داستان از اونجایی شروع شد که یه روز یه سوال توی گروه تل.گ.رامی ایرانیای دانشگاهمون پرسیدم و میم اومد توی پی وی و جواب داد. شبیه کسایی بود که میخوان دیالوگ رو ادامه بدن و اطلاعات بیشتری از آدم بگیرن. خب طبیعیه که خیلی سرد برخورد کردم اول به دلیل اینکه نمیشناختمش دوم به دلیل اینکه عکسای پروفایلش رو نگاه کردم و دوس نداشتم اصلا!

گذشت تا یه مدت بعدش یه دورهمی بود توی دانشگاه و من با دوستام رفته بودم و اومد و آشنایی داد و گفت من همونم که فلان سوالت رو جواب دادم. خب من بازم خیلی care نکردم و خوشمم ازش نیومد. 

تقریبا چند روز بعدش بهم پیام داد که چطوری و ویکند چطور بود و از این داستانا و خب من به رسم احترام خیلی باهاش خوب برخورد کردم. یه کم خوش و بش کردیم و همین.

دوباره چند روز بعدش پیام داد که فلان برنامه هس تو دانشگاه و میای و اینا که منم گفتم احتمالا نه و اخرشم نرفتم.

یه بار دیگم پیام داد که اگه دوس داشته باشی میتونیم فلان روز بریم قدم بزنیم و یه کافی بخوریم و حرف بزنیم. منم قبول کردم. این اولین روز بود که با عنوان "دیت" اینجا از نوشتم. روزی که میخواستم باهاش برم بیرون اصلا از ته دل راضی نبودم و توی دل خودم هی به خودم فحش میدادم که آخه از روی رودرواسی چرا قبول کردم. 

بماند که توی این مدت هم باز بی محلی میکردم و پیامش با کلی تاخیر جواب میدادم و حتی یه بار هم قرارمون رو کنسل کردم تا خلاصه نتیجه این شد که برای اولین بار دوتایی رفتیم بیرون. خب بخوام راستشو بگم ازش خوشم اومد. از تیپش از برخوردش از اینکه بهم اون شب خوش گذشت. اولش که اومد یه کم هول شده بود ولی بعدا انگار راحت تر شد. 

به نظر میومد که اونم راضی بود از این قرار و تهش که داشتیم میرفتیم خونه یه جورایی خیلی مایل نبود که بریم و تهشم بهم گفت چون تو دانشجویی وقتت محدوده و دیگه اینطوری نباشه که همش من قرار بیرون رفتن بذارم و تو خودت بگو و پیشنهادش رو بده. خلاصه کلییی شوخی کرد و باهم کلی خندیدیم. 

شبش که رفتم خونه تشکر کرد که باهاش رفتم بیرون و منم با یه تاخیر 2-3 ساعته بهش جواب دادم. اینم بگم که یکی از چیزایی که اون شب در موردش حرف زدیم مسایل مالی بود و خودم حس میکنم یه جوری حرف زدم که از حرفام شاید حس خوبی نگرفت و دوم اینکه شرایط استرس و دکتری و اینا رو خیلی exaggerate شده براش تعریف کردم و اینم وایب خوبی نداشت ( این فکرا رو بعدا کردم وگرنه همون موقع برام make sense نمیکرد واقعا) 

خلاصه بعد اون روز یه بار دیگه بهم پیام داد و بازم شوخی و این داستانا و یادآوری اینکه اون روز اول باهم شرط بستیم و من باید بهش پیتزا بدم و شرط باختم و از این حرفا. منم قبول نکردم که باختم و یه جاهایی خیلی جدی حواب میدادم در حالی که اون داشت شوخی میکرد و فکر میکنم اینم سومین سوتیم بود. 

