باز باید کانفورت زونم رو ترک کنم 

و برم توی دل ترس هام 

خدایا کمکم کن 

همکار اومد گفت که داره میره. نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت.

حقیقتش این که ناراحتم و تو دلم پر از ترس شد وقتی اینو گفت 

رها کردن همیشه ترسناکه...

میدونم که باز باید رها کنم و وایسم روی پاهای خودم. شایدم خیرتی درش نهفته اس. شاید باید این عضله ها رو باید بیشتر تفویت کنم که قطعا توی جاب بعدی به دردم خواهد خورد. الان که دارم مینویسم دستام یخ کرده و شوکه شدم. استرس گرفتم میترسم از این که آیا تنهایی از پسش برمیام یا نه 

خدایا کمکم کن. هر بار که به کسی برای کاری امید بستم ناامید شدم

پس بازم به خودت امید میبندم 

درسته که تازه رابطه ام با همکار خوب شده بود و رفتنش برام ترسناکه 

ولی به فال نیک میگیرم 

بیشتر کار میکنم بیشتر وقت میذارم بیشتر تلاش میکنم 

شاید همین یه سال کلی رزومه ام رو و مهارت هام رو و دانشم رو بیشتر کرد که کلی به دردم خورد در آینده 

خدایا کمکم کن