به مناسبت ۱۵ جولای

 

آهنگ دنیا از حب.یب با صدای بلند تو گوشم پلی میشه 

" میشنوی صدای قلبم واسه تو میزنه هر بار...

 

و اما ۱۵ جولای ۲۰۲۲

صبح زود پرواز داشتم نزدیکای ساعت ۱ رسیدم فرودگاه کشور مقصد. الف طبق معمول بدقولی کرد و نیومد دنبالم. تاکسی گرفتم و یه پول سنگین افتادم تا برسم هتل. خلاصه check in‌کردم و تا رسیدم اتاق یه دوش گرفتم و ۲ ساعت بعدش الف اومد. رفتیم پایین هتل ناهار خوردیم. بعدش بدو بدو لباس پوشیدم رفتیم وک برا بایو. 

استرس داشتم و جو داستان منو گرفته بود. با این که نه مصاحبه ایی در کار بود نه هیچی.. یادم نمیره حالی رو که داشتم 

ولی جوش برام مثبت بود. کلا از لحظه ایی که رفتم تو وایب مثبتی گرفتم 

عکس انداختن و انگشت نگاری تموم شد اومدم بیرون دیدم الف بیرون نشسته قاطی بقیه مهاجرا 

نمیدونم چرا دلم براش سوخت 

وقتی داشتیم میرفتیم بهم گفت از همینجا هم خواهی رفت...و دقیقا همین اتفاق هم افتاد 

توی این مدت سختی کم نداشتم مخصوصا ۴ ماه اول. بخش زیادیش هم به خاطر خونه ی قبلی بود 

ولی گذشت 

و خداروشکر که بخیر گذشت 

خدا رو توی این مدت با تموم وجودم حس کردم..

یه کاری براش کردم 

خدا رو میگم 

و برام جبران کرد 

و من دوباره باورش کردم برای بار صد میلیونیوم توی زندگیم باورش کردم 

همین 

 

 

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • شنبه ۲۴ تیر ۰۲

    من این روزها

    از عملکرد خودم اصلا راضی نیستم 

    احساس میکنم تمرکز ندارم و ذهنم هزارا میپره

    یه پیپر رو که میخونم تا ۳-۴ صفحه اول توش خوبم و خوب پیش میرم ولی به محض این که میرسه به جاهای سخت داستان یا خوابم میگیره یا گشنه ام میشه یا حوصله ندارم یا نمیفهمم 

    مغزم از هر روسی استفاده میکنه که از زیرش در بره . یه وقتایی حتی نمیخواد تلاش کنه که بفهمه! کمالگرایی لعنتی هم بهم اجازه نمیده از روش بپرم و تا ته مقاله برم که حداقل بفهمم کلیت داستان چیه 

    خلاصه که اصلا وضعیت خوبی نیست

    از لحاظ مالی هم اگر بخوام اینطوری پیش برم خودم رو به چخ میدم! قبلا خیلی حساب و کتاب میکردم ولی الان یه مدته که حساب کتاب رو گذاشتم کنار و خب طبیعیه که افسار درست خرج کرن و مدیریت مالی داشتن از دستم خارج شده 

    با این که ویکندها رو هم میام دانشگاه ولی بازم خوب پیش نمیرم 

    ۴ روز دیگه میشه یک ماه که با این استاد شروع کردم

    همین الان که داشتم اینو مینوشتم استاد اومد تو لب و بازم حرفای تکراری خودش رو زد

    خدایا عاقبت منو با این استاد ختم بخیر کن الهی آمین 

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۱۹ تیر ۰۲

    گند در گند

    صبح ساعت ۹ بیدار شدم رفتم حموم آخر هفته به خیال اینکه میرم استخر

    استخر که نرفتم هیچی ساعت الان ۴ عصره و من تازه رسیدم آفیس

    دلیلش؟

    یکیش اینکه قابله حاوی سیب زمینی و تخم مرغ سر گاز ترکید و تیکه های خم مرغ چسبید به دیوار و گاز و همه جا رو پر کصافط کرد 

    بیچاره شدم تا تمیزش کردم 

    از طرفی خونه قدیمیه و ذاتا کثیفه 

    حالم به هم میخوره ازش 

    این گندی هم که زده شد رو هیچ جوره نمیشد عمقی تمیز کرد 

    صدبار عق زدم تا یه کم تونستم جمعش کنم 

    دلیل دوم هم این بود که الف گند زد به حالم با اون نحوه زنگ زدنش و جواب دادنش

    حالم ازش به هم میخوره 

    توی یه موقعیتی هستم که حالم از همه چی به هم میخوره 

    هوففففف

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • شنبه ۱۷ تیر ۰۲

    عید غدیر مبارک

    یه حرکتی زدم که فقط امیدوارم خدا بخیر بگذرونه خدایا آبروم نره تو که میدونی چقدر آبروم برام مهمه ای خدا 

    پ ن: به شدت احساس خجالت زدگی و کم بودن میکنم :(

     

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • جمعه ۱۶ تیر ۰۲

    سگ پر نمیزنه تو آفیس :/

    پریروز که جمعه بود تا عصر با استاد و دانشجوی پست داک میتینگ داشتم ولی خب خودم راضی نبودم و باز طرق معمول استاد گیج کرد و یه چیز دیگه انداخت وسط. تا الان به این نتیجه رسیدم که از این استاد کمکی به من نمیرسه و هر کاری بکنم کمک خدا بوده و تمام!

