استرس!!!

از تمام درسا و کارام عقبم و همش هم زیر سر اون هفته اییه که ول چرخیدم.

ولی خب خودم رو میبخشم و به امید خدا دوباره شروع میکنم. 

طبیعیه که پر از استرس باشم ولی خب به درک. 

از پسش به امید خدا برمیام.

اخر هفته همینجا میام مینویسم که چی کارا کردم!

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۱۸ بهمن ۰۱

    یا من ارجوه لکل خیر

    پیام مدیر سابق رو برای بار هزارم پلی کردم و تبریکش و حرف هاش و صداش و ...

    و همه اون چیزهایی که برام خاطره شد

    و همه این سال ها اومد جلوی چشمم

    و اشک هایی که الان دارم میریزم

    و این که چقدر وقت بود که من منتظر این پیام بودم و تو ذهنم تصورش کرده بودم و دقیقا همونطور شد

    شاید دقیقا همونطور نه ولی چیزی شبیه به اون 

    و اشک هام 

    اه از اشکهام 

    و تنهایی و خدایی که هر بار بیشتر عاشقش میشم و هر بار مطمن تر به این که با تمام وجودم بهش نیازمندم و این که چقدر نیازمند لطفش هستم

    پ ن: متن مربوط به مرور یک خاطره بود.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۱۷ بهمن ۰۱

    من و این روزای ...

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۱۱ بهمن ۰۱

    ۱۰ از ۱۰ :)

    کوییزه که تو ۲-۳ تا پست قبلی در موردذش حرف زدم نمره اش اومد.

     

    ۱۰ از ۱۰ شدم :)) 

     

    خدایا شکرت. 

    واقعا عین یه بچه مدرسه ایی که ۲۰ میگیره واسه یه کوییز زپرتی ذوق کردم.

    خدایا یعنی میشه من دوباره برگردم به اون گندم دوران راهنمایی و دبیرستان؟ 

    پ ن: پسره که خیلی ادعاش میشد تو کد زدن و بهش رسوندم سر امتحان شده ۷/۵! جالبه که جواب یکی از تست ها رو عوض کرده و گزینه ایی که من معتقد بودم درسته رو نزده یکی دیگه رو زده و از قضا جوابش غلط بوده! امان از وقتی که یکی بخواد زیرآبی بره.

     

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۳ بهمن ۰۱

    خدایا طبق معمول ازت کمک میخوام

    دیروز نه تنها که مهمونی رو نرفتم بلکه یه غلط دیگه ایی کردم که به فاک عظما داشتم خودم رو میدادم البته جمعش کردم خداروشکر.

    درس مرس هم درست نخوندم و امروزم دیر از خواب پا شدم و تا برم حموم و صبحونه بخورم و موهامو رنگ کنم شد ساعت ۱ ظهر یعنی همین الان! تازه نشستم پای لپ تاپ

    گند دیگه ایی که زدم این بود که یه تیکه از رنگه ریخت رو پادری تو دسشویی و گند زد به رنگ سفیدش منم از ترس این که اینا فک نکنن خونی چیزی بوده (آخه نمیدونم چرا رنگه که ریخت روش بنفش شد!) برش داشتم بردم لاندری. به زور جاش دادم اون تو. الانم استرس دارم که بلایی سرش نیاد یا حتی بلایی سر ماشین لباسشویی نیاد! خدایا خواهش میکنم خوب پیش بره و چیزیش نشه خودت میدونی که پول ندارم :(

    داره برف میاد. یه برف آروم. امیدوارم زیاد نشه من بوت ندارم :((

    برم بشینم ببینم میتونم اون ۵۰ تا اسلاید رو تموم کنم. 

    پ ن: الان فهمیدم شین رفته کتابخونه. پاشم برم اونجا باهم کد بزنیم 

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • يكشنبه ۲ بهمن ۰۱

    برم یا نرم؟!

    ۲۰ دقیقه اول امتحان رو گیج میزدم.

