همیشه خودم رو سرزنش میکنم. چرا بیشتر درس نخوندم؟ چرا نفهمیدم باید چی کار کنم. چرا حواسم نبود که چه غلطی دارم میکنم. چرا حواسم به معدلم نبود. چرا وقتی معدل لیسانس رو گند زدم فکر نکردم که تو ارشد باید جبران کنم؟ چرا وقتی ارشد گند زده شد نیومدم وقت بذارم روی زبان و مقاله و این چیزا. جرا الان؟ چرا در استانه ۳۰ سالگی هیچی ندارم. به جز یه کار که اونم...

خدایا...

کمکم کن. دارم با چشم پر از اشک مینویسم. تو خودت شاهدی که من چقدر تو دوران دبیرستان و مدرسه خوب بودم. چقدر ممتاز بودم. نمیدونم چی شد که توی داشنگاه یهو اونطوری افت کردم. خدایا هیجی ندارم برای دلخوش بودن بهش. منو ببخش ... اینا رو به حساب ناشکری نذار به حساب درد دل بذار. دلم میخواد باهات دردل کنم. احساسا میکنم هیشکی منو نمیخواد. احساس میکنم هیچ جا حایی ندارم. هیچ اینده ایی ندارم. احساس میکنم تمام اونچه که بهم دادی رو هدر دادم. خدایا من شرمنده تو هستم. تو به من همه چی دادی ولی من الان هیچی ندارم. با دستای خالی اومدم پیشت. ببین که دلم پر از ترسه. ببین که مغزم خالیه ببین که هیچی ندارم خدایا کمکم کن خدایا هلم بده به سمت موفقیت. یه کاری کن پیش برم له جلو و یه کم دلم خوش بشه. خدایا ازت سلامتی میخوام برای همه. برای خودم و خانواده ام. ای خداااا......دلم خیلی گرفته. احساس تهی بودن احساس خالی بودن احساس بی ارزش بودن خدایا ابروم ابروم ابروم

 

خدایا به فریادم برس از ابروم میترسم...