دوس پسر همخونه پیام داده بود که آمار منو بگیره. منم بهش گفتم سرم شلوغه شب پیام میدم. شب پیام دادم و براش یه طوماااار نوشتم. خیلی رک گفتم دوست ندارم که دایم باهام پیگیری میکنید و یه سری چیز دیگه. شب بهم زنگ زد کلی دلجویی و من خیلی برات احترام قایلم و فلان. خلاصه خیلی دوس داشت از زیر پام بکشه خونه جدید کجاس که بهش نگفتم. فقط پرسید خودتی فقط گفتم آره.

من نمیدونم خدایی زندگی من کجاش انقد برا اینا جذایه آخه...

پ ن: برای دوست همخونه پیام دادم که بیا فردا در مورد خونه صحبت کنیم. میخوام یه سری جزییات از واگذاری خونه و اینا رو بهش بگم. اگر میخواستم اذیت کنم خیلی راحت میتونستم یکی رو بردارم بیارم جای خودم که همخونه هم باهاش اوکی نباشه. اصلا یه آدم غریبه. اتفاقا چشم این دختره هم خیلی به این خونه بود. چون این خونه خیلیی آفر خوبی داشت. ولی با وجود همه بی احترامی هایی که بهم جفتشون کرده بودن بیخیال داستان شدم و خودم بهش گفتم بیا میخوام خونه رو بدم بهت و در واقع لیز ترنسفر کنم.

بعد از مدتها احساس آرامش میکنم...

باورم نمیشه که داستان این خونه داره تموم میشه. خدایا شکرت.

خدایا من به تو اطمینان کردم و توکل کردم وافعا ازت انتظار دارم که هیج وقت بابت پول خونه لنگ نمونم و انقد وضعم خوب بشه که این عددا برام اصلا رقمی نباشه. خدایا من بهت اطمینان کردم ...