پیام مدیر سابق رو برای بار هزارم پلی کردم و تبریکش و حرف هاش و صداش و ...

و همه اون چیزهایی که برام خاطره شد

و همه این سال ها اومد جلوی چشمم

و اشک هایی که الان دارم میریزم

و این که چقدر وقت بود که من منتظر این پیام بودم و تو ذهنم تصورش کرده بودم و دقیقا همونطور شد

شاید دقیقا همونطور نه ولی چیزی شبیه به اون 

و اشک هام 

اه از اشکهام 

و تنهایی و خدایی که هر بار بیشتر عاشقش میشم و هر بار مطمن تر به این که با تمام وجودم بهش نیازمندم و این که چقدر نیازمند لطفش هستم

پ ن: متن مربوط به مرور یک خاطره بود.