۲۱ مطلب در آبان ۱۴۰۲ ثبت شده است

خدایا خدایا خدایاااااااااااااااا

دلم برای روزایی که بدون دغدغه و با کلی شوق و ذوق میومدم دانشگاه تنک شده 

روزایی که تمام مسیر رو میگفتم خدایا شکرت 

خدایا منو به اون روزا برگردون خودت گه میبینی چه حالی دارم ...

خدایا من اینجا غریب و تنهام به غریبیم رحم کن broken heart

  • ۵
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۲۹ آبان ۰۲

    ولادت حضرت زینب مبارک

    ولادت حضرت زینب مبارک 

    امروز روز سختی بود خیلی گریه کردم و خیل یمتوسل شدم به حضرت زینب

    ان شالله که به زودی مشکلم حل میشه 

  • ۴
    • گندم شادونه
    • يكشنبه ۲۸ آبان ۰۲

    سوال

    دلم میخواست پست قبلبم اینطوری باشه که فقط ار ادامه مطلب به بعدش رمزی باشه

    ولی نمیدونم چرا بلد نیستم! یه سرچی هم کردم چیزی دستگیرم نشد. مجبور شدم کلش رو رمزی کنم. کسی هست که بلد باشه بهم بگه چطوری میتونم این کارو کنم؟!

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • جمعه ۲۶ آبان ۰۲

    اگر رمز میخواین کامنت بذارید

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • گندم شادونه
    • جمعه ۲۶ آبان ۰۲

    التماس دعا دارم ازتون

    بازم دلم شور میزنه و نگرانم 

    امروز 5:30 صبح از خواب پریدم و خوابم نبرد 

    گریه کردم 

    خدایا این مشکل رو هم خودت حل کن 

    خدایا خودت میدونی بابت چی نگرانم. خدایا به خودت سپردمش.

  • ۳
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۲۴ آبان ۰۲

    احساس آرامش...خدایا شکرت

    دوس پسر همخونه پیام داده بود که آمار منو بگیره. منم بهش گفتم سرم شلوغه شب پیام میدم. شب پیام دادم و براش یه طوماااار نوشتم. خیلی رک گفتم دوست ندارم که دایم باهام پیگیری میکنید و یه سری چیز دیگه. شب بهم زنگ زد کلی دلجویی و من خیلی برات احترام قایلم و فلان. خلاصه خیلی دوس داشت از زیر پام بکشه خونه جدید کجاس که بهش نگفتم. فقط پرسید خودتی فقط گفتم آره.

    من نمیدونم خدایی زندگی من کجاش انقد برا اینا جذایه آخه...

    پ ن: برای دوست همخونه پیام دادم که بیا فردا در مورد خونه صحبت کنیم. میخوام یه سری جزییات از واگذاری خونه و اینا رو بهش بگم. اگر میخواستم اذیت کنم خیلی راحت میتونستم یکی رو بردارم بیارم جای خودم که همخونه هم باهاش اوکی نباشه. اصلا یه آدم غریبه. اتفاقا چشم این دختره هم خیلی به این خونه بود. چون این خونه خیلیی آفر خوبی داشت. ولی با وجود همه بی احترامی هایی که بهم جفتشون کرده بودن بیخیال داستان شدم و خودم بهش گفتم بیا میخوام خونه رو بدم بهت و در واقع لیز ترنسفر کنم.

    بعد از مدتها احساس آرامش میکنم...

    باورم نمیشه که داستان این خونه داره تموم میشه. خدایا شکرت.

    خدایا من به تو اطمینان کردم و توکل کردم وافعا ازت انتظار دارم که هیج وقت بابت پول خونه لنگ نمونم و انقد وضعم خوب بشه که این عددا برام اصلا رقمی نباشه. خدایا من بهت اطمینان کردم ...

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • جمعه ۱۹ آبان ۰۲

    آرامش....

    برام مهم نیس که این پسره پست باز اومد ازم اپدیت بگیره و من گفتم اپدیت دارم در حالی که ندارم و شب قراره باهاش میتینگ بذارم و نمیدونم تا شب ایا اپدیتی خواهم داشت یا ن

    حتی برام اینم مهم نیست که باز دوست پسر همخونه کذایی بهم پیام داده که خونه رو چی کار کردی ؟ اخه یکی نیس بهش بگه به تو چه 

    چیزی که الان برام مهمه فقط آسایش و آرامش روح و روان خودمه همین 

    چیزی که مدتهاس فراموشش کرده بودم 

    بقیه چیزا هم درست میشه 

     

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۱۸ آبان ۰۲

    فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ ۚ وَکَذَٰلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ

    در حالی که یه بعض بزرگ گلوم رو فشار میداد

    و یه غم عجیبی توی دلم بود

    و دستام میلرزید 

    و انگار غم های عالم رو دلم سنگینی میکرد 

    بی اختیار گوگل کردم: آیه تصادفی قرآن

    و این اومد

     

    فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ ۚ وَکَذَٰلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ

     

    و بعضم ترکید...