    دانشجوی پست داک هم کمکی نمیکنه بهم 

    خیلی سخت انگلیسی صحبت میکنه حالا نه این که من زبانم خیلی خوب باشه ولی واقعا تلفظ بدیهی ترین و ساده ترین کلماتش هم اونقدر بده که واقعا متوجه نمیشم 

    امروز لانگ ویکنده و تعطیل 

    دیروز هیچ کاری نکردم یعنی صفره صفر. با بچه های ایرانی هم نرفتم بیرون چون حوصلشون رو نداشتم. عملا فقط لش کردم و فیلمای چرت و پرت صد سال پیش رو دیدم. تنها کار مفید دیروزم این بود که اتافقم رو تمیز کردم و کصافط کاری های همخونه رو از توی دسشویی و حموم تمیز کردم. شب قبلش انقد م.ش.ر.و.ب خورده بود و م.س.ت کرده بود که تمام مدت بالا میاورد. 

    الانم داشتم با میم حرف میزدم. میگفت نرو آفیس از تو خونه کار کن. پرفورمنس همه کسایی که از تو خونه کار میکنن بیشتر از بقیه اس.

    اخه تو ازکجا میدونی؟ مگه تو عقل کلی. من تو خونه کار نمیکنم که هیچ تازه به کله ام هم میزنه. روانی میشم. 

    حکایت پروگرم انتخاب کردن و مشورت دادنای دیگته...

    باید بیام قسمت دوم پست قبل رو تعریف کنم 

     

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • يكشنبه ۱۱ تیر ۰۲

    عرفه و قسمت اول داستان من

    امروز عرفه اس

    نتیه این که ان شالله امروز زودتر از لب میام بیرون میرم خونه که دعا رو بخونم 

    صوتیش رو اگه بخوام گوش بدم دست کم یک ساعتی ظول میکشه 

    بعد از دقیقا ۲ هفته از اومدنم به این آفیس تازه یه کم دستم اومده که موضوعی که قراره روش کار بکنم اصلا چی هست

    اولش خیلی گیج میزدم 

    البته الانم گیج میزنم ولی حداقلش اینه که میدونم در مورد چی دقیقا دارم گیج میزنم و هر چی جلوتر میرم شکر خدا ابعاد جدیدی از مساله برام روشن میشه 

    نمیدونم کی وقت بکنم بیام بشینم تعریف کنم که اصلا چی شد 

    شادیم بد نباشه همینجا یه کمش رو بگم 

    یادمه وقتی بچه بودم ( حدودای ۴-۵ سالگی) خوندن و نوشتن رو بلد شده بودم. نمیدونم اصلا از کی؟ از کجا؟ ولی روزایی رو یادمه که هنوز مدرسه نمیرفتم ولی سردر تابلو مغازه ها رو میخوندم. احتمالا وقتی کوفته داشته درس یاد میگرفته منم کنارش مینشستم و اینا ناخودآگاه تو ذهنم ثبت میشده 

    ادامه دارد...

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۷ تیر ۰۲

    کمر!

    نشستم توی لب دارم کار میکنم و همزمان به این فکر میکنم که کمرم باز میسوزه 

    انگار میخ فرو میکنن توی کمرم 

    یک هفته اس نه استخر رفتم نه تمرینای کمر رو انجام دادم 

    قرصای ویتامینمم که نمیخورم 

    خب توقع چی دارم واقعا؟!

    البته به جز قرص اون دو مورد رو واقعا نمیتونستم 

    ایشالا از فردا ورزشا رو انجام میدم از جمعه هم میرم استخر 

    باید یه سری بشینم درست و حسابی بنویسم. این که چی شد و الان کجام و همه اینا

    خدایا تو که کمر منو انقدر بهتر کردی دیگه خوبه خوبه خوبم کن :(

  • ۲
  • نظرات [ ۳ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۳۰ خرداد ۰۲

    بنویس تا آروم بشی!

    اومدم نشستم توی لب و دارم کار نمیکنم! بله درست نوشتم دارم کار نمیکنم!

