این که همیشه از خیلی از ادم های اطرافم بدم میاد و ازشون توقع دارن و کارای غیر اخلاقی و نامردمی هاشون بیش از حدی که باید آزارم میده بیشتر به خاطر اینه که با خودم توی صلح نیستم 

اره من با خودم توی جنگم که هیچ وقت هیچ برنده ایی هم نداره 

وقتی با خودت توی صلح نباشی تبدلی میشی به یه آدم همیشه خشمگین همیشه ناراضی همیشه شاکی همیشه ناراحت 

یه ادمی که نمیتونه خودش و ببخشه بقیه رو هم نمیتونه ببخشه 

هر چه که توی بقیه میبینه فقط بدی هاشونه فقط نامردی هاشونه 

البته این که از ادم های اطرافم توی این مدت هم خیلی بدی دیدم خودش شده مزید بر علت 

یه روزی یکی بهم گفت کیفیت ایرانی های داخل ایران خیلی بالاتر از ایرانی های خارج از کشوره 

اینو الان داره به چشم میبینم 

ولی دلیل نمیشه که انقدر به خاطرش خودم رو آزار بدم. دوست و همکلاسی که روزی ۱۰ بار به من دروغ میگه. دوست و همکلاسی که مخفی کاری میکنه. دوست و همکلاسی که حسادت میکنه. دوست و همکلاسی که سبک زندگیش با من فرق میکنه. دوست و همکلاسی که زندگی ادم رو قهقهرا میتونه ببره چرا باید همچین ادمی نقشی تو معادلات زندگی من داشته باشه 

داستان برای تعریف کردن زیاد دارم. تصمیم برای بیرون اومدن از خونه فعلی و گرفتار یه موجود عجیب غریب دیگه شدن 

عملکرد خوب درسی که با فقط یه اشتباه سهمگین و مهلک برام روزهای استرس زایی رو ایجاد کرده 

رابطه ی نصفه نیمه و رابطه ی شروع شده ایی که میدونی پایه و اساسش غلطه 

دور افتادن از بعد معنوی خودم و خدای خودم و فراموش کردن اون گره ایی که همیشه منو به خدا و معنویات وصل میکرد 

کمردرد شدید و وضعیت جسمی درب و داغونم 

مشکلات متعدد مالی و رن کشیدن از این که از ولخرجی های گذشته دیگه خبری نیس

و خیلی چیزای دیگه 

یه روز باید بیام از تک به تک روزهایی که بر من گذشته بنویسم