    خیر سرم کنار این پسره نشستم که میگفت من بلدم و فلان

    نخونده بود. یعنی نرسیده بود که بخونه و خب پروگرمینگ رو هم یادش رفته بود هر چی از قبل بلد بود. با زخوب شد خودم toturial  رو دیده بودم و یه کم هم کد زده بودم از قبل. دوتا سوال اول رو کدهاش رو خودم زدم و جواب دادم حتی به اونم رسوندم! دو تا سوال بعدی رو ولی با شک و تردید زدذیم. دیگه ببینم چی میشه توکل بر خدا.

    ولی خب اعتماد به نفسم بهتر شد. منی که اصلا حتی قبلش بلد نبودم نصبش کنم . یه خط کد هم با  این زبان برنامه نویسی نزده بودم به نظرم هنر بزرگی بود که بتونم تنهایی دوتا کد رو بزنم اونم وقتی که تازه از ساعت ۳ روز قبل امتحان فهمیده بودم که فرداش امتحانه.

    دیگه این که همخونه باز رفت ویکند و من موندم تنها. دیشب شال و کلا کردم پاشدم رفتم پیش بچه ها. خوب بود 

    امروزم باز دور هم جمع میشن ولی من شاید نرم چون خیلی از درس ها عقبم. از طرفی استرس دارم. از طرف دیگه امروز تا ۱۰:۱۵ خوابیدم!! و بعدش با یه سردرد بدی بیدار شدم و تا الانم که همینطوری دارم دور خودم میچرخم و ساعت داره میشه ۱۲ ظهر.

    برای رفتن هم باید قبلش کلی وقت بذارم غذا درست کنم (دست خالی که نمیشه) برم حموم آرایش کنم برم تا خونه اونا. اوووه خیلی زمان میبره. که چی؟! اونا آب.جو بخورن و کنن من بشینم و نگاه کنم :))

    بنابراین همین الان که دارم اینا رو مینویسم تصمیم گرفتم که نرم. درسم مهمتره. به درک که در موردم چی فک میکنن

    والا 

    به قول میم به چپم :))

    البته ته دلم دوس دارم برم ولی تقریبا مطمنم که نمیرم. اون یارو خوشتیپه هم که اصلا تو تیم اینا نیس بنابراین اصلا رفتن نداره دیگه :))

    گندم جان بشین درست بخون و کارای استاد رو انجام بده والا به خدا به استرس بعدش نمی ارزه. دیشب رفتی بیرون دیگه. هفته ایی یک بار بیرون و بازی و دور همی کافیه برای رفرش شدن. 

    مگه نه؟!

     

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • شنبه ۱ بهمن ۰۱

    امتحان

    مرتیکه فردا میخواد امتحان بگیره! تازه امروز ساعت ۳ اعلام کرده 

    خدایااااااااااااا کمکککککککککککککککککک

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۲۹ دی ۰۱

    زندگی از نو

    حالت های وسواس گونه قبلی دارن یه سری نشونه ها از خودشون نشون میدن و عملا هیچ کاری از دستم بر نمیاد جز این که اهمیت ندم و شاید همین اهمیت ندادن کمک کنه به روند درمان وسواس!

    دارم یاد میگیرم که وقتی خیلی از درون تحت فشارم گریه کنم و به نظرم این خیلی خوبه. حتی تو مسیر زیر بارون. اینجا هم که هیشکی به هیشکی نیس و خب گریه جیز خوبیه اگر به موقع ازش استفاده بشه.

    برنامه ریزی کردم و باید طبق برنامه پیش برم. البته مجبور کردن خودم برای نجام کاری معمولا جواب نمیده. باید یه طوری تبدیلش کنم به یه فان و سرگرمی. حتی اگر میزان استرس پشتش هم خیلی زیاد بشه بازم خوب نیس و جواب نمیده و راندنمانم رو میاره پایین.

    دیگه این که امروز نون بهم پیام داد و چقدر از دیدن پیامش خوشحال شدم. بیشتر از اون از پیام ف خوشحال شدم. بهش گفتم تنها دوستمی که هنوز باهام در ارتباطی و حالم رو میپرسی. باهاش یه کم درد دل کردم و خدا خیرش بده خوب بود. 

    مهاجرت کلا چیز عجیب غریبیه. از دور پیچیده و ترسناک به نظر میرسه. شایدم واقعا پیچیده و ترسناک باشه ولی به نظرم میتونه نقطه استارتی باشه. عین این میمونه که زندگی رو از نو شروع کردی. زندگی از نو خوبه یا ن؟! شاید بد نباشه

     

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۲۸ دی ۰۱

    اینجا چه میکنم؟!

