم همه اشون رو با جزییات براش تعریف کردم و مارکو میگفت کاش از اون صحنه فیلم میگرفتی که روزی 3-4 بار ببینی بلکه انقد نزنی تو سر خودت 

    و بازم با حرف مارکو چشمام اشکی شد  

    و الان دلم میخواد اینا رو بنویسم اینجا که بعدنا وقتی اومدن خوندمش باز یادم بیفته که من خوبم من دوست داشتنی ام. یادم بیفته که ادما بهم گفتن تو روح شفاف و قلب پاکی داری و خیر خواه آدما هستی 

    که یادم بیفته من خوبم من دوست داشتنی ام ...

    هنوز درونم حتی از این که اینجا بنویسمشون حس شرم دارم. فکر میکنم ادمایی که میخونن ممکنه تو دلشون بگن چه ادم خود شیفته اییه. ولی مگه نه این که من برا دل خودم مینویسم و نباید قضاوت دیگران برام مهم باشه؟ پس به خودم قول میدم این پست رو تمومش کنم و حتما منتشرش کنم. فقط به خاطر دل خودم...

     

    پ ن: کیم میگفت نسبت به پارسال این موقع درونت آدم خوشحال تری میبینم. ادمی با روحیه بهتر و هپی تر برعکس پارسال که داون بودی. بهش گفتم خودم در مورد خودم اینطور فکر نمیکنم دستاورد خاصی نداشتم و چالش های زیادی هوز دارم حتی پررنگ تر و مهم تر از پارسال... گفت بهتره که به حرفم اعتماد کنی. صبح بازم به مارکو همینو گفتم و گفت منم همینطوری فکر میکنم. نمیدونستم بابت این که پارسال سال خیلی بدی داشتم غصه بخورم یا چی ولی دلم میخواد حرفشون رو باور کنم. شاید از سیاه چاله هایی که پارسال توشون گیر کرده بودم امسال عبور کرده ام شاید از توی اون مرداب خودم رو کشیدم بیرون و خودم متوجه نیستم ...

    پ ن2: خدایا شکرگزارت هستم بابت همه چی مخصوصا بابت وجود خودت. بابت هر چیزی که بهم دادی ازت ممنونم. هر چی هم که هنور ندادی رو نگرانش نیستم. خودم میدونم که به بهترین شکل مسایم رو حل خواهی کرد

    من نگران چیزی نیستم تا زمانی که تو هستی :)

     

     

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۲۳ مهر ۰۴

    اون گندم شادونه که دلش شاد بود

    دلم برا اون گندم شادونه پاک و معصوم که خوشحال بود از وضعیتش و حالش و موقعیتش تنگ شده 

    اونی که فاصله خونه تا آفیس رو رقص کنان میومد 

    اونی که هر چیزی که از طبیعت میدید به وجدش می آورد 

    آسمون ابی رو میدید دلش قنج میرفت 

    یه لباس نو میخرید تا مدتها ذوقش رو داشت 

    دو رکعت نماز میخوند یه جوری باهاش حال میکرد که از هزارتا مدیتیشن و تراپی بیشتر براش کار میکرد 

    اعتماد به نفس داشت 

    از خودش خشم نداشت از بقیه خشم نداشت 

    حالش با خودش خوب بود

    حالش با خداش خوب بود 

    تردید نداشت بلاتکلیف نبود آروم بود اروم و رها 

    دلش ایینه بود 

    صفا داشت عشق داشت 

    شیشه ایی بود دلش 

    توش خدا رو داشت 

    خدایا چقد حس میکنم که ازت دور افتادم و چقدر این حس اذیتم میکنه 

    چقدر از خودم بدم میاد از آدما بدم میاد 

    خدایا منو به خاطر همه چی ببخش 

    خودت پایان این قصه رو سلامت و سعادت و عاقبت بخیری قرار بده 

    ترس هام رو به ارامش غم هام رو به شادی تبدیل کن 

    خدایا همه این دعاها رو برا برای همه ادمای روی کره زمین اجابت کن 

    امین یا رب العالمین 

     

    پ ن: خدایا بازم بابت همه چی شکرت 

    الان دیدم پیپرم یه دونه دیگه سایت خورد خوشحال شدم:) 

     پ ن2: چندین هفته اس که از کمردرد افتادم. جند روز خونه موندم و نیومدم سر کار. الانم که اومدم درد دارم و نمیتونم راحت بشینم. تو رو خدا برام دعا کنید زودتر خوب بشم 

    پ ن3: دیشب تو اینستا دیدم یه انجمنی داره میبره مکه! انقد دلم خواست! اگه پول داشتم میرفتم. کاش پول داشتم کاش یه همسفر پایه داشتم. 

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۹ مهر ۰۴
    نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

    مولوی