به نام خدایی که لطفش همیشه شامل حالمون بوده 

 

تقریبا ۱۰ روزی میشه که رسیدم اینجا. از سختی های این مسیر از این که چی شد که بالاخره من رسیدم اینجا نمیخوام حرف بزنم. از هزینه هاش از گریه هاش از خنده هاش از شک و تردید هاش از استرس هاش از همه چی ...

از اینا نمیخوام حرف بزنم. حالا انگار من اینجام یه گوشه ی دیگه ایی از دنیا. از هوای الوده تهران زیر یه اسمون ابی با هوای پاک نفس میکشم اما خیلی کمبودها هست هنوز. انقدر حرف دارم که نمیدونم از کجا باید شروع کتم. قصه زندگی من در تاریخ ۲۶ دسامبر وارد یه مسیر جدیدی شد. مسیری که هنوز هم مطمن نیستم ایا انتخاب درستی بود یا نه. 

دکتری فول فاند رشته ی خیلی بهتر از یه دانشگاه متوسط رو به خوب توی انگلیس رو انتخاب نکردم که برسم به اینجا. به این نقطه از زمین که میگن شاید جای بهتری باشه شاید...

دانشگاه رنک خوبی داره اما از رشته چندان راضی نیستم. مستر مجدد بودن رو دوس نداشتم ولی به محض این که پا توی این شهر گذاشتم (حتی توی این کشور!) خوشحال شدم که قرار نیست ۴-۵ سال اینجا بالاجبار زندگی کنم. از این که مستر رو انتخاب کردم ناراضی نیستم...

انگار که دوباره برگشتم به سال اول کارشناسی. همون خوابگاه هخمون ادم ها همون سختی ها این بار امام متفاوت تر. اون بار من از شهرستان پا گذاشته بودم توی کلانشهر تهران بدون این که دست چپ و راستم رو بشناسم. یهو دیدم وسط اقیانوسی هستم که نه راه پس دارم نه راه پیش. من عاشق تهران بودم عاشق همون شلوغی ها عاشق همون هیاهوش. بعد یه مدت دلم رو زد و یادم رفت که هدفم از تهران اومدن اصلا چی بود. دلم نمیخواد اینجا هم همون روال رو در پیش بگیرم دلم میخواد همیشه یادم بمونه چرا اومدم و قراره چی کار کنم...

چیزی که این روزها بیش از هر چیزی ازارم میده متفاوت بودنه. مرزهای زیادی که دور خودم کشیدم و از هیچ کدومشون هم نمیتونم عقب نشینی کنم. تایپ ادم های اینجا با من خیلی متفاوته. باهاشون دوستم باهاشون کنار میام ولی نمیتونم شبیهشون باشم. 

به جز اون این حس تنهایی لعنتی که بعضی وقتا بدجوری گلوی ادم رو چنگ میزنه. دقیقا شبیه همون دوران لیسانس اما این بار ابدیده تر و با تجربه ترم. اما دروغ چرا هنوزم دختر بچه درونم داد میزنه که دلش میخواد یکی کنارش باشه و نیست. دروغ چرا هنوزم کودک درونم دلش نوازش میخواد دلش میخواد صبح که بیدار میشه یکی کنارش باشه که دلش قرص باشه بهش. که بدونه یکی هست توی  این دنیا که به قول این فرنگی ها The one اونه اما نیست. از اون بدتر این که اینجا تمام دخترا حداقل یه مورد رو دارن بعضی هاشونم چندتا...دخترای ایرانی به پسرای ایرانی محل نمیدن و کافیه یه دوس . پسر اینجایی داشته باشن دیگه خدا رو بنده نیستن...

همخونه دختر خوبیه. سختی های زندگی زیاد کشیده ولی الان ادمی کنارشه که خیلی ادم حسابیه. یه پسر وایست اینجایی از اون مدل پسر ها که ماها میگم فلانی چقدرررر آقاس:)))

جالبه که اینجا خیلی ها از توی این اپ های دوست یابی کیس مورد نظر رو پیدا میکنن و همخونه هم همینطوری جناب یار رو پیدا کرده. یه بار باید بیام این مدل جریانات رو اینجا توی یه پست جدا بنویسم.

خلاصه این که این آغاز داستانی دیگر است الهی که تهش خیر و شادی و سلامتی باشه...