    بعضی وقتا که از اتوبوس پیاده میشم و مسیر ۱۰ دقیقه ایی تا خونه رو پیاده راه گز میکنم به این فکر میکنم که من اینجا چی کار میکنم؟! یهو انگار که از خواب پریده باشم! به خودم میام و میگم من این سر کره زمین تنها و بی کس چی کار میکنم. 

    پ ن ۱: همخونه رفت ویکند پیش جناب شوهر آینده و من تنها شدم همچنان

    پ ن۲: باید پتو بخرم ولی خیلی گرون بود. با هزار بدبختی رفتم تا اون سر شهر و اخرش فهمیدم که باید انلاین بخرم

    پ ن۳: کوردینیتور خنگ باز برنامه منو تغییر نداده. خدایا چی کار کنم اخه من :(

     

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • شنبه ۲۴ دی ۰۱

    خدایا کمک پلیزززززززززز

    دیروز روز خیلی سختی بود. صبحش که پا شدم پر از استرس بودم کل شب رو درست نخوابیده بودم و همش کابوس دیده بودم. پیام هم دادم به خونه و خبری ازشون نشد.

    بعدش شروع کردم به گریه کردن. تقریبا یک ساعت گریه کردم و اشک ریختم و همینطوری هم ذکر میگفتم و صلوات میفرستادم :))

    ظهرش رفتم کلاس. وسط کلاس ایمیل یارو رو خوندم که درخواستم رو قبول نکرده. دنیا رو سرم خراب شد. با امیر (اسم مستعار) پاشدیم رفتیم دفترش ببینیم چی میگه. کلاس رو که میس کردم هیچی خودشم پیدا نکردم. شب که بر میگشتم خونه دلم از همه دنیا گرفته بود. دلم میخواست کسی بود بهش زنگ میزدم و درد دل میکردم. ایران که نصف شب بود و نمیشد. به میم پیام دادم گفت شب بهت زنگ میزنم.

    شب زنگ زد ولی خیلی عجله داشت. خیلی کار میکنه خیلی کار داشت. از برخوردش خوشم نیومد و سریع تشکر کردم و قطع کردم. بعد ۱ ساعتش دوباره زنگ زد. خودش فهمیده بود خیلی بد باهام صحبت کرده. باز توضیح داد که چی کار کنم که مشکل حل بشه. خیلی سرد برخورد کردم و بازم زود تشکر کردم و خدافظی... 

    حتی بهم گفت بعدا بهم بگو که چی کار کردی ولی من نمیگم چون حس میکنم غیر از این که خیلی آدم بیزی هس دلمم نمیخواد دیگه باهاش خیلی ارتباطی داشته باشم. احساس میکنم خیلی منو کوچیک کرد. هر چند میدونم که قصدش این نبود ولی خب من چرا باید بهش خبر بدم که نتیجه چی شد. پیام نمیدم مگر اینکه خودش پیام بده و بپرسه...

    پایین نشسته بودم یه چیزی بخورم که طبق معمول دوس. پسر همخونه اومد فهمیدم یواشکی داره بهش میگه باید بریم اتاق. دیگه همون موقع سریع بلند شدم بهش گفتم من میخوام برم بالا و تو اینجا راحت باش! بعدشم که حموم و یه ایمیل مفصل به استاد و توضیح و از اینجور چیزا...اخر شب هم مارکو پیام داد که برات دعا کردم. دیگه بعدشم خوابیدم.

    جدیدا صبحا که بلند میشم راضی و هپی پا نمیشم. نگران بلند میشم یا فسرده و فس شده! باید رو خودم بیشتر کار کنم. باید توکلم رو بیشتر کنم و از همه مهمتر اعتماد به نفسم رو. مطمنم همه چی خوب پیش میره و خدا از داشته هام حفاظت میکنه. کمکم میکنه اینو مطمنم . دستش رو دارم توی تمام کارهام میبینم.

    امیدوارم این مساله هم حل بشه....خدایا کمک پلیییییییییز

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • جمعه ۲۳ دی ۰۱
    نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

    مولوی
    کلمات کلیدی