کم کم چالش های اینجا داره خودش رو نشون میده. درس ها و تغییر گرایشی که دارم یه عالمه پیش نیاز داره که هیچ کدومش رو من ندارم و واقعا استرس گرفتم. حس میکنم این پروگرم از یه پروگرم پی اچ دی خیلی سخت تره. دکترا رو حداقل میدونی میخوای چی کار کنی و هر چی استاد بهت گفت رو انجام میدی. بعدم من کلا تو ریسرچ قوی ترم تا درس و این چیزا خوندن. امروز ظهر به محض این که مارکو پیام داد بهش زنگ زدم. باهاش درد دل کردم شایدم نباید میکردم نمیدونم ولی خب حس میکنم برام دعا کرد چون ظهر یه خواب عمیق رفتم و بعدش که بیدار شدم هم خیلی آروم تر بودم هم حالم خیلی بهتر بود و استرسم کمتر. مشکلات انتخاب درسا هم خداروشکر تا حد زیادی حل شد. 

میخوام برم پایین غذا درست کنم برا فردام ولی همخونه طبق معمول دوس پسرش رو آورده خونه و خب من معذبم! الان یادم افتاد که فردا تا ظهر وقت دارم که غذا درست کنم پس ولش کن. بچپم تو همین اتاق کار کنم بهتره.

خدایا یه کار کن این پسره کمتر رو مخم بره و کارام رو روال بیفته. خدایا مشکلاتم رو حل کن ...امیدوم به توعه.