۱۲ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

خدایا به دادم برس

چند روزه که به شدت تحت فشار و استرسم 

بعضی وقتا انقدر حالم بد میشه و جوری استرس میگیرم که حالت تهوع میگیرم و احساس میکنم همین الانه که بالا بیارم 

از همه بدتر اینه که گریه نکردم اینطور مواقع باید گریه کنم که تخلیه بشم ولی هر باز به دلیلی بغضم رو خوردم 

احساس ترس خیلی شدیدی دارم و از اون بدتر احساس تنهایی وحشتناکی که این روزا دارم 

تردید شدیدی نسبت به سوپروایزرم دارم و دانشجوش که در واقعا باید کمکم باشه هم نه تنها که کمک نیست بلکه تازه ناامیدم هم میکنه 

انگار دارم برمیگردم به اون حالت های استرسی شدیدی که توی ایران داشتم و الان بیشتر ترسم اینه که پنیک اتک دوباره بیاد سراغم و کارم رو متوقف کنه 

دلم میخواست ساعت برنارد داشتم و شاسی روش رو فشار میدادم و یهو همه چی متوقف میشد 

دلم میخواست میرفتم ایران 

دلم میخواست توی آغوش خانواده ام بودم 

همین الان که دارم مینویسم اشکم سرریز شد و حتی برام مهم نیست که پسر هم آفیسی روبروم اشک هام رو ببینه 

دلواپسم خیلی هم دلواپسم 

از این که نتونم از اینکه نشه از این که خوب نشه 

حالم خیلی بده 

خدایا من اینجا تنها و غریبم هیچ حمایتی ندارم هیچ کسی رو ندارم هیچ کمکی ندارم خودت کمکم باش خودت که داری میبینی چه حالی ام...

  • ۳
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • جمعه ۳۰ تیر ۰۲

    الهی به رقیه

    اولین روز از شروع هفته ی ششم ریسرچ! 

    گند زدم و بابتش خیلی ناراحتم 

    انتقادی که از استادم داشتم رو خیلی ساده لوحانه گذاشتم کف دست دانشجوش و اونم گذاشت کف دست خود استاد

    واقعا بابت این حماقتم خیلی ناراحتم 

    میتینگی که امروز داشتیم با سری های پیش خیلی فرق میکرد. اصن از همون قبلش استرس داشتم و میدونستم یه یزی این وسط خوب کار نمیکنه و دقیقا هم همینطور شد. استاد خیلی دی باهام صحبت کرد. نمیگم حرف بدی زد یا چیز دیگه ولی خب خبری از اون رفتار کول و دوستانه و لبخندهای همیشگیش هم نبود. یه ورایی بهم فهموند کاری قرار نیست برام بکنه و صفر تا صد قضیه پای خودمه 

    ولی الخیر فی ما وقع 

    یقینا کله خیر

    شاید باید این اتفاق می افتاد که یه جورایی حساب کار دستم بیاد. یه ذره مستقل بشم و بفهمم باید چی کار کنم. 

    الانم کلی با تلفن حرف زدم بعدشم رفتم یه ساعت با ر درد دل کردم. آخرشم به این نتیجه رسیدیم که وسط هفته بریم یه پارکی ایی یه بادی به سرمون بخوره. 

    پ ن: پشه کنار پلکم رو میش زد ولی صبح که بیدار شدم زیر پلکم کلی ورم کرده. خدایا خودت که میدونی چقدر حالم بده جسمی و روحی خودت مشکلاتم رو حل کن :( 

    پ ن ۲: اگر رفتید روضه خیلی التماس دعا

    الهی بالرقیه ...

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۲۹ تیر ۰۲

    سخنی با خودم!

    دختر تو تازه یک ماه از شروع کارت گذشته 

    از کی تا حالا انقدر عجول و ناامید و بی اعتماد به نفس بودی؟؟؟

    خجالت بکش!!!!!!!!

    میتونم قسم بخورم از حداقل حداقل ۵۰ درصد آدمای اینجا هم باهوش تری هم پرکارتری هم خلاق تری هم توانمندتری

    دیگه نبینم چرت و پرت بگیا

    پ ن: از شدت استرس حالت تهوع دارم. امیدوارم تو اتاق استاد بالا نیارم crying

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۲۸ تیر ۰۲

    خوابم میاد

    خوابم میاد 

    قهوه خوردم

    آیس کافی هم خوردم 

    هندزفری هم کردم تو گوشم با صدای بلند 

    ولی بازم خوابم میاد 

    دلم تخت اتاق خودم توی خونه خودم توی ایران رو میخواد با باد کولر خنک که لش کنم روش و به هیچی فکر نکنم 

    ولی چه میشه کرد که دنیا همینه 

    باید تا زمانی که نفس میکشی تلاش کنی 

    خدایا کمکم کن 

    همون چیزایی که خودت میدونی...