خلاصه گذشت و دیگه اصلا به من پیام نداد! و من ناراحت بودم که این چش شد. تا این که تولد یکی از بچه ها شد و ما یه مهمونی داشتیم و از اونجایی که میگفت من خیلی دوس دارم با ادمای جدید آشنا بشم و بهش گفته بود که اگر برنامه ایی داشتیم حتما بهش میگم بهش پیام دادم و گفتم اگر دوس داری میتونی بیای ولی جوا بداد و تشکر کرد و گفت جای دیگه ایی قول دادم و نمیتونم بیام.

حتی به بار بعدش هم باز خودم بهش پیام دادم ولی به نظرم خیلی راغب جواب نداد و طرز جواب دادنش مثل سابق نبود منم خیلی ناراحت شدم و گفتم عمرا دیگه بهت پیام بدم. پیامم این بود که جایی که بهم گفته بود میای و من نرفته بودم رو ازش پرسیدم خوش گذشت؟ گفت اره نیومدی و اینا و بعدشم یه کوچولو سوال کرد خواننده مورد علاقه ات کیه ( مربوط میشد این قضیه به همون برنامه ایی که شب قبلش رفته بود و من نرفتم) و زودم تموم کرد. د رکل من خوشم نیومد و پیمون دم که چرا بهش پیام دادم.

همون موفع ها بود که کرونا گرفتم و بازم توی اون گروه یه سوال کردم در مورد قر.ن.طینه کرونا و اصلا هم واقعا ته دلم این نبود که حالا این ببینه و پیام بده و این داستانا. که خب دید و پیام داد و حالم رو پرسید و تهش هم گفت که سعی کن زود حالت خوب بشه این پیتزای ما رو نقد کنی. 

دیگه باز گذشت تا یک هفته بعد که من خوب شدم و هیج خبری همچنان ازش نبود. یهو اولین روزی که بعد از خوب شدنم اونم دانشگاه و ویکند بود بهم پیام داد و بلافاصله زنگ رد که بگه با یکی از دوستاش که یه پسر وایت اینجایی هست اومدن دانشگاه به خاطر فلان برنامه و اگر دوس داری بیا یه کافی بخوریم. منم رفتم در حالی که خب هنوز یه کم سرفه داشتم . 

خلاصه با این که کلی استرس داشتم که وای خدایا حالا نکنه توی زبان لنگ بزنم و جلوی این ضایع بشم خیل یخوب از پس داستان بر اومدم و حتی دوستش یه complement هم بهم داد و کلی کیف کردم که جلوی میم از این موضوع در موردم تعریف کرد. خیلی همه جی خوب بود و خوشحال بودم که با جغتشون خیلی خوب ارتباط گرفتم. 

البته برام عجیب بود که چرا دوستش رو با خودش اورده و جرا قرار دوتایی نذاشته 

به هر حال یه 2 ساعتی سه نفری حرف زدیم و بعدش بهم گفت چرا گوشیت نگاه میکنی عجله داری؟ که گفتم نه و بعدش پیشنهاد داد که داریم میریم تا فلان جای دانشگا که فکر میکنیم یه سری برنامه دارن اگه دوس داری باهامون بیا. منم با این که حال جسمیم خیلی خوب نبود قبول کردم که نگه دختره پایه ی هیچی نیست و از این حرفا 

خلاصه باهم رفتیم و دوتا دوستای دیگه اش هم که یه زوح بودن بهمون چوین شدن. و یه دختر دیگه که به نظر میومد از میم خوشش میاد و سعی دمیکرد باهاش بگو بخند کنه. اینم بگم که دختره اولش پیش ما نبود و فقط اینا باهم سلام علیک کردن و بعدش دختره رفت یه جای دیگه ولی بخ درخواست میم اومد سر میز ما که خب اینم من باز تعجب کردم و استارت این فکر همونجا به ذهنم رسید که این با همه دخترا دوس داره ارتباط داشته باشه نه فقط دخترا بلکه با همه دوس داره دوست باشه و شاید رو من فازی نداره و این به خاطر اجتماعی بودن و سوشیال بودنشه. 

