نشستم روی کاناپه و دارم ادیت های اخر رو انجام میدم که مقاله رو ان شالله بفرستم برای استادا. این مقاله هم تاریخی شده. فک کن سال ۹۷ ایده اش پیاده شد و شد پایان نامه. سال ۹۹ نوشته شد و فریتاده شد برای استادا و حالا ۱۴۰۰ داره ادیت دوم میشه!

بازم شکر...

هر چیزی توی زندگی برا ادم درسهایی داره. سخت یهای این یک سال و اندی بهم یاد داد یه کم با خودم مهربونتر باشم. بهم یاد داد خودم رو ببخشم. بهم یاد داد باید از تک تک لحظه های زندگی استفاده کرد. خدایا مرسی که همیشه کنارم بودی و دستای پر مهرت تو بدترین شرایط به دادم رسید و منو از منجلاب کشید بیرون. هنوز خیلی بهت احتیاج دارم. تازه فهمیدم که هیچی نیستم. هیچ قدرتی ندارم. همه چی وقتی اتفاق می افته که تو بخوای...

دیگه مهم نیست که همکلاسی سابق اون دختر ماتمزده غرغرو افسرده آب زیرکاه ریز ریز کاراش رو کرد و به رویاهاش رسید و دست منو گذاشت تو پوست گردو. دیگه مهم نیست ۱ سال و نیمم با افکار منفی و اتلاف وقت هدر رفت. دیگه مهم نیست که تا این سن خیلی رویاها داشتم و هنوز بهشون نرسیدم. هیچ کدوم از اینا دیگه مهم نیست. 

مهم اینه که شکرگزار داشته ای الانم هستم. مهم اینه که رفیق چندین و چندساله ی گمشده ام رو پیدا کردم. خدا رو پیدا کردم. مهربونترین عالم. قدرتمندترین عالم...حالا دیگه احساس بی پناهی نمیکنم و پیدا کردم رفیقم از هر چیزی برام ارزشمندتره...خدایا شکرت.