۳ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

شکرگزار باشیم

نمیدونم چرا هر شب از بیرون صدای روضه میاد. هنوز محرم نشده. شهدت امام جواد(ع) هم هنوز نشده نمیدونم چرا؟ مراسم دعا و اینام که نیست. بدم نیس منو میبره به زمستون و پاییزای سالای قبل که محرم بود و هر شب خیابونمون غلغله میشد از ماشینایی که میومدن برن روضه...

و باز هم دور کار شدیم. خدا بخیر بگذرونه. 

سوزش معده بهتر شده شکر خدا ولی همچنان کامل خوب نشدم. خدایا یه کاری کن خوبه خوب بشم. دارم روزی ۱۰ تا قرص دقیقا میخورم. این چند روز اخیر هم رعایت غذایی نکردم. بستنی و بیسکوییت و کوکوسبز چرب و نون باگت و...حسابی بدترم کرد. باید رعایت کنم. 

هفته پیش آقای همکار از ایرادهای خانومش میگفت. میگف گیر میده که بریم برا خونه جدید فلان وسیله رو بخریم و اینا. ادامه حرفاش گف خوب نیس ادم درگیر روزمرگی بشه. که مثلا صبح تا شب کار کنه شب بره خونه روز تعطیل دوباره به فکر این جور چیزا باشه...تو دلم بهش گفتم ناشکری نکن. اون موقع که درگیر پنیک شدم یه زمانها و روزهایی رو تجربه کردم که با خودم میگفتم یعنی من به زندگی عادی بر میگردم؟؟ یعنی من میتونم باز کارای عادی روزمره ام رو بکنم؟؟ یعنی من میتونم بازم رویا داشته باشم؟؟ میتونم بازم برای چیزی خوشحال باشم؟؟ میخوام بگم که حتی برای روزمرگی ها هم باید شکر کرد. کسی اینو میفهمه که حداقل یه روز از عمرش رو جوری سپری کرده باشه که با تمام وجودش خواسته باشه دنیاش بشه مثل روزمره های مردم عادی...دلم نمیخواد در موردش حرف بزنم. انقد حالتای بدی بود که همیشه از خدا میخوام هیچ وقت اون روزا و اون حالتا برنگردن. خدایا شکرت بابت همه چی. خدایا منو ببخش که اونطور که باید و شاید شکرت نمیکنم. منو ببخش که همیشه اینقدر طلبکارم. خدایا منو ببخش. 

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • جمعه ۱۸ تیر ۰۰

    مقاله

    همین الان مقاله رو فرستادم برا استادا

    خدایا خودت یه کاری کن که کارام بیفته رو روال خوبش. یه غلطک سریع السیر...

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۱۶ تیر ۰۰

    خدایا مرسی که هستی همیشه بمون برام

    نشستم روی کاناپه و دارم ادیت های اخر رو انجام میدم که مقاله رو ان شالله بفرستم برای استادا. این مقاله هم تاریخی شده. فک کن سال ۹۷ ایده اش پیاده شد و شد پایان نامه. سال ۹۹ نوشته شد و فریتاده شد برای استادا و حالا ۱۴۰۰ داره ادیت دوم میشه!

    بازم شکر...

    هر چیزی توی زندگی برا ادم درسهایی داره. سخت یهای این یک سال و اندی بهم یاد داد یه کم با خودم مهربونتر باشم. بهم یاد داد خودم رو ببخشم. بهم یاد داد باید از تک تک لحظه های زندگی استفاده کرد. خدایا مرسی که همیشه کنارم بودی و دستای پر مهرت تو بدترین شرایط به دادم رسید و منو از منجلاب کشید بیرون. هنوز خیلی بهت احتیاج دارم. تازه فهمیدم که هیچی نیستم. هیچ قدرتی ندارم. همه چی وقتی اتفاق می افته که تو بخوای...

    دیگه مهم نیست که همکلاسی سابق اون دختر ماتمزده غرغرو افسرده آب زیرکاه ریز ریز کاراش رو کرد و به رویاهاش رسید و دست منو گذاشت تو پوست گردو. دیگه مهم نیست ۱ سال و نیمم با افکار منفی و اتلاف وقت هدر رفت. دیگه مهم نیست که تا این سن خیلی رویاها داشتم و هنوز بهشون نرسیدم. هیچ کدوم از اینا دیگه مهم نیست. 

    مهم اینه که شکرگزار داشته ای الانم هستم. مهم اینه که رفیق چندین و چندساله ی گمشده ام رو پیدا کردم. خدا رو پیدا کردم. مهربونترین عالم. قدرتمندترین عالم...حالا دیگه احساس بی پناهی نمیکنم و پیدا کردم رفیقم از هر چیزی برام ارزشمندتره...خدایا شکرت.

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۱۶ تیر ۰۰
    نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

    مولوی
    کلمات کلیدی