    پ ن: بوی محرم میاد 

     

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۲۷ تیر ۰۲

    چرا از همخونه هام خوشم نمیاد؟!

    یه چیزی که هست اینه که 

    برا آدما همونقدر که خودشون براتون مایه میذارن مایه بذارید 

    رودواسی رو بذارید کنار 

    اینا رو اول دارم به خودم میگم 

    اینطوری توقع هم ایجاد نمیشه اگرم براتون کم گذاشتن ناراحت نمیشید 

    کاری که من توی زندگیم نکردم و هر بار هم عین چی پشیمون شدم 

    ولی واقعا نمیدونم چرا من هیچ وقت از دوست و همخونه و همکلاسی و اینا شانس نداشتم 

    شاید به خاطر اینه که ۱۰۰ام رو براشون میذارم و وقتی ۳۰ دریافت میکنم خب طبیعیه که ناراحت میشم. تازه در بهترین حالت ۳۰! 

    اگه خودخواه باشم و رک باشم و پررو دیگه اینطوری نمیشه ناراحت هم نمیشم 

    خلاصه اینکه کاری که امروز همخونه کرد بهم نشون داد باید تغییر موضع بدم و کاری رو بکنم که به نفع خودمه نه بقیه 

    دیگه اینکه عمق تنهایی اینجا زیاده 

    البته برا من تازه نیست این مدل حس تنهایی. من تو مملکت خودمم تنها بودم. کلا آدمیزاد تنهاست. من ایرانم که بودم دوست خیلی خوب نداشتم. خیلی وقتا کسی رو نداشتم حتی یه تماس ساده باهاش بگیرم و این خیلی آزارم میداد. یه وقتایی مارکو رو گیر میاوردم ( خدا بهش سلامتی بده). الان که به خاطر اختلاف ساعت خیلی راحت نیس زنگ زدن بهش 

    امیدوارم خدا ادم رو هیچ وقته هیچ وقت محتاج بقیه بنده هاش نکنه 

    خدا به خود ادم و به خانواده ادم سلامتی بده همین کافیه 

    بقیه چیزا همه حل میشن 

    مشخصه که دارم درد دل میکنم؟!!:))

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۲۷ تیر ۰۲

    تنهایی من

    استاد روی حرفش اصرار میکنه و احساس میکنم همه کاری که یک ماه اخیر کردم بی فایده بوده 

    البته بی فایده ی بی فایده هم که نه 

    ولی خیلی جلو نرفتم 

    هنوز تو مفهوم اصلی لنگ میزنم 

    حس میکنم مغزم کار نمیکنه و این کانسپت خیلی پیچیده اس

    تازه یه چیزی ازم میخواد که یه جورایی نشدنیه 

    خسته شدم دیگه 

    چرا اخه نمیذاره کار پیش بره 

    اصلا نمیدونم چی کار کنم توی این تیم هیچ کمکی ندارم و بدوری سردرگم شدم. احساس میکنم به قسمت های سخت داستان دارم میرسم شایدم رسیدم! هر مسیری رو که میرم و یه کم امیدوار میشم که بالاخره دارم end up ‌میکنم به یه مسیری یهو توسط استاد نابود میشه و میکشونتم به یه سمت دیگه 

    از طرفی میخوام به حرفش گوش نکنم ولی از یه سمت دیگه هم نمیخوام باهاش لج کنم 

    خدایا کمکم کن خیلی تنهام 

    خیلی

     

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۲۷ تیر ۰۲

    به مناسبت ۱۵ جولای

     

    آهنگ دنیا از حب.یب با صدای بلند تو گوشم پلی میشه 

    " میشنوی صدای قلبم واسه تو میزنه هر بار...

     

    و اما ۱۵ جولای ۲۰۲۲

    صبح زود پرواز داشتم نزدیکای ساعت ۱ رسیدم فرودگاه کشور مقصد. الف طبق معمول بدقولی کرد و نیومد دنبالم. تاکسی گرفتم و یه پول سنگین افتادم تا برسم هتل. خلاصه check in‌کردم و تا رسیدم اتاق یه دوش گرفتم و ۲ ساعت بعدش الف اومد. رفتیم پایین هتل ناهار خوردیم. بعدش بدو بدو لباس پوشیدم رفتیم وک برا بایو. 

