۲۵ مطلب در اسفند ۱۴۰۲ ثبت شده است

عیدانه

یه اخلاق بدی که دارم اینه که در حال زندگی نمیکنم و همیشه از گذشته پشیمونم و استرس آینده رو دارم 

به خاطر جریانات اخیر مدتیه که هیچ ریزالتی توی ریسرچم نداشتم یا اگرم داشتم استادم قبول نمیکرد یا میگفت کمه یا میگف ناولتی نداره یا میگفت در حوزه کاری ما نیس خلاصه هر بار به یه شکلی 

عملا از بعد تعطیلات تقریبا اینطوری بوده. البته این هم که فول تی ای بودم و خودمم کورس داشتم هم بی تاثیر نبود 

آخر هفته دیگه باید یه چیز درست حسابی بهش بدم. بهش ایمیل زدم که اخر هفته امتحان کورسه رو دارم و یه عالمه برگه دارم برا تصحیح. بهم وقت بده ریپورت رو به جای جمعه دوشنبه بدم 

چندین ساعته که هنوز جواب نداده. الان رفتم دم در اتاقش دیدم هست. استرس گرفتم که خدایا چرا جواب نداده. 

از طرفی امشب شب سال نوعه. بچه های انجمن یه مهمونی راه انداختن. میخوام اونو برم ولی اصلا نمیدونم چی بپوشم. گفتم برم یه سر این مال شهرمون ببینم چیزی میتونم پیدا کنم که خوب باشه. اگه بخوام برم الانا دیگه باید برم. ولی از طرفی استرس کارم رو دارم و این که استاده جوابم رو نداد. روزه هم هستم معده ام میسوزه دستام یخ کرده. 

موندم برم یا بمونم. 

اگه بمونم فوقش 2 ساعت دیگه وقت داشته باشم کار کنم چون بعدش سریع باید خاضر بشم. 

ولش کن بذار برم. 

احتیاج دارم یه کم به خودم برسم. اون دختر بچه له شده ی درونم دلش میخواد یه کم خودنمایی و جلب توجه کنه. آرایش کنه یه کم اعتماد به نفس ترکیده درونش برگرده. 

الان یهو یادم افتاد که سر میم هم همین اورتینکینگ ها رو میکردم. مثلا تو اوج بیرون رفتن نگران کارم بودم و البته بی نتیجه هم بود چون عملا نه کار میکردم نه از تفریح لذتی میبردم. 

ای کاش میم بر میگشت sad

چی دارم میگم . باز افتادم به هذیون گفتن. پاشم برم. استاد هم جواب میده قبول هم میکنه. همون جمعه هم تحویلش میدم دست پر هم باهاش میرم میتینگ (ان شالله). این خط و این نشون 

امشب شب تحویل ساله. برای من لحظه تحویل سال خیلی لحظه خاص و مهمیه. از خدا با زبون روزه میخوام که امسال سال ظهور باشه. سال خیلی خوبی برای همه ادما باشه. 

برای خودم ازخدا میخوام امسال برام سال پربرکت و غنی باشه. از نظر پیشرفت کاری و درسی. سالی باشه که توش خودم و خانواده ام در سلامت کامل باشیم. سالی باشه که دلم خوش باشه و آرامش داشته باشم. سالی باشه که یه همراه برای زندگیم پیدا کنم. همون مدلی که خودم میخوام. یه پسر caring دست و دلباز supportive جدی خوش تیپ خوش قیافه خوش اخلاق منطقی صبور پولدار سالم با شخصیت با کلاس مدرک تحصیلی بالا داشته باشه شغل خیلی خوب داشته باشه قدش بلند باشه چارشونه باشه چشم ابرو مشکی باشه درینک نخوره به خدا اعتقاد داشته باشه از نظر اعتقادی تو مایه های خودم باشه تمیز باشه عاشق من باشه منم عاشقش باشم 

