دقیقا ۶ دقیقه وقت دارم که بنویسم 

تصمیم بزرگی توی زندگیم گرفتم 

خیلی میترسم از بابتش 

انقدری که این چند شب خواب نداشتم و صبحا از شدت استرس حالت تهوع داشتم انگاری که قلبم توی دهنمه 

ولی حس میکنم از اون تصمیماس که بالاخره باید میگرفتم و شاید اگر جدی دنبالش نمیرفتم تا اخر عمر پشیمونی داشت

امیدوارم بعد این داستان پشیمونی در کار نباشه

الان که دارم مینویسم کمرم باز یه کم میسوزه ولی خب چاره ایی نیس جز ادامه دادن درمانم و تمرکز ذهنی رو از روش برداشتن

 

خدایا کمکم کن من هیچ کسی رو جز تو برای کمک گرفتن ندارم. میدونی که قلبم توی دهنمه. کمکم کن ازت خواهش میکنم.

این راه رو برام اسون و پر خیر و برکت کن. 

شاید توی یه پست رمزی در موردش نوشتم...

 

متاسفم

منو ببخش

سپاسگزارم

دوست دارم