۱۵ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

شکرگزاری 2

خدای عزیزم 

من بهت خیلی بدهکارم 

ممنون که منو لایق خیلی چیزها دونستی 

هر چند که امروز که از خواب بیدار شدم دیدی که چطور زار زدم 

به همون دلیلی که خودت میدونی چی شد و چرا 

ولی بازم شکرت 

تا ابد بدهکارتم

خدایا بهم آسون بگیر. کمکم کن. با فضلت باهام برخورد کن. ای خدای مهربون به خاطر تک به تک نعمتهات ازت سپاسگزارم. 

پ ن: متاسفم 

منو ببخش 

سپاسگزارم 

دوست دارم  

  • ۲
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۲۰ ارديبهشت ۰۳

    آهنگ ققلی این روزام

    قفلی زدم رو این آهنگه :)) نمیدونم مال جام.جهانی بوده چی بوده 

    با ایرپاد اگه گوش بدی حتی در حال اشک ریختن هم باشی قر میدی حالت خوب میشه 

    خیلیییییی خوبهههههcrying

    https://www.youtube.com/watch?v=fEI2rtuM730

     

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۱۸ ارديبهشت ۰۳

    برای خودم 8

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۱۷ ارديبهشت ۰۳

    #یادآوری 3

    ساعت از 5 صبح گذشته. اتوبوس وی آی پی مانیتوردار میدون فردوسی رو رد کرده. کل شب رو هم خوابیده ام و هم نخوابیدم. به بدنم کش و قوس میدم. پیام میدم به مارکو و میگم رسیدم. 10 مین دیگه میرسم آرژانتین. به این فکر میکنم که برم زودتر خونه بخوابم. به کارای عقب افتاده ام فکر میکنم. به کلاس زبانم فکر میکنم. به این فکر میکنم که چند تا تی پی او دیگه مونده. به این فکر میکنم که چقدر مقاله نوشتن سخته و چقدر دارم جون میدم برا نوشتن هر یه کلمه اش

    هوا داره کم کم روشن میشه. یهو شاگرد راننده داد میزنه آرژانتین پیاده شید. کسی چیزی جا نذاره...تکرار میکنه این بار بلند تر... کسی چیزی جا نذاره...

    پ ن: دلم تنگ شده 

    پ ن 2: آدم وقتی میمیره هم همینقدر دلش تنگ میشه؟ 

     

  • ۳
  • نظرات [ ۴ ]
    • گندم شادونه
    • شنبه ۱۵ ارديبهشت ۰۳

    شکرگزاری 1

    از این به بعد برای پست های شکرگزاریم میخوام هشتگ بذارم 

    خب این اولیش: 

     

    خدایا شکرت که ث هست که با هم بریم تی تایم و به حرفای من گوش بده و هر بار یه چیزی بگه که من حالم بهتر بشه حتی موقتی. 

    خدایا شکرت که م رو دیدم و موقغ خدافظی وقتی داشت ث رو بغل میکرد چون دیگه نمیدیدش به درخواست خودم اومد منو هم بغل کرد و وقتی داشتم بهش میگفتم که آخیش اکسی توسین داره ترشح میشه و این بار محکم تر بغلم کرد و گفت باید 20 ثانیه طول بکشه ها و بغلش رو سفت تر کرد 

    خدایا شکرت به خاطر این چای و این دونات شکلاتی که هرچند طعم دونات های ایران رو نمیده ولی برای من یه دنیاس. چون یادم میندازه یه زمانی پول خرید یه قهوه رو هم اینجا نداشتم

    خدایا شکرت که تا گفتم میزم خوب نیس استادم گفت سریع برام عوضش کردن 

    تا گفتم نمیخوام میز قبلی تو اتاقم بمونه 4 تا گولاخ با هزاااار بدبختی  افتادن به جونش و به زحمت اوردنش از اتاق بیرون بدون اینکه نیازی باشه کاری کنم 

    خدایا شکرت برای این آفیس خوب برای این که اتاق شخصی دارم برا خودم برا اینکه راحتم توش میتونم دمپایی بپوشم میتونم توش نماز بخونم حتی میتونم بخوابم توش 

    خدایا شکرت که ج هست که کمکم کنه. خدایا شکرت که دیشب 2 ساعت باهم سر کار جدید بحث کردیم و این بار حس کردم چقدر استدلال هام قشنگ تر و پخته تر شده.

    خدایا شکرت که هنوز انقد سنگدل نشدم که نتونم گریه کنم. هنوز میتونم اشک بریزم و تخلیه بشم. 