دیگه چی میخوام؟ سال پر پولی باشه. برکت و نعمت برام از آسمون و زمین بباره. برادرم اون امتحانه رو قبول بشه. خانواده ام سالم و خوشحال باشن. رزق و روزیشون زیاد باشه

استادم ازم راضی باشه پیپر بدم پابلیش بشه جاهای خیلی خوب 

عاقبت بخیر بشم 

همه ادما خوشحال و پرروزی و سلامت باشن 

خدایا شکرت smiley

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 

  • ۲
  • نظرات [ ۲ ]
    • گندم شادونه
    • سه شنبه ۲۹ اسفند ۰۲

    گشنمه

    بوی ته دیگ ماکارونی با سس پیچیده توی لب

    منم که روزه :( 

    گشنمه 

    سحری هم نخوردم 

    فک کنم تو این مدت دست کم 2-3 کیلو لاغر شدم 

    برم بقیه امتحانا رو تصحیح کنم 

  • ۱
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۲۸ اسفند ۰۲

    روشنگری ها

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۲۸ اسفند ۰۲

    نوشته ایی برای خودم

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۲۸ اسفند ۰۲

    شب قبل

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • گندم شادونه
    • يكشنبه ۲۷ اسفند ۰۲

    ماه رمضون

    پس فردا ماه رمضونه 

    نمیدونم فرداس یا پس فردا. در هر شکل من از پس فردا شروغ میکنم ان شالله روزه بگیرم

    دارم یه گلیپ گوش میدم توی اینستا. ربنای شج.ر.یان رو داره پخش میکنه. 

    دلم تنگ شد برای ماه رمضون های خونه. 

    به این ماه امیدوارم. به دعوت کننده ی این ماه. به هر حال رسم مهمان نوازی نیست که از مهمانت نپرسی چته؟ نپرسی من میتونم برات کاری کنم؟ وقتی ببینی حالش گرفته اس مگه میشه بهش نگی فلانی چی شده چی ناراحتت کرده بگو شاید بتونم برات کاری کنم 

    خدایا 

    دلم نمیخواد ناله کنم و غر بزنم و شکایت کنم. انقدری بهم نعمت همیشه دادی که روم نمیشه به درگاهت شکایتی بکنم. ولی خودت میدونی چمه. خودت یه جوری این درد بی درمون رو درمان کن. من بدجوری خسته ام...نمیدونم چطوری ولی درستش کن. زود هم درستش کن. من حتی دیگه طاقت صبر کردن ندارم...خسته تر از اینم که بخوام صبر کنم. منو حواله نده به صبور بودن. پرونده منو از لابه لای پرونده های رسیده به دستت بکش بیرون. بذارش روی میزت. بازش کن. نخونده امضاش کن. نخونده... حتی انقدری تحمل ندارم که صبر کنم تا بخونیش. چشم بسته مهرش کن و بده برای اجرا. بهشون بگو اینو بذارید تو اولویت این خیلی حالش خرابه... کاری نکردم که به خاطرش بخوای برام همچین لطفی بکنی. ولی ازتو یه چیزی شنیدم که بهش میگن فضل! میگن حساب و کتابی توش نیست. نگاه عدالتی نداری بهش. اگر داشتی اسمش فضل نبود.

    اگر منو به عنوان مهمون قبول داری که داری این کارو برام بکن... broken heartbroken heart

    پ ن: با اشک نوشته شد. 

    # تنهایی_دردناک 

  • ۲
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۲۱ اسفند ۰۲

    ما ذلک الظن بک...

