۱۲ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

سگ پر نمیزنه تو آفیس :/

پریروز که جمعه بود تا عصر با استاد و دانشجوی پست داک میتینگ داشتم ولی خب خودم راضی نبودم و باز طرق معمول استاد گیج کرد و یه چیز دیگه انداخت وسط. تا الان به این نتیجه رسیدم که از این استاد کمکی به من نمیرسه و هر کاری بکنم کمک خدا بوده و تمام!

دانشجوی پست داک هم کمکی نمیکنه بهم 

خیلی سخت انگلیسی صحبت میکنه حالا نه این که من زبانم خیلی خوب باشه ولی واقعا تلفظ بدیهی ترین و ساده ترین کلماتش هم اونقدر بده که واقعا متوجه نمیشم 

امروز لانگ ویکنده و تعطیل 

دیروز هیچ کاری نکردم یعنی صفره صفر. با بچه های ایرانی هم نرفتم بیرون چون حوصلشون رو نداشتم. عملا فقط لش کردم و فیلمای چرت و پرت صد سال پیش رو دیدم. تنها کار مفید دیروزم این بود که اتافقم رو تمیز کردم و کصافط کاری های همخونه رو از توی دسشویی و حموم تمیز کردم. شب قبلش انقد م.ش.ر.و.ب خورده بود و م.س.ت کرده بود که تمام مدت بالا میاورد. 

الانم داشتم با میم حرف میزدم. میگفت نرو آفیس از تو خونه کار کن. پرفورمنس همه کسایی که از تو خونه کار میکنن بیشتر از بقیه اس.

اخه تو ازکجا میدونی؟ مگه تو عقل کلی. من تو خونه کار نمیکنم که هیچ تازه به کله ام هم میزنه. روانی میشم. 

حکایت پروگرم انتخاب کردن و مشورت دادنای دیگته...

باید بیام قسمت دوم پست قبل رو تعریف کنم 

 

  • ۱
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • يكشنبه ۱۱ تیر ۰۲

    عرفه و قسمت اول داستان من

    امروز عرفه اس

    نتیه این که ان شالله امروز زودتر از لب میام بیرون میرم خونه که دعا رو بخونم 

    صوتیش رو اگه بخوام گوش بدم دست کم یک ساعتی ظول میکشه 

    بعد از دقیقا ۲ هفته از اومدنم به این آفیس تازه یه کم دستم اومده که موضوعی که قراره روش کار بکنم اصلا چی هست

    اولش خیلی گیج میزدم 

    البته الانم گیج میزنم ولی حداقلش اینه که میدونم در مورد چی دقیقا دارم گیج میزنم و هر چی جلوتر میرم شکر خدا ابعاد جدیدی از مساله برام روشن میشه 

    نمیدونم کی وقت بکنم بیام بشینم تعریف کنم که اصلا چی شد 

    شادیم بد نباشه همینجا یه کمش رو بگم 

    یادمه وقتی بچه بودم ( حدودای ۴-۵ سالگی) خوندن و نوشتن رو بلد شده بودم. نمیدونم اصلا از کی؟ از کجا؟ ولی روزایی رو یادمه که هنوز مدرسه نمیرفتم ولی سردر تابلو مغازه ها رو میخوندم. احتمالا وقتی کوفته داشته درس یاد میگرفته منم کنارش مینشستم و اینا ناخودآگاه تو ذهنم ثبت میشده 

    ادامه دارد...

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • گندم شادونه
    • چهارشنبه ۷ تیر ۰۲
    نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

    مولوی
    کلمات کلیدی