دیروز روز خیلی سختی بود. صبحش که پا شدم پر از استرس بودم کل شب رو درست نخوابیده بودم و همش کابوس دیده بودم. پیام هم دادم به خونه و خبری ازشون نشد.

بعدش شروع کردم به گریه کردن. تقریبا یک ساعت گریه کردم و اشک ریختم و همینطوری هم ذکر میگفتم و صلوات میفرستادم :))

ظهرش رفتم کلاس. وسط کلاس ایمیل یارو رو خوندم که درخواستم رو قبول نکرده. دنیا رو سرم خراب شد. با امیر (اسم مستعار) پاشدیم رفتیم دفترش ببینیم چی میگه. کلاس رو که میس کردم هیچی خودشم پیدا نکردم. شب که بر میگشتم خونه دلم از همه دنیا گرفته بود. دلم میخواست کسی بود بهش زنگ میزدم و درد دل میکردم. ایران که نصف شب بود و نمیشد. به میم پیام دادم گفت شب بهت زنگ میزنم.

شب زنگ زد ولی خیلی عجله داشت. خیلی کار میکنه خیلی کار داشت. از برخوردش خوشم نیومد و سریع تشکر کردم و قطع کردم. بعد ۱ ساعتش دوباره زنگ زد. خودش فهمیده بود خیلی بد باهام صحبت کرده. باز توضیح داد که چی کار کنم که مشکل حل بشه. خیلی سرد برخورد کردم و بازم زود تشکر کردم و خدافظی... 

حتی بهم گفت بعدا بهم بگو که چی کار کردی ولی من نمیگم چون حس میکنم غیر از این که خیلی آدم بیزی هس دلمم نمیخواد دیگه باهاش خیلی ارتباطی داشته باشم. احساس میکنم خیلی منو کوچیک کرد. هر چند میدونم که قصدش این نبود ولی خب من چرا باید بهش خبر بدم که نتیجه چی شد. پیام نمیدم مگر اینکه خودش پیام بده و بپرسه...

پایین نشسته بودم یه چیزی بخورم که طبق معمول دوس. پسر همخونه اومد فهمیدم یواشکی داره بهش میگه باید بریم اتاق. دیگه همون موقع سریع بلند شدم بهش گفتم من میخوام برم بالا و تو اینجا راحت باش! بعدشم که حموم و یه ایمیل مفصل به استاد و توضیح و از اینجور چیزا...اخر شب هم مارکو پیام داد که برات دعا کردم. دیگه بعدشم خوابیدم.

جدیدا صبحا که بلند میشم راضی و هپی پا نمیشم. نگران بلند میشم یا فسرده و فس شده! باید رو خودم بیشتر کار کنم. باید توکلم رو بیشتر کنم و از همه مهمتر اعتماد به نفسم رو. مطمنم همه چی خوب پیش میره و خدا از داشته هام حفاظت میکنه. کمکم میکنه اینو مطمنم . دستش رو دارم توی تمام کارهام میبینم.

امیدوارم این مساله هم حل بشه....خدایا کمک پلیییییییییز