    همش حس میکنم که یه چیزی توی قلبم خالیه که نمیتونم هیچ جوره پرش کنم. همش حس میکنم که هیچی خوشحالم نمیکنه. نه ریپورت فردام رو نوشتم نه اصلا چیزی برا ارایه دادن دارم. تمرینای کلاس فردام هم نصفه نیمه نوشتم و برا بقیه اش هیچ ایده ایی ندارم. درسش رو هم که مدت هاست نخوندم. نمیتونم تمرکز کنم همش فکرم درگیر اون داستانه. دایم خودم رو مقصر میدونم. دایم احساس بی ارزشی میکنم. حالم با خودم اصلا خوب نیست. با خونه جدید اصلا حال نمیکنم عملا فقط خوابگاهه. هر چی سعی میکنم به خودم یاداوری کنم که تو توی این مدت یک ماه هم که شرایط اینطوری نبود هپی نبودی بازم نمیتونم خودم رو قانع کنم. خودم میدونم که دارم اشتباه میکنم خودم میدونم که مغزم داره بزرگ نمایی میکنه و اوضاع واقعا اونقدرا خوب نبود و حتی شاید بد بود ولی همش احساس میکنم الان بدتره و اون شرایط بد رو هم من مقصرش بودم. 

    خدایا کاش زمان به عقب برمیگشت. کاش برام جبران میکردی. مگه غیر از اینه که کافیه تو فقط بخوای؟ مگه غیر از اینه که کن فیکون؟؟؟

    خدایا پش مهربونیت کجا رفته 

    پس دلسوزی و شفقتت کجا رفته 

    پس دستگیریت کجاس

    کجا بیام دنبالت بگردم؟؟ مگه نمیگی از رگ گردن به بنده هات نزدیک تری پس من چرا انقدر احساس تنهایی میکنم. 

    مگه غیر از این بوده که هر جا گیر کردم به دادم رسیدی

    نمیدونم این رنجی که دارم تحمل میکنم حکمتش چیه

    اگر بابت گناهی هست ازت میخوام که ببخشی و ازم بگذری

    اگر دارم تاوان اشتباهات خودم رو پس میدم ازت میخوام که برام جبران کنی 

    اگر درسی باید میگرفتم ازت میخوام که بهم سخت نگیری و با ارفاق پاسم کنی 

    خدایا پس فضل تو کجا رفته 

    مگه نه این که همین چند شب پیش به مارکو میگفتم من غریبم و حس میکنم سیم ادما توی غربت به خدا وصل تره 

    مگه غیر از اینه که یک ماهه هر روز دارم اشک میریزم

    دعا میکنم و ازت میخوام 

    پس کجاست اجابتت

    چطور باور کنم که صدام رو نشنیدی

    جطور باور کنم که اشکام رو دیدی و کاری نکردی 

    مگه میشه؟؟؟؟؟؟؟

    ما ذلک الظن بک... 

  • ۲
  • نظرات [ ۲ ]
    • گندم شادونه
    • جمعه ۱۸ اسفند ۰۲

    به وقت دلتنگی هام

    دلم برای خانواده ام خیلی تنگ شده broken heart

  • ۵
    • گندم شادونه
    • پنجشنبه ۱۷ اسفند ۰۲

    تجربه ها

    یه چیزی که از داستانای اخیر یاد گرفتم اینه که ادم باید خیلی حواسش به این باشه که بعد مهاجرت تو دام یه سری چیزا نیفته. یه سری چیزا رو تجربه نکنه. نمیدونم فکرم چقدر درسته 

    ولی حسی که الان دارم اینه که وقتی دیگه اون چیز رو نداری دهنت سرویس میشه و این تحملش توی غربت کمی سخت تره. مثلا من الان از تمام مراکز خرید اینجا بدم میاد. یه زمانی خب تنها میرفتم همیشه خرید. حس دلگیر بودن رو داشتم ولی پشتش دلیل خاصی نبود. این بار ولی پشتش دلیل خاصیه چون من خرید با اون ادم رو هم تجریه کردم و این که کلی برام فان بود و کلی میخندیدم و راحت بود و یکی بود خریدهام رو تا دم خونه بیاره و همه این چیزا. الان انقدر بدم میاد که برم خرید گروسری و اینا که خدا میدونه. یعنی حاضرم پول بیشتری بدم که برام بیارن اما خودم نرم و اون حس داغون شدن رو تجربه نکنم. 

