چند روزه که به شدت تحت فشار و استرسم 

بعضی وقتا انقدر حالم بد میشه و جوری استرس میگیرم که حالت تهوع میگیرم و احساس میکنم همین الانه که بالا بیارم 

از همه بدتر اینه که گریه نکردم اینطور مواقع باید گریه کنم که تخلیه بشم ولی هر باز به دلیلی بغضم رو خوردم 

احساس ترس خیلی شدیدی دارم و از اون بدتر احساس تنهایی وحشتناکی که این روزا دارم 

تردید شدیدی نسبت به سوپروایزرم دارم و دانشجوش که در واقعا باید کمکم باشه هم نه تنها که کمک نیست بلکه تازه ناامیدم هم میکنه 

انگار دارم برمیگردم به اون حالت های استرسی شدیدی که توی ایران داشتم و الان بیشتر ترسم اینه که پنیک اتک دوباره بیاد سراغم و کارم رو متوقف کنه 

دلم میخواست ساعت برنارد داشتم و شاسی روش رو فشار میدادم و یهو همه چی متوقف میشد 

دلم میخواست میرفتم ایران 

دلم میخواست توی آغوش خانواده ام بودم 

همین الان که دارم مینویسم اشکم سرریز شد و حتی برام مهم نیست که پسر هم آفیسی روبروم اشک هام رو ببینه 

دلواپسم خیلی هم دلواپسم 

از این که نتونم از اینکه نشه از این که خوب نشه 

حالم خیلی بده 

خدایا من اینجا تنها و غریبم هیچ حمایتی ندارم هیچ کسی رو ندارم هیچ کمکی ندارم خودت کمکم باش خودت که داری میبینی چه حالی ام...