۲۱ مطلب در بهمن ۱۴۰۲ ثبت شده است

جملات تاکیدی

حالم خوبه 

حالم عالیه 

من خوبم 

من ادم خوبی ام 

من ادم توانمندی ام 

من میتونم به هررررر چیزی که دلم میخواد برسم 

من میتونم هر چیزی که میخوام رو جذب کنم 

من عالی ام 

من باهوشم 

من خوشگل ترین دختر هر جمعی ام 

من خوشتیپ تریپ ترین دختر هر جمعی ام 

من کاریزماتیک ترین دختر هر جمعی ام 

من پر از اعتماد به نفسم 

من پر از حال خوب و انرژی مثبتم 

من دوست داشتنی ام 

همه آرزوشونه که با من باشن 

من خوبم 

من خوب ترینم 

من عالی ام 

من دوست داشتنی ام 

من توانمندم 

من خوش فکرم 

من خوش قلبم 

من مهربونم 

من خلاقم 

من با کلاس ترین دختر هر جمعی ام 

من یه دوست خیلی خوبم برای هر کسی که دور و برم هست 

خدایا شکرت 

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • شنبه ۲۸ بهمن ۰۲

    همونی بشه که دلمون میخواد

    از ته قلبم از خدا میخوام هر کسی هر کجای عالم که مثل الان من دلش گرفته و چشمش اشکیه و منتظر خبر خوبه و توی یه حالت بیم و امیده و دلش میخواد به آرامش برسه و حالش خوب بشه و اتفاقی که منتظرش هست بیفته خیلیییی زودتر از چیزی که انتظارش رو داره اون خبر خوب اون اتفاق خوب اون حال خوب رو دریافت کنه 

    چشمش برث بزنه از شادی 

    به جای تمام اشکایی که ریخته 

    شادی بیاد تو دلش 

    همونی بشه که دلش میخواد

    همونی بشه که دلمون میخواد 

  • ۴
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۲۶ بهمن ۰۲

    یا راد ما قد فات

    شبا خیلی دلگیرن

    منی که شبای اینجا رو دوسن داشتم 

    منی که این شهر رو دوست داشتم 

    منی که آرامش شباش رو دوس داشتم 

    حالا از شبا بدم میاد 

    نمیتونم شبا برم خونه 

    ترجیح میدم تا دیر وقت بمونم دانشگاه و وقتی رسیدم خونه قرص بخورم و بخوام 

    قرص اعصاب 

    چی شد که اینطوری شد 

    خدایاااا امروز تولد حضرت عباسه.. هزارم که ادم کصافطی باشم این چیزا رو از بچگی هنور قبول دارم. هنوز اعتقاد به دستگیری و کمک دارم. هنوز به دعا اعتقاد دارم. هنوز به معحزه اعتقاد دارم. 

    خدایا ارامش بهم بده 

    خدایا 

    یا راد ما قد فات...

  • ۳
  • نظرات [ ۲ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۲۵ بهمن ۰۲

    یا جبار

    حس آدم هایی رو دارم که از جنگ برگشتن. بهتر بگم حس کسی که یه پنیک سنگین رو از سر گذرونده. الان آروم گرفته ولی دلش تیکه تیکه است و خونی. نمیدونم سرانجام این داستان به کجا میرسه ولی انقدر خودم رو سرزنش میکنم که حس میکنم این خودسرزنش گری از اصل ماجرا بدتره. دلم میخواست خدا یه کاری میکرد که جبران میشد. مگه نمیگیم بهش یا جبار؟؟؟ مگه جبران کننده نیس؟؟ کاش زمان به عقب بر میگشت. 

    یا جبار خودت درستش کن 

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۲۴ بهمن ۰۲

    خدایا ازت از ته قلبم میخوام که

    این چند روز اخیر اتفاقاتی افتاد که تا مرگ پیش رفتم. فقط دلم میخواست بخوابم تا یه چند ساعت یادم بره همه چی. امروز ضبح بالاخره بعضم ترکید و از ته ته دلم گریه کردم و دعا کردم. دوس ندارم در مورد جزییات حرف بزنم چون حتی دلم نمیخواد برا خودم یادآوریش کنم ولی یه سری چیزا هست که دایم برا خودم باید یادآوری بشه. اول اینکه این داستان رو فاجعه نکنم. اونقدری که مغزم داره بزرگش میکنه واقعا وحشتناک نیست. الان صرفا جون توی این دردسر افتادم فکر میکنم خیلی درد عمیق و نزدیک به مرگی هست در حالی که اگر منطقی بخوام به قضیه نگاه کنم از اولش هم اینطوری که الان فکر میکنم نبود بعد اینکه به شدت و ا زته دلم معتقدم همه کاره ی این عالم خداست و با دست خودش میتونه تمام معادلات رو به هم بزنه یا معادلات رو ایجاد کنه و ریسمان های پاره شده رو گره بزنه. امروز صبح خیلی ازش خواستم و خیلی دعا کردم که بهم آرامش بده و حالم رو خوب کنه و ازش خواسته ام رو خواستم. به هر حال نسبت به دو روز پیش بهترم و فکر میکنم این اثر همین دعا و حرف زدنم با خداست و توکل. 

