اومدم نشستم توی لب و دارم کار نمیکنم! بله درست نوشتم دارم کار نمیکنم!

دیر بیدار شدم و کمال گرایی نکبتم داره هی منو سوراخ میکنه که پس یعنی روزت تلف شد و البته که غلط کرده 

همخونه گیر داده که ته و توی ماجرایی که در موردش توی پست قبلی گفتم رو در بیاره 

و من حالم به هم میخوره از این پیگیری ها و از این مقایسه ها 

ای کاش میتونستم بهش بگم که تمام این مدت چه شب هایی که توی اتاقم گریه کردم و چه روزهایی که از حال بدی خودم رو به زور میخوابوندم تا هم کمر دردم سبک بشه و هم چند دقیقه ایی دنیا رو نفهمم

ولی متاسفانه آدما این چیزا رو نمیفهن 

شاید دلیل این که الان تمرکز ندارم هم همین باشه 

ولی اشکال نداره به خودم زمان میدم 

ادم که همیشه توی بست مود خودش نیس. یه وقتایی هم یه سری چیزا از بیرون تمرکز ادم رو بهم میزنن. یه سری ادما 

پی ام اس هم که هستم تازه قهوه هم خوردم و استرسم کشیده بالا. 

خدایا بازم حالم بده و بازم کسی رو جز تو ندارم. خودت خوب میدونی که ته دلم آشوبه. خودت میگی که فقط با یاد تو دل ادم آروم میگیره. بهم آرامش و اعتماد به نفس بده. بهم سلامتی بده. به خودم و به خانواده ام. و یه خیال راحت و توانایی بالا برای این که این کار رو به خوبی به سرانجام برسونم. خدایا فقط با کمک تو این داستان امکان پذیره. ای مهربان ترین مهربانان.