    خدایا شکرت که هنوز محبتت رو تویدلم حس میکنم 

  • ۴
    • گندم شادونه
    • جمعه ۱۴ ارديبهشت ۰۳

    حواب به کامنت

    این کامنت رو امروز صبح که چشم باز کردم دیدم. اول بخونیدش بعدش میخوام در موردش حرف بزنم: 

     

     

    واقعا براش دلیل منطقی داری؟! اونم هزار و یکی؟!


    ببین خدا برای تو یک مثال خیلی خوب داره، تویی که تو غربتی، از خانواده دوری، کلی آدم با فرهنگ متفاوت دورتند... مسیر گناه براش باز شد و گناه نکرد و خدا اونو عزیز مصر کرد.


    این داستان ها برای تفریح نیست، برای اینه که قانون دنیا دستت بیاد. قانون اینه: خدا اونی را عزیز می کنه که برای خدا صبر و استقامت کنه.


    تعریف گناهم که مشخصه: خط قرمز خدا را رد کنی. و حجابم یکی از اون خط قرمزهاست. خط قرمز همون خدایی که زیبا آفریدت.


    مطمئن باش اگر منفعتش بیشتر از ضررش بود جزو خط قرمزهای خدا نمی شد.


    به نظرم اینکار فقط موجب میشه تو ذهن بقیه آدم بی ثباتی به نظر بیای، نه اپروچبل.


    برای ارتباط خوب، رفتار خیلی مهمتر از ظاهره.

     

    مراقب خوبی های خودت باش

     

     

    جواب: 

    دوست عزیز که من نمیدونم پسری یا دختر چون هوشمندانه اسمی انتخاب کردی که هم پسرونه اس هم دخترونه. اول از همه بهت بگم که من حرفی از حجاب نزدم که شما اینطور گارد گرفتی. از کجا انقدر مطمینی که من در مورد حجاب دارم حرف میزنم؟

    دوم این که حدس قوی میزنم که از ایران داری برام کامنت میذاری. یه جمله خیلی معروفی هست که میگه تا با کفش های کسی راه نرفتی راه رفتنش رو قضاوت نکن. حکایت شما دوست عزیز حکایت کسی هست که بیرون گود نشسته و .... هر موقع اومدی اینجا یا هر جای دیگه غیر ایران زندگی کردی، کار کردی، درس خوندی، تنهایی کشیدی، توی جمع ایرانیا شرکت کردی، نگاه ها و قضاوت ها رو روی خودت دیدی بعدا بیا برا من دوباره کامنت بذار.

    سوم اینکه اگر هم میخوای کسی رو امر به معروف کنی خیلی دوستانه بهت توصیه میکنم لحن صحبت کردنت رو عوض کن. منم مثل خودت اصطلاحا "بچه مذهبی ام". چرا این اصطلاح رو به کار بردم؟ چون تو ذهن ماها این کلمه خیلی بزرگه. به یه ادمی که فقط مثلا نماز میخونه اینو نمیگیم. غالب اوقات اینو به اونایی میگن که یه سری کارا رو غیر از واجبات انجام میدن. میخوام بهت بگم همه اون کارایی که تو کردی رو منم کردم. منم قسم راستم به " امام حسینه" منم نذر میکنم منم دو ماه محرم و صفر پارتی و تولد نمیرم و نمیگیرم. منم شب قدر بیدار میمونم. منم رفتم مشهد و کربلا و نجف و مکه و ... بازم دعوتم کنن با سر میرم و خیلی چیزای دیگه

    همه اینا رو گفتم برا چی؟؟ برا اینکه بهت بگم انقدر نگاه بالا به پایین نداشته باش. چطور میتونی انقدر مطمن بگی حجاب خط قرمز خداست؟ چطور میتونی انقدر مطمن بگی کسی که حجاب نداره پیش خدا عزیز نیست؟؟ از کجا معلوم که اون از من و شما پیش خدا مقرب تر نباشه؟ شما مگه خدا هستی؟؟ به استناد کدون سند و مدرک میگی خط قرمز؟!! مطمنی خیلی قاطی سیاست و این چیزا نشدی؟؟

    چهارم این که شما از کجا میدونی مسیر گناه های دیگه برا من باز نشد؟ شاید باز شده و من نکردم.

    و در آخر اینکه ترجیح میدم بی ثبات به نظر بیام تا بخوام یه چیزی رو کوکورانه دنبال کنم. دوست دارم خودم به نتیجه ایی که میخوام برسم و خودم فرمون هدایت زندگیم رو بر عهده بگیرم. 

    امیدوارم از جوابم ناراحت نشی. هر چند که من که کامنتت رو خوندم به نظرم تند و ناراحت کننده اومد. 

    موفق باشی!