    کاش میتونستم یه تحول مثبت خوب تو زندگیم ایجاد کنم. مثلا اگر این ازمونه که منتظر جوابش هستم بدون دردسر اوکی بشه همون سری اول مطمنم که کلی حالم بهتر میشه. 

    کاش این تجربیات اخیر رو نمیکردم. که الان بابت نبودنش انقدر عذاب نکشم. حالا خوبه که کار خاصی هم نکردم دیگه میخواستم کار خاصی کنم چی میشد. خدایا کمکم کن. 

     

    پ ن: داشتم زندگیم رو میکردم. تازه از گیر همخونه قبلی راحت شده بودم تازه خونه جدید گرفته بودم. جقدر برنامه داشتم. جقدر هزینه کردم بابت وسایل. چقدر قرار بود حال کنم با خونه جدید. فکر میکردم شبا دیگه زود میرم خونه تی وی میبینم زبان کار میکنم کلی اشپزی میکنم و حال میکنم. نشون به اون نشون که جرات ندارم قبل 8 شب برم خونه انقدر که برام تنهایی اون خونه سنگینه. حرات ندارم فیلم ببینم چون حالم رو بد میکنه. چه فرقی کرد پس زندگیه من؟؟ خدایا من داشتم زندگیم رو میکردم فکر میکردم سختی هام تموم شده چرا اوضاع پس بدتر شد ... خسته شدم دیگه 

    ناشکری نبود صرفا درددل بود...

  • ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۱۶ اسفند ۰۲

    نقطه پایان

    صبح اول هفته ایی نمیخوام فاز چس ناله بردارم 

    بنابراین سعی میکنم غر نزنم. 

    پست های رمزدار رو سراغشون هم نرفتم. دلیل اصلیش اینه که یاداوری یه سری چیزا اذیتم میکنه و از طرف دیگه بابت یه سری چیزا خیلی خیلی خودم رو سرزنش میکنم. حقیقتش اینه که دوست ندارم باز سرزنش بشم مگر اینکه راهکاری وجودداشته باشه یعنی سرزنشم کنید ولی خب راهکار هم بدید. انقدر خود تخریبی این مدت کردم که دیگه تحمل بیشترش رو ندارم. 

    این هفته خیلی شلوغم. تا جمعه باید به ایده برسم و یه ریپورت منطقی برا استادم بفرستم. البته ریپورت نه در واقع اون فایله که اون پسره رام فرستاده رو باید شروع کنم.

    45 تا تمرین دارم که تصحیح کنم. 45 تا امتحان میدترم دارم که تصحیح کنم. یه تمرین سنگین دارم برا کورس خودم. دو جلسه کلاس تی ای دارم که هیچ ایده ایی در موردش ندارم. امشب هم جلسه دارم. 

    از این که شلوغم خوشحالم چون کمتر فکر میکنم حداقل. 

    دیشب هم یه گندی زدم. البته خیلی هم ناراضی نیستم. یعنی در واقع گند بود ولی خب باید انجامش میدادم تا از یه مرحله ایی رد بشم. از این که هی بخوام تو مغزم یه چیزی رو نگه دارم متنفرم. کلا از این که بخوام خوددار باشم توی مسایل متنفرم. برم به کارام برسم. زندگی ادامه داره و ما مجبور به ادامه اییم. من اولین نفری نیستم که به مشکل خوردم اخرین نفر هم نیستم. این بار هم بار اولم نبود. بنابراین توجیهی نداره که بخوام توی این وضعیت بمونم. دیگه به هر حال یه PICE OF SHIT ای هست که باید باهاش کنار اومد. 

    زندگی همیشه مطابق میل ماها پیش نمیره و یه روزی هم تموم میشه. نمیدونم این حرفی که میزنم نشونه ی افسردگیه یا چی ولی گاهی از این که یادم میاد یه روزی تموم میشه خوشحال میشم. میگم اخیش بالاخره این داستان یه نقطه پایانی داره. 

     

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • گندم شادونه
    • دوشنبه ۱۴ اسفند ۰۲
    نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

    مولوی
    کلمات کلیدی