ساعت 5:30

از صبح مراقب امتحان بودم برا چندرغاز پول. آراد (دوستم) میگه تو اسکولی که این کارا رو میکنی. باید خدمتش بگم که اسکول تویی. تو میخوای خرج منو بدی آخه؟؟ میگه باید تمام فوکست رو بذاری روی کار ریسرچت. خب لعنتی من دارم ماهی کلی اجاره میدم. از کجا بیارم آخه؟ یه وسیله نیاز دارم که برا جور کردن پول اون مجبورم این 3 روز رو مراقب وایسم. روزی 3 ساعت...یه روزش تموم شد خدا روشکر. 

یه سیمولیشن دارم به اضافه هزاران مقاله ی نخونده. به اضافه ریویو کورسی که دارم به اضافه ریویو اون پروژه و فاینال کردنش. 

باز خوبه دیروز یه قورمه سبزی چرت و پرتی درست کردم که نخوام امشب غذا درست کنم. 

دیشب رفتم استخر و بعدشم فوری دراز کشیدم و استراحت کردم یه کوچولو خداروشکر کمرم بهتر شد. البته درد هنوز هست ولی از اون ردد سنگین یه کم افتاد. انقد دعا کردم و متوسل شدم به امام حسین crying

دیگه اینکه دیشب از استخر اومدنی دست کشیدم به موهام دیدم یه تیکه اش سفته سفته عین چوب خشک. فکر کردم یه چیز چسبون ریخته روش. نگو یخ زده!!! کامل یخ زده بود...

دلم برا میم تنگ شده. نمیدونم دلم تنگ شده یا شیطنت درونم باز فعال شده. همزمان که دلم میخواست بود توی زندگیم همزمان هم ازش بدم میاد. تناقض عجیبیه.