نمیدونم چرا هر شب از بیرون صدای روضه میاد. هنوز محرم نشده. شهدت امام جواد(ع) هم هنوز نشده نمیدونم چرا؟ مراسم دعا و اینام که نیست. بدم نیس منو میبره به زمستون و پاییزای سالای قبل که محرم بود و هر شب خیابونمون غلغله میشد از ماشینایی که میومدن برن روضه...

و باز هم دور کار شدیم. خدا بخیر بگذرونه. 

سوزش معده بهتر شده شکر خدا ولی همچنان کامل خوب نشدم. خدایا یه کاری کن خوبه خوب بشم. دارم روزی ۱۰ تا قرص دقیقا میخورم. این چند روز اخیر هم رعایت غذایی نکردم. بستنی و بیسکوییت و کوکوسبز چرب و نون باگت و...حسابی بدترم کرد. باید رعایت کنم. 

هفته پیش آقای همکار از ایرادهای خانومش میگفت. میگف گیر میده که بریم برا خونه جدید فلان وسیله رو بخریم و اینا. ادامه حرفاش گف خوب نیس ادم درگیر روزمرگی بشه. که مثلا صبح تا شب کار کنه شب بره خونه روز تعطیل دوباره به فکر این جور چیزا باشه...تو دلم بهش گفتم ناشکری نکن. اون موقع که درگیر پنیک شدم یه زمانها و روزهایی رو تجربه کردم که با خودم میگفتم یعنی من به زندگی عادی بر میگردم؟؟ یعنی من میتونم باز کارای عادی روزمره ام رو بکنم؟؟ یعنی من میتونم بازم رویا داشته باشم؟؟ میتونم بازم برای چیزی خوشحال باشم؟؟ میخوام بگم که حتی برای روزمرگی ها هم باید شکر کرد. کسی اینو میفهمه که حداقل یه روز از عمرش رو جوری سپری کرده باشه که با تمام وجودش خواسته باشه دنیاش بشه مثل روزمره های مردم عادی...دلم نمیخواد در موردش حرف بزنم. انقد حالتای بدی بود که همیشه از خدا میخوام هیچ وقت اون روزا و اون حالتا برنگردن. خدایا شکرت بابت همه چی. خدایا منو ببخش که اونطور که باید و شاید شکرت نمیکنم. منو ببخش که همیشه اینقدر طلبکارم. خدایا منو ببخش.