     

  • ۰
  • نظرات [ ۸ ]
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۰۳

    ادامه پست قبلی

    در ادامه پست قبلی باید بگم که هنوز دارن وسایل رو میارن تو لب

    نمیتونم با لپ تاب خودم کار کنم. منتظرم لپ تاب افیس بیاد. اینام که هی سر و صدا میکنن آدم نمیتونه تمرکز کنه با این وضعیت 

    وای باز دارم وسوسه میشم تو آمازون بچرخم چیزای تزیینی بخرم برا آفیس جدید

    آروم بگیر زن!! چه خبرته؟!!!

    نمیدونم اصلا یه حالی ام. یهو مغزم میپره مثلا فکر میکنم به ۲-۳ سال دیگه که میخوام از اینا خدافظی کنم. مثلا وقتی فارغ التحصیل میشم بعد یهو حس دلتنگی میکنم و بغض میاد تو گلوم. بعضی وقتا فک میکنم اینا اثرات اون قهوه های استرانگی هست که هر صبح میخورم. 

    خدایا یعنی میشه وقتی قراره خدافظی کنه اولا که خودم و خانواده در صجت و سلامت باشیم بعد اینکه به خوبی تزم رو دفاع کرده باشم. یه عالمه پیپر خفن داده باشم با سایتیشن های خیلی بالا. یه سری اوارد و اینا گرفته باشم. یه جاب آفر خیلی حفن تو امریکا گرفته باشم. از همه اینا مهمتر یه پسر خیلی خوب تو زندگیم باشه. دقیقا همون مدلی که همیشه میخواستم و میخوام. حالا یا در قالب شوور یا در قالب دوس.پسر با پتانسیل بسیار قوی برای تبدیل شدن به شوهر! یه ماشین خیلی خوب زیر پام باشه. یه حساب سیوینگ با یه مبلغ هفت رقمی به دلار. میخواستم بگم شش رقمی بعد گفتم حالا چرا ۶ رقمی سنگ مفت گنجشک هم مفت یه باره بگو ۷ رقمی! چی میشه مگه 

    خدایا اینا هیچ کدم برا تو کاری نداره 

    وای الان یکی از این ورکرا گفت بعضی لپ تاب ها تا پنج شنبه نمیاد. وای خدایا کار دارم یک عالمه تمرینا مونده هنوز تصحیح نکردم 

    دارم دیوونه میشم 

    یکیشون که نیتیوه خیلی قیافه و تیپش خوبه. لامصب خیلی س.ک.س.یه. روش کراش زدم:))

    فعلا بیکارم و ممکنه پشت سر هم باز پست بذارم 

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۱۱ ارديبهشت ۰۳

    باشگاه!

    با این که این ماه دو سوم حقوقم رو نگرفتم و از نظر مالی کاملا اوضاع ترکیده ایی دارم ولی باز دست از خرج کردن های بیخودی بر نمیدارم. دایم به بهانه این که حالا فقط همین یه باره و الان انگیزه ندارم و کمک میکنه بهتر کار کنم و این شر و ورها غذای بیرون میخورم. الانم که طی یه اقدام یهویی پاشدم رفتم personal trainer‌گرفتم از باشگاه دانشگاه و به خاطر ۴ جلسه کلییییی پول پیاده شدم. 

    الان دارم غصه میخورم 

    ولی فدا سرم

    بعدش زنگ زدم به مارکو. باهاش بد حرف زدم و اونم سریع قطع کرد. ازش خشم دارم خوشدم میدونه چرا. حق دارم که ازش عصبانی باشم. نمیتونم که جلوش فیلم بازی کنم. 

    ولی الان که فکر میکنم دلم براش میسوزه. آه اعصابم به هم میریزه وقتی میبینم انقد به خودش فشار میاره. اون موقعی که باید عقل میداشت نداشت. اون موقع که باید به این روزا فکر میکرد نکرد حالا الان با فشار اوردن به خودش و دعا و فلان اخه چی حل میشه

    میخوام کمتر زنگ بزنم بهش. یعنی کلا به ایران کمتر زنگ بزنم. میخواستم تابستون برم ولی از طرفی استادم گیر داده که فقط ۲ هفته بعدشم امتحانم هست بعدشم که سریع دوباره ترم پاییز تی ای هستم. تازه داستان مالیش هم هست. کلی باید پیاده بشم بابت بلیط و سوغاتی و این چیزا. تازه حال روحیم هم خوب نیس. برم اخه اونا چی بگم. باز اعصابم خورد بشه باز یه عده رو ببینم و غم دلم تازه بشه

    اگر اونا اصرار داشتم نمیرفتم 

    نمیدونم 

    خدایا هر چی که صلاحمه 

    امیدارم یه مربی خوب بهم بدن. نمیدونم چرا وقتی پسره ازم پرسید مربیت خانوم باشه یا اقا جوگیر شدم گفتم فرقی نمیکنه!!! 

