از کل روزهایی که داشتم برای درس خوندن نصفش رفته و فقط نصفش مونده. لازم نیس بم که خوب استفاده نکردم و الان هم اصلا تو موقعیتی نیستم که بخوام غصه اش رو بخورم. 

میم جدیدا خیلی انرژی منفی میده و تمام نگرانی های آینده اش رو بهم منتقل میکنه. نباید اجازه بدم این کارو بکنه 

داره از شین خوشم میاد بچه خوبیه انگار بزنم به تخته

همخونه رفتارش بهتر شده و اون گاردش برداشته شده. هنوزم برام به عنوان دوست شناخته نمیشه ولی خب حداقل اینه که هم خونه ی بی ازاری داره میشه. هر چند خب طبیعتا که از ترس صاحبخونه اس. صابخونه زن جالبی نیست. نه این زن بدی باشه ولی خب زبون تند و تیزی داره. چند شب به خاطرش گریه کردم. البته به خاطر اون نبود بیشتر به خاطر حاشیه هایی بود که خودم خودمو واردشون کرده بودم. 

نباید وارد حاشیه بشم. هر بار که یه حاشیه درست میشه کل تمرکزم رو از دست میدم و گند میزنم به همه چی 

این مدت هم خدا هوام رو داشته وگرنه معلوم نبود چی میشد. 

الف خیلی خیلی کم پیام میده و خب به درک.

حرف خیلی زیاده و فرصت کم

فقط در این حد بگم که صابخونه یه پیرزن مهربون اما با زبون تند و تیزه. شاید هم نژاد پرست باشه که البته اینش رو مطمن نیستم. از پت هاش خوشم نمیاد و از طرفی نمیتونم به این راحتی هم جابه جا بشم. از بابت بحث های مالیش هم نگرانم و همچنین از بابت آینده. کار پیدا کردن و پول درآوردن. 

پ ن: از این لحظه که داشتم مینوشتم نون اومد حرف زد و کلی وقتم تلف شد شتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت