حالت های وسواس گونه قبلی دارن یه سری نشونه ها از خودشون نشون میدن و عملا هیچ کاری از دستم بر نمیاد جز این که اهمیت ندم و شاید همین اهمیت ندادن کمک کنه به روند درمان وسواس!

دارم یاد میگیرم که وقتی خیلی از درون تحت فشارم گریه کنم و به نظرم این خیلی خوبه. حتی تو مسیر زیر بارون. اینجا هم که هیشکی به هیشکی نیس و خب گریه جیز خوبیه اگر به موقع ازش استفاده بشه.

برنامه ریزی کردم و باید طبق برنامه پیش برم. البته مجبور کردن خودم برای نجام کاری معمولا جواب نمیده. باید یه طوری تبدیلش کنم به یه فان و سرگرمی. حتی اگر میزان استرس پشتش هم خیلی زیاد بشه بازم خوب نیس و جواب نمیده و راندنمانم رو میاره پایین.

دیگه این که امروز نون بهم پیام داد و چقدر از دیدن پیامش خوشحال شدم. بیشتر از اون از پیام ف خوشحال شدم. بهش گفتم تنها دوستمی که هنوز باهام در ارتباطی و حالم رو میپرسی. باهاش یه کم درد دل کردم و خدا خیرش بده خوب بود. 

مهاجرت کلا چیز عجیب غریبیه. از دور پیچیده و ترسناک به نظر میرسه. شایدم واقعا پیچیده و ترسناک باشه ولی به نظرم میتونه نقطه استارتی باشه. عین این میمونه که زندگی رو از نو شروع کردی. زندگی از نو خوبه یا ن؟! شاید بد نباشه