    استرس داشتم و جو داستان منو گرفته بود. با این که نه مصاحبه ایی در کار بود نه هیچی.. یادم نمیره حالی رو که داشتم 

    ولی جوش برام مثبت بود. کلا از لحظه ایی که رفتم تو وایب مثبتی گرفتم 

    عکس انداختن و انگشت نگاری تموم شد اومدم بیرون دیدم الف بیرون نشسته قاطی بقیه مهاجرا 

    نمیدونم چرا دلم براش سوخت 

    وقتی داشتیم میرفتیم بهم گفت از همینجا هم خواهی رفت...و دقیقا همین اتفاق هم افتاد 

    توی این مدت سختی کم نداشتم مخصوصا ۴ ماه اول. بخش زیادیش هم به خاطر خونه ی قبلی بود 

    ولی گذشت 

    و خداروشکر که بخیر گذشت 

    خدا رو توی این مدت با تموم وجودم حس کردم..

    یه کاری براش کردم 

    خدا رو میگم 

    و برام جبران کرد 

    و من دوباره باورش کردم برای بار صد میلیونیوم توی زندگیم باورش کردم 

    همین 

     

     

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • شنبه ۲۴ تیر ۰۲

    من این روزها

    از عملکرد خودم اصلا راضی نیستم 

    احساس میکنم تمرکز ندارم و ذهنم هزارا میپره

    یه پیپر رو که میخونم تا ۳-۴ صفحه اول توش خوبم و خوب پیش میرم ولی به محض این که میرسه به جاهای سخت داستان یا خوابم میگیره یا گشنه ام میشه یا حوصله ندارم یا نمیفهمم 

    مغزم از هر روسی استفاده میکنه که از زیرش در بره . یه وقتایی حتی نمیخواد تلاش کنه که بفهمه! کمالگرایی لعنتی هم بهم اجازه نمیده از روش بپرم و تا ته مقاله برم که حداقل بفهمم کلیت داستان چیه 

    خلاصه که اصلا وضعیت خوبی نیست

    از لحاظ مالی هم اگر بخوام اینطوری پیش برم خودم رو به چخ میدم! قبلا خیلی حساب و کتاب میکردم ولی الان یه مدته که حساب کتاب رو گذاشتم کنار و خب طبیعیه که افسار درست خرج کرن و مدیریت مالی داشتن از دستم خارج شده 

    با این که ویکندها رو هم میام دانشگاه ولی بازم خوب پیش نمیرم 

    ۴ روز دیگه میشه یک ماه که با این استاد شروع کردم

    همین الان که داشتم اینو مینوشتم استاد اومد تو لب و بازم حرفای تکراری خودش رو زد

    خدایا عاقبت منو با این استاد ختم بخیر کن الهی آمین 

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۱۹ تیر ۰۲

    گند در گند

    صبح ساعت ۹ بیدار شدم رفتم حموم آخر هفته به خیال اینکه میرم استخر

    استخر که نرفتم هیچی ساعت الان ۴ عصره و من تازه رسیدم آفیس

    دلیلش؟

    یکیش اینکه قابله حاوی سیب زمینی و تخم مرغ سر گاز ترکید و تیکه های خم مرغ چسبید به دیوار و گاز و همه جا رو پر کصافط کرد 

    بیچاره شدم تا تمیزش کردم 

    از طرفی خونه قدیمیه و ذاتا کثیفه 

    حالم به هم میخوره ازش 

    این گندی هم که زده شد رو هیچ جوره نمیشد عمقی تمیز کرد 

    صدبار عق زدم تا یه کم تونستم جمعش کنم 

    دلیل دوم هم این بود که الف گند زد به حالم با اون نحوه زنگ زدنش و جواب دادنش

    حالم ازش به هم میخوره 

    توی یه موقعیتی هستم که حالم از همه چی به هم میخوره 

    هوففففف

  • ۰
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • شنبه ۱۷ تیر ۰۲

    عید غدیر مبارک

    یه حرکتی زدم که فقط امیدوارم خدا بخیر بگذرونه خدایا آبروم نره تو که میدونی چقدر آبروم برام مهمه ای خدا 

    پ ن: به شدت احساس خجالت زدگی و کم بودن میکنم :(

     

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • جمعه ۱۶ تیر ۰۲
    نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

    مولوی
    کلمات کلیدی