خلاصه بازم بگو بخند کردیم ولی من خیلی نتونستم با اون زوج و اون یکی دختره ارتباط بگیرم و فکر میکنم اینم یکی دیگه از سوتی هایی بود که دادم. دیگه آخرش میدونست که میخوم برگردم Lab و اونا برنامه اشون این بود که برن داون تاون. بهم گفت تو که نمیای داون تاون؟؟ و خب من خوشم نیومد از این حرفش! و گفتم نه میخوام برم آفیس کار کنم. 

باز دوباره تو دلم داشتم به خودم میکفتم چقدر بیشعوره و عمرا دیگه باهاش بیام بیرون که باز یه حرکت جالب دیگه کرد. گفت من باهات تا آفیس میام بعد بر میگردیم با بچه ها میریم داون تاون. هر کاری کردم قبول نکرد که نیاد و با اصرار اومد. خب من خیلییی کیف کردم با این کارش چون جلوی اون دوستای از دماغ فیل افتاده اش این کار رو کرد و قشنگ دیدم اونا هم قیافه اشون عوض شد و تعجب کردن از حرکتی که این زد 

خلاصه برگشتم آفیس در حالی که تو دلم فند آب میشد sad 

دوباره کلییییی گذشت و ازش هیج خبری نشد د رحالی که بهم گفته بود یه کم وقت دیگه ماشینش رو تحویل میگیره و با دوستاش از جمله همون زوج میخوان برن فلان شهر و تو هم بیا ولی هیییچ خبری ازش نشد. منم خب ناراحت بودم که این چه مرگشه و داستانش چیه. باز دوباره بعد کلییی وقت به کلیپ خنده دار برام فرستاد و منم خوب جواب دادم و بازم با هم یه کم چتی خندیدیم. این بار اخر چت برای این که بهونه ایی واسه حرف زدن داشته باشم یه سوال ازش پرسیدم و قرار شد برام از دوستش بپرسه و بهم خبر بده. و کلی هم خوب جواب داد که "به روی چشم میپرسم" !!

 این اخرین دیالوگ ما توی تل. گ. رام بود 

دوباره کلی وقت گذشت و دیدم هیج خبری ازش نیست. گشتم این.ستا.ش رو پیدا کردم فالوش کردم. قبلا بهش گفته بودم اونجا خیلی فعالم و گفته بود یادم باشه فالوت کنم که خب هیج  وقت این کار رو نکرد تا آخر خودم فالوش کردم . البته بگم که آی دی من سخته و راحت پیدا نمیشم. بفقط فالو. بک داد و بازم تمام 

باز بعد چند روز دایرکت بهم داد که اصلا عکست شبیه خودت نیست و یه کم هم خوشمزه بازی دراورد و همین. عکسم هم بگم که خب مال عروسی یکی از دوستام بود و خب طبیعتا خیلی خوشگل بود. 

بعد اون داستان دیگه اصلا نه پیامی داد نه هیجی. حتی چندین بار من استوری گذاشتم ولی کوچکترین حرکتی نکرد. از خودمم استوری گذاشتم ولی اصلا نه لایک کرد نه هیچی

و اینطوری شد که مغزم بهم فرمان داد که فراموشش کن و اون آدم یا دنیال رابطه جدی نبوده و از اول هم با تو فازی نداشته یا اگرم داشته یه چیزی توی من دیده که منصرفش کرده. اخه هر چی فکر میکنم یادم میاد که توی هر دوباری که رفتیم بیرون یه سری سوالایی میکرد که بیشتر بهش میخورد که منو میخواد بیشتر بشناسه

ولی هیییچ حرکتی دیگه نکرد و هیچ تلاشی برای ادامه دادن رابطه نکرد...

و من موندم عمگین و تنهاsad

اگر کسی کامنتی داره خوشحال میشم بشنوم