    دیر بیدار شدم و کمال گرایی نکبتم داره هی منو سوراخ میکنه که پس یعنی روزت تلف شد و البته که غلط کرده 

    همخونه گیر داده که ته و توی ماجرایی که در موردش توی پست قبلی گفتم رو در بیاره 

    و من حالم به هم میخوره از این پیگیری ها و از این مقایسه ها 

    ای کاش میتونستم بهش بگم که تمام این مدت چه شب هایی که توی اتاقم گریه کردم و چه روزهایی که از حال بدی خودم رو به زور میخوابوندم تا هم کمر دردم سبک بشه و هم چند دقیقه ایی دنیا رو نفهمم

    ولی متاسفانه آدما این چیزا رو نمیفهن 

    شاید دلیل این که الان تمرکز ندارم هم همین باشه 

    ولی اشکال نداره به خودم زمان میدم 

    ادم که همیشه توی بست مود خودش نیس. یه وقتایی هم یه سری چیزا از بیرون تمرکز ادم رو بهم میزنن. یه سری ادما 

    پی ام اس هم که هستم تازه قهوه هم خوردم و استرسم کشیده بالا. 

    خدایا بازم حالم بده و بازم کسی رو جز تو ندارم. خودت خوب میدونی که ته دلم آشوبه. خودت میگی که فقط با یاد تو دل ادم آروم میگیره. بهم آرامش و اعتماد به نفس بده. بهم سلامتی بده. به خودم و به خانواده ام. و یه خیال راحت و توانایی بالا برای این که این کار رو به خوبی به سرانجام برسونم. خدایا فقط با کمک تو این داستان امکان پذیره. ای مهربان ترین مهربانان. 

  • ۶
  • نظرات [ ۲ ]
    • گندم شادونه
    • جمعه ۲۶ خرداد ۰۲

    تصمیم جدید که ان شالله خیره!

    دقیقا ۶ دقیقه وقت دارم که بنویسم 

    تصمیم بزرگی توی زندگیم گرفتم 

    خیلی میترسم از بابتش 

    انقدری که این چند شب خواب نداشتم و صبحا از شدت استرس حالت تهوع داشتم انگاری که قلبم توی دهنمه 

    ولی حس میکنم از اون تصمیماس که بالاخره باید میگرفتم و شاید اگر جدی دنبالش نمیرفتم تا اخر عمر پشیمونی داشت

    امیدوارم بعد این داستان پشیمونی در کار نباشه

    الان که دارم مینویسم کمرم باز یه کم میسوزه ولی خب چاره ایی نیس جز ادامه دادن درمانم و تمرکز ذهنی رو از روش برداشتن

     

    خدایا کمکم کن من هیچ کسی رو جز تو برای کمک گرفتن ندارم. میدونی که قلبم توی دهنمه. کمکم کن ازت خواهش میکنم.

    این راه رو برام اسون و پر خیر و برکت کن. 

    شاید توی یه پست رمزی در موردش نوشتم...

     

    متاسفم

    منو ببخش

    سپاسگزارم

    دوست دارم 

  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۲۴ خرداد ۰۲

    یعنی من انقدر دوست نداشتنی ام؟ :(

    خدایا یعنی من انقد دوست نداشتنی ام که بعضیا باهام اینطوری رفتار میکنن؟! :(

    همگروهی ترم پیش رو خیلی اتفاقی توی اتوبوس دیدم. براش دست تکون دادم روشو کرد اونور. فک کردم منو ندیده باز با شدت بیشتر دست تکون دادم این بار برگشت و از دور سلام کرد. داشت با یه دختره دل میداد و قلوه میگرفت!

    ایستگاه دانشگاه که رسیدیم پیاده شد دختره رو بغلش کرد و خدافظی کرد باهاش.

    تو صف بودم که پیاده بشم همزمانم نگاهم سمتش بود.

    یهو دیدم رفت! اصلا انگار نه انگار که من آدم بودم یا چی 

    در حالی که مقصد هر دومون یه جا بود. جفتمون داشتیم میرفتیم سر یه کلاس 

    درسته که ترم پیش سر کم کاریش و مسایل درسی چندبار خیلی شدید باهم بحث کرده بودیم ولی اونم کم منو اذیت نکرده بود. سر پروژه و نمره اش واقعا بهم مدیون بود. بعد اونم چندبار اومده بود خونه ما و روابط خوب بود واعا انتطار این رفتار رو ازش نداشتم 

    عمیقا ناراحت شدم 

    احساس دوست نداشتنی بودم بهم دست داد 

    ولی مهم نیس

    عمیقا معتقدم که آدما نون قلبشون رو میخورن

    خدایا شکرت که مسیر منو از این آدما جدا کردی. هر چقدر شکرت رو بکنم بازم کمه 

    به اندازه بزرگی خودت شکرت 

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۲۲ خرداد ۰۲
    نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

    مولوی