استاد روی حرفش اصرار میکنه و احساس میکنم همه کاری که یک ماه اخیر کردم بی فایده بوده 

البته بی فایده ی بی فایده هم که نه 

ولی خیلی جلو نرفتم 

هنوز تو مفهوم اصلی لنگ میزنم 

حس میکنم مغزم کار نمیکنه و این کانسپت خیلی پیچیده اس

تازه یه چیزی ازم میخواد که یه جورایی نشدنیه 

خسته شدم دیگه 

چرا اخه نمیذاره کار پیش بره 

اصلا نمیدونم چی کار کنم توی این تیم هیچ کمکی ندارم و بدوری سردرگم شدم. احساس میکنم به قسمت های سخت داستان دارم میرسم شایدم رسیدم! هر مسیری رو که میرم و یه کم امیدوار میشم که بالاخره دارم end up ‌میکنم به یه مسیری یهو توسط استاد نابود میشه و میکشونتم به یه سمت دیگه 

از طرفی میخوام به حرفش گوش نکنم ولی از یه سمت دیگه هم نمیخوام باهاش لج کنم 

خدایا کمکم کن خیلی تنهام 

خیلی