امروز رفتیم برای مراسم معرفی و اینجور چیزا

بهتر از اون چیزی که انتظارش رو داشتم مکالمات رو میفهمیدم و خب از این بابت خداروشکر میکنم 

همخونه رفت ویکند رو با دوس.پسرش بگذرونه و خوب همین دیگه. 

امشب هم کلی باهم حرف زدیم و یه جورایی سعی کردم خودم رو براش شفاف کنم. به نظرم بدم نشد حداقل یه کم اون سنگینی بینمون از بین رفت. 

یه کلیپ هم دیدم که توش خیلی احساساتی شدم و گریه کردم. همین گریه کردن باعث شد سبک بشم. شکر خدا استامینوفن صبح اثر کرد و سوزش گلوم بهتر شد. باید یکی دیگه هم بخورم. 

هنوز اون داروی اعثاب رو میخورم. هر چند خیلی ضعیفه و عملا جز داروهای اعصاب حساب نمیشه و بیشتر داروی استرسه ولی خب هر چی هست که تا حدی موثره. 

همین.

خدایا شکرت. میدونی که جز تو کسی رو ندارم و خیالم راحته که خودت عنان همه چی رو بدست داری. در درجه اول سلامتی و ظهور امام زمان بعد سلامتی برای خودم و خانواده ام میخوام بعدشم همون چیزای خوبی که میدونی. 

اللهم صل علی مححمد و آل محمد و عجل فرجهم