    بعضی وقتا ادم دیگه هیج کاری از دستش بر نمیاد و خود خدا باید بیاد وسط دل ماجرا. و چه کسی مهربان تر و قدرتمندتر از اون من دارم توی زندگیم. همه چیز رو به خودش سپردم و میدونم که از فضل و مهربونیش مشکل منو حل میکنه مثل هزاران بار دیگه که در بدترین شرایط ماجرا رو حل و فصل کرده. هنوزم همون خداست هنوزم همونه...

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۲۳ بهمن ۰۲

    در حد مرگ

    بدترین روزهای عمرم رو دارم میگذرونم. به قدری حالم بده که حتی نمیتونم گریه کنم. دایم دارم خودم رو سرزنش میکنم. فقط امیدوارم که کارما وجود داشته باشه...همین

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۲۳ بهمن ۰۲

    دوری دوری دوری

    بعضی وقتا بعضی از آدما مریضن 

    مریض روحی و روانی 

    فقط میخوان بقیه رو اذیت کنن. خودشون هم نمیدونن چه مرگشونه. از این آدما دوری کنید.

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۱۹ بهمن ۰۲

    گزارش فیزیو

    رفتم فیزیوتراپی و برگشتم. کار خاصی نکرد به جز یه مشت سوال چرت و پرت و یه کم هم نرمش داد. باز خداروشکر پولش رو بیمه میده و گرنه پول ربختن تو چاه بود. شایدم تمریناش به درد بخوره حالا انجام بدم ببینم چی میشه. گفت حداقل هر یک ساعت یه 5 مین از جات باید بلند بشی راه بری. گفت استخر رفتن رو ادامه بده و هر یک ساعتی یه چندتا از این تمرینا رو انجام بده اگرم یه کم درد گرفت اوکیه این یعنی داره روش کار میشه. 

    یه طوری باید اون ابهت و بزرگی داستان رو توی خودم از بین ببرم و کوچیکش کنم. تبدیلش کنم برا خودم به یه چیز کوچیک بی اهمیت. اینطوری کمتر اذیت میشم و کمتر برام تبدیل میشه به یه غول و استرس به استرسای دیگه اضافه نمیکنه. 

    الان که دارم اینا رو مینویسم احساس آرامش بیشتری دارم. خدایا شکرت. 

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۱۹ بهمن ۰۲

    فیزیو

    گیردادنای استاد باعث شده بیشتر از این که با انگیزه بشم سررشته داستان رو ول کنم. نتیجه اینکه به زور ساعت 12 ظهر تازه پامشم میام لب و عصر ساعت 3 میرم خونه. البته اینکه میخواستم این چند روز یه کم بیشتر استراحت کنم بابت شرایط جسمیم هم بی تاثیر نبوده. دو روزه دارم شبا رو زمین میخوابم و حس میکنم یه کم خداروشکر دردم کمتره. امروز اولین جلسه فیزیوتراپیه. خدا کنه که خوب باشه. خیلی خوب باشه. یه جوری که به معنی واقعی کلمه بهتر بشم...

    دیروز دم غروب که داشتم میرفتم خونه کلی با خودم حرف زدم. کلی تنهایی در حالی که قدم میزدم گریه کردم. کلی به خودم دلداری دادم. به خودم قول دادم با خودم مهربون تر باشمو خودم رو بغل کردم و گفتم تو حق داری که یه وقتایی ازدست همه شاکی بشی. حق داری که ناراحت بشی حق داری که عصبانی و خشمگسن بشی. حتی حق داری یه روزایی اصلا کار نکنی و به بقیه بگی من همینم که هستم.

    ولی ته دلم روشنه. میدونم اینا هم به خوبی میگذره و تموم میشه میدونم که یه راه حل خوب برای این داستانای اخیر خدا میذاره وسط زندگیم. 

    به قول اون حدیث که میگه: به آنچه به آن ناامیدی امیدوارتر باش زیرا که موسی رفت تا برای خانواده اش آتش بیاورد اما پیامبر مرسل برگشت...

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۱۸ بهمن ۰۲

    ضعیف و بی پناه و ترسو

    دیروز بالاخره رفتم عکس ایکس ری گرفتم از کمرم. امیدوارم بخیر بگذره. درد شدیدی دارم کلا وقتی میشینم پشت درد بدی دارم. عضبی هم هستم پریود هم هستم اینا درد رو میگنه 1000 برابر. 

    امروز استادم باز اومد باهام حرف زد بهش گفتم مشکل پزشکی دارم ولی خب خیلی انگار care نکرد. از یه دانشجوی عادی توی این مقطع زمانی خداییش بیشتر براش کار کردم ولی خب چه میشه کرد توقعاتش عجیب غریبه. 

    میدونم که ذهنم درد رو چندین برابر میکنه و بیشترش هم به خاطر اضطراب و ترسه. انقدر امروز ترسیده بودم که صبح کله سحر زنگ زدم به الف و پشت تلفن گریه کردم. بهم یه کم دلداری داد و گفت چیزی نیست و از این حرفا. کاش الف اینجا بود. الف لیاقش هزار برابر آدمایی هست که اینجا هستن. کاش بهترین نقطه دنیا بود. اون خیلی آدم اسمارت و درست حسابیه. امیدوارم بتونه یه روزی بره اونجایی که دوس داره. 

    خدایا کمکم کن میدونی که چقدر ضعیف و بی پناه و ترسو شدم این روزا....

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۱۷ بهمن ۰۲
    نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

    مولوی
    کلمات کلیدی