صبح اول هفته ایی نمیخوام فاز چس ناله بردارم 

بنابراین سعی میکنم غر نزنم. 

پست های رمزدار رو سراغشون هم نرفتم. دلیل اصلیش اینه که یاداوری یه سری چیزا اذیتم میکنه و از طرف دیگه بابت یه سری چیزا خیلی خیلی خودم رو سرزنش میکنم. حقیقتش اینه که دوست ندارم باز سرزنش بشم مگر اینکه راهکاری وجودداشته باشه یعنی سرزنشم کنید ولی خب راهکار هم بدید. انقدر خود تخریبی این مدت کردم که دیگه تحمل بیشترش رو ندارم. 

این هفته خیلی شلوغم. تا جمعه باید به ایده برسم و یه ریپورت منطقی برا استادم بفرستم. البته ریپورت نه در واقع اون فایله که اون پسره رام فرستاده رو باید شروع کنم.

45 تا تمرین دارم که تصحیح کنم. 45 تا امتحان میدترم دارم که تصحیح کنم. یه تمرین سنگین دارم برا کورس خودم. دو جلسه کلاس تی ای دارم که هیچ ایده ایی در موردش ندارم. امشب هم جلسه دارم. 

از این که شلوغم خوشحالم چون کمتر فکر میکنم حداقل. 

دیشب هم یه گندی زدم. البته خیلی هم ناراضی نیستم. یعنی در واقع گند بود ولی خب باید انجامش میدادم تا از یه مرحله ایی رد بشم. از این که هی بخوام تو مغزم یه چیزی رو نگه دارم متنفرم. کلا از این که بخوام خوددار باشم توی مسایل متنفرم. برم به کارام برسم. زندگی ادامه داره و ما مجبور به ادامه اییم. من اولین نفری نیستم که به مشکل خوردم اخرین نفر هم نیستم. این بار هم بار اولم نبود. بنابراین توجیهی نداره که بخوام توی این وضعیت بمونم. دیگه به هر حال یه PICE OF SHIT ای هست که باید باهاش کنار اومد. 

زندگی همیشه مطابق میل ماها پیش نمیره و یه روزی هم تموم میشه. نمیدونم این حرفی که میزنم نشونه ی افسردگیه یا چی ولی گاهی از این که یادم میاد یه روزی تموم میشه خوشحال میشم. میگم اخیش بالاخره این داستان یه نقطه پایانی داره.