    امیدوارم ایرانی جماعت دورم نباشه وقتی میرم 

    دیگه این که از بس با ایرانی سر و کار دارم حس میکنم زبانم افت کرده. 

    چه نقشه ها که برا خونه جدید داشتم. هر شب یه فیلم جهت تقویت زیان! چی شد؟؟؟ فرار از خونه جهت فرار از فکر اون مردک کصافط. 

    ولی دوباره میسازمت وطن!

    وطن استعاره از خودمه. خودم روحیه ام قیافه ام تیپم همه چی...

    بعی وقتا به خودم میگم انقد که اون مردک اثرات توی تغییرات و زندگی من داشت هیشکی نداشت. منو از نظر احساسی از الف دیتچ کرد. حالا من داستانی هم با الف نداشتم منطورم داستان جدیه ولی خب قلبا یه حسی هایی بهش داشتم. حتی به این فکر میکردم که بخوام برم ایران یه جوری بلیط میگیرم که ترانزیتم بیفته کشوری که الف هست ولی حتی منو نسبت به اونم سرد کرد. ظاهر و لباس پوشیدنم تا حدودی تغییر کرد (کامل عوض نشده منظورم تو جمع ایرانیاس). تصمیم گرفتم برم ورزش کنم. کلا سلف کر بیشتری دارم. تو جمع ها بیشتر میچرخم 

    راسی دیشب با دوست قدیمیه ۲۰ ساله حرف میزدم. حالش خوب نبود. حال روحیش که داغون. از وقتی اومده اینجا اینطوری شده. بهش گفتم خب از همسرت بخواه که کمکت کنه گفت اخه اون چی کار میتونه برام بکنه. فهمیدم که حس تنهایی داشتن و تنها بودن خیلی ربطی به داشتن شوهر و پارتنر و دوس.پسر و اینا نداره. اون شوهر داره ولی انقد احساس تنهایی و افسردگی داره که من پیشش لنگ میندازم والا. 

    الان که داشتم مینوشتم استادم اومد تو لب جدید. یه کم خوش و بش کردیم و رفت. همونقدر که ازش حرصم گرفته همونقدر هم دوسش دارم. یه جورایی دست خدا بود برای من. لطفش رو نمیتونم فراموش کنم. البته که لطف خدا بود. 

    برم بشینم کار کنم که خیلی عقبم 

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۱۱ ارديبهشت ۰۳

    این گوشه از دنیا

    صدای منو می شنوید از کالیفرنیا آمریکا 

    الکی گفتم 

    از لب جدید صدای منو میشنوید 

    .

    .

    .

    یاد روزای تابستونی ایران افتادم. صدای فن تو گوشم میپیچه. انگار که کولر آبی های خودمون باشه، بوی پوشال نم خورده، هندونه، خواب بعد از ظهر، خونه ی همیشه تمیز، تختم،‌اتاقم، صدای آدمای توی خونه...

    چند سال میگذره از اون حال هوا؟ نمیدونم. شاید ۶-۷ سال شایدم بیشتر 

    دلم تنگ شده. برای خانواده ام برای خونه برای همه چی 

     پ ن: دیشب که از ساختمون قبلی میومدم بیرون یه لحظه نگا کردم به تراس طبقه ۵. یادم افتاد این تراس شاهد چه چیزا که نبوده. اشک ها لبخندها. تمام تلفن هایی که میزدم توی اون تراس بود. گریه ها ناراحتی ها... با ساختمون قبلی خدافظی کردم و امروز به ساختمون جدید سلام دادم. امیدوارم اینجا برام سرمنشا اتفاق های خیلی خوب باشه. امیدوارم اینجا همیشه حالم خوب باشه. امیدوارم ۲ سال و خورده ایی دیگه که خواستم از اینجا خدافظی کنم بگم چقد خوب بود همه چی اینجا. بگم چقد خوش گذشت چقد زود گذشت. بگم این ساختمون چقد شاهد اتفاقای خوب برام بود. موفقیت، سلامتی، جاب خوب، پول زیاد، عشق، .... بگم چه خوش یمن بود این ساحتمون این اتاق این گوشه از دنیا.

     

  • ۳
  • نظرات [ ۴ ]
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۱۰ ارديبهشت ۰۳

    برای خودم 7

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۱۰ ارديبهشت ۰۳
    نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

    مولوی
    کلمات کلیدی