  • ۱
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۱۸ آبان ۰۲

    تصمیم نهایی

    فکر میکنم دیگه تصمیمم رو گرفتم 

    قطعا که از نظر مالی خونه با همخونه خیلی میصرفه و برای خونه تکی گرفتن خیلی خیلی صرفه جویی های دیگه رو میطلبه 

    ولی من ادم همخونه داشتن نیستم. خواب خیلی سبک و بدی دارم و با کوچکترین صدا از خواب میپرم. 

    استرسی هستم. در حضور ادم دیگه همیشه معذبم. وسواس دارم. وسواس روی همه چی. اگر آدمی باشه که اهل روابط متعدد باشه حتی روی استفاده از دسشویی مشترک هم اخساس بدی دارم. با این که میدونم راه انتقال بیماری های اونطوری دسشویی مشترک نیس. یا حداقل با احتمال زیاد نیست. حتی این که اینا بعد دسشویی رفتن از آب استفاده نمیکنن اذیتم میکنه. در حدی که وقتی میخوام روی صندلی های اتوبوس بشینم گاهی به این داستان فکر میکنم که کسی که قبل من نشسته شاید از همین الان از دسشویی اومده :)) و احساس بدی میکنم! اینو تعمیم بدید به مبل و صندلی توی خونه. 

    زیاد مهمون و مهمونی دادن رو دوست ندارم. بیشتر دوست دارم تنها باشم. خودم رو زیاد با دیگران مقایسه میکنم. و خیلی این داستان روی تمرکزم اثر میذاره. اگر متمرکز باشم روی کارم خیلی نتایج خوبی میگیرم ولی اگر تمرکز نداشته باشم دیگه حتی معادله ساده رو نمیفهمم. 3 سال دیگه درس دارم و این انتخاب خودم بوده و همه زندگی و آینده ام شاید نتیجه ی این 3 سال باشه. مخصوصا که استاد خیلی کمک کننده ایی هم ندارم. 

    شاید بخوام یکی از اعضای خانواده ام رو به طور موقت بیارم مثلا یک ماه ( البته الان نه چون پول این کارا رو ندارم) و میدونم اگر خونه مشترک داشته باشم غیر ممکنه که بیان. 

    داستانم بیشتر مالیه که به همجین چیزی فکر کردم. دوست داشتم یکی از یه خوابه های خارج دانشگاه رو داشته باشم که خیلی خونه های قشنگ تر و بهتری هستن ولی خب اونا دیگه خیلی گرونن. این خونه به نسبت بیرون خیلی ارزون تره. ولی اشکالی نداره به قول خود شماها هر شب نودل بخورم و پولش رو سیو کنم و بدم بابت خونه. این برام خوشحال کننده تره 

    بعدشم خدا روزی رسونه یهو خدا خواست و یه اینترنشیپی چیزی گرفتم و وضع مالیم خوب شد و این عددا اصلا دیگه به چشمم نیومد حتی ( خدایا یعنی میشه که بشه؟)

     

     

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۱۸ آبان ۰۲

    نیازمند کامنت های شما می باشم!

    یه پسره هس که یکی از خونه های دو خوابه دانشگاه رو گرفته و میخواد با آفری که من دارم عوض کنه 

    اگر این کار رو بکنم از نظر هزینه ایی خیلی برام بهتر میشه ولی خب باز دوباره گیر همخونه می افتم 

    میتونم به نون بگم باهام همخونه بشه و فکر میکنم قبول هم میکنه. نون دوست صمیمیم هست اینجا. از من خیلی بزرگتره ولی خب خیلی از من پر انرژی تره و کلا دختر خیلی باحالیه من دوسش دارم. 

    از طرفی نمیدونم از نظر همخونه بودن چطوریه. نون هم اینجا دوس پسر داره. این که داشته باشه مهم نیس ولی حوصله ندارم که باز بخواد هر شب هر شب پسره رو برداره بیاره تو خونه. فکر نمیکنم این کار رو بکنه ولی حالا شایدم کرد. در واقع بیشتر داستانم اینه که از نطر هزینه ایی خب دست و بالم اینطوری خیلی بازتره. میتونم هم به نون نگم و بگیردم دنبال همخونه ولی این که بتونم کسی رو پیدا کنم شبیه خودم یا نه جیزیه که اصلا مشخص نیست. 

    نمیدونم چی کار کنم 

    کسی نظری کامنتی چیزی نداره؟

    خدایاااا خواهش میکنم کمکم کن یه تصمیمی بگیرم که بهترین تصمیم باشه برام. 

    پ ن: خیلی یهویی گوش سمت راستم گرفته و کیپ شده. حرف که میزنم صدای خودم رو درست از گوش سمت راستی نمیشنوم. 

    پ ن2: این دختره ی نحس دیشب برگشت خونه و صبح از عمد هزار بار آلارم گوشی گذاشت و بلند شد انقدررر سر و صدا کرد که نتونستم بخوابم. این آدم انقدر مغزش فقیره که فکر میکنه من میخوام توی اون خراب شده بمونم و با این کارا مثلا میخواد منو فراری بده. 

  • ۰
  • نظرات [ ۲ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۱۷ آبان ۰۲
    نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

    مولوی
    کلمات کلیدی