یک سال و هشت ماه و نوزده روز...

"یکی از مسایلی که من به جوان ها علاقه مندم پیشنهاد کنم این است که عشق و علاقه داشته باشن و زحمت بکشن ولی خودشون رو تحت فشار این که من باید فلانی بشم نذارن اون باعث میشه که یه خورده جهت سلول های مغزی با هم شروع کنن دعوا کردن....

با کمال آرامش با کمال سادگی دنبال یاد گرفتن همون جهتی که دارن برن. بدون اینکه خودشون رو تحت فشار بذارن. موقعی که خودشون رو تحت فشار بذارن فشار نمیگم که یاد نگیرن بلکه حرص این رو داشته باشن که الان من میخوام در عرض دو سال آینده نابغه دنیا بشم این باعث میشه که سلول های مغز اصلا دیگه کار نکنن جلوی کار سلول های مغز رو میگیرن چون براشون همش التهاب و ترس و وحشت هست که من کارای لازم رو آیا انجام دادم یا ندادم یا دارم میرم دو سال دیگه میشم به اونجا که میخوام یا نه؟ اینجور افراد همه شکست میخورن چرا؟ چون آرامش فکری ندارن.

مهمترین موفقیت موقعی است که کسی برای خودش در افکار خودش آرامش فکری درست کنه و با یک برنامه تمیزی روز خودش رو تشکیل بده"

متن بالا رو عینا از روی یه کلیپی نوشتم که خیلی اتفاقی توی اینستا الان دیدم. صحبتهای پروفسور سمیعی...دقیقا زمانی که داشتم به خواب دیشب فکر میکردم. به این که دختر همکلاسی سابق با کمتر از نصف توانایی ها و قابلیت ها و استعدادهای من اونقدر تلاش کرد که دیشب توب خواب دیدم به جایی که میخواسته رسیده و بهم پیام داده و من داشتم توی خواب دق میکردم از این که چرا من نشدم؟؟؟

 

راستش ناراحتم. دروغ چرا ناراحتم خیلی هم ناراحتم ولی...شاید این کلیپ که همین لحظه اتفاقی سر راهم قرار گرفت میخواد به من درس بده. بهم بگه ارامش ارامش ارامش رمز موفقیت ادمهاست. شاید میخواد بگه گور بابای یک سال و هشت ماه و نوزده روز. گور بابای بقیه. گور بابای این به اصطلاح عقب افتادنا گور بابای این که شاید نهایتا تا یک ماه دیگه قرار باشه دورکاری تموم بشه و تو دوباره برگردی به محل کار سابق و ساعتها توی ترافیک بمونی و احتمالا اعصابت خورد بشه گور بابای بیگاری کشیدن های محل کار گور بابای همه استرس ها و نگرانی های این مدتت ...

دستام یخ کردن و چشمام توی اشک جمع شده. خدایا منو ببخش به خاطر تمام مسیرهای اشتباهی که رفتم. به خاطر تمام گندهایی که به زندگیم زدم به خاطر تمام فرصت هایی که از دست دادم. من پر از حسرتم پر از ناراحتیم و این غیر قابل انکاره. بالای ۹۰ درصد هم خودم رو مقصر میدونم اما... نمیدونم شاید شرایط و محیط و مسایل زندگی هم بی تاثیر نبوده تو این گند زدنا...

خدایا کمکم کن. اونطور که صلاحم هست راه های خیر و برکت رو برام باز کن. میدونم که الان بهم میگی الانت رو بچسب. میدونم که بهم میگی من جبارم و برات جبران میکنم. تو از الان قدم هات رو درست